تشییع جنازه جنبش سبز
به اطلاع کلیه هواداران موج سبز میرساند که حنبش سبز متاسفانه به درک واصل شد
هواداران این جنبش مرحوم طی اطلاعیه ای از دلسوخته گان و شکست خوردگان انقلاب مخملی
برای حضور در این تشییع جنازه با شکوه در روز ?? بهمن دعوت بعمل آورده اند
متن اطلاعیه عینا به سمع و نظرتان میرسد :
کلمات کلیدی:
آقای هاشمی ، خمینی می آید
هاشمی را دوست دارم و یا صادقانه بگویم دوست میداشتم ، آن زمان که خطبه های او ، بخصوص خطبه های عدل او ، درام القرای جهان اسلام ، شیطان بزرگ را آزار می داد . من در پوست خود نمی گنجیدیم و او را دوست می داشتم ، خطبه های او جان داشت ، روح داشت ، خمینی داشت ، با خامنه ای نسبتی داشت . انگار" سر از کفن شهیدان بر آورده بود و با ما سخن می گفت "بر راهمان روشنی می بخشید و ما در اوج دلتنگی از او می آویختیم و شادمان از اینکه " جهان اسلام زنده است ، تا زمانی که هاشمی زنده است " ( امام خمینی ) از پای خطبه هایش که بر می خاستیم ، روحمان ، زمان را می فهمید و اسلام ناب محمدی را ، عدل علی را .
از " قصر های قیصری " هیچ نشانی نبود ، " خانه های کسروی " هنوز جان نگرفته بود ، " مرکبان قارونی " چشم هیچ مسلمانی را آزار نمی داد ، " آوند های فرعونی " از خطبه های رفاه " به وجد نیامده بود . آن زمان هاشمی استوانه نظام بود و در نهایت دوست داشتنی.
و اما ،
چند روز دیگر خمینی می آید.
راستی هاشمی چه خواهد کرد ،
آنگاه که خمینی پرسید ، آن زمان که ما نه بالی داشتیم و نه پری و در هیچ اقیانوسی تخمی نیفکنده بودیم ، من فریاد می زدم " آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند " حال ، حال فعلی تو را چه شده است که : « وزیر اقتصاد تو ( نوربخش ) و رئیس کل بانک مرکزی ( عادلی ) در هتل ماریون نیویورک با عنوان « توسعه اقتصادی ایران » بر سر سفره 800 تن از سرمایه داران فراری می نشیند .» ( دوران سلام ، ص 120 ، کریم ارغنده پور ) و یا اگر گفت : « دعوت از سرمایه داران فراری همچون " لاجوردی ها " و " برخوردارها " دقیقا نقطه مقابل تفکر امام ( من ) است ، و چرا آن همه مستاصل به این نتیجه رسیدی که برای چاره اندیشی مشکلات کشور ، به سرمایه گذاری ، سرمایه داران فراری دل ببندی ... آیا نباید توقع داشته باشیم که نگویند همه ارزش های دوران انقلاب به ضد ارزش تبدیل شده است ؟ آیا ملاقات با سرمایه داران فراری ، ایران را به زمان شاه مبدل نمی ساخت ؟ ( سید احمد خمینی ، سلام 31/2/70 )
براستی هاشمی چه پاسخی خواهد داشت، لابد خواهد گفت : من همواره « پشتیبان ولایت فقیه » بوده ام و اگر خمینی آسیب ها را بر شمرد چی ؟ اصلا اگر سراغ " مهدی " را گرفت چی ؟! نخواهد گفت قرارمان این نبود که « مهدی » در خیابان های لندن ظهور کند !
خدا کند او نداند و کسی بر او نگوید که در خیابان های تهران جامه از تن فرزندان بسیجی تو در می آورند ( + ) وای اگر بفهمد ، میر حسین پشتیبان ولایت فقیه نیست و با آمریکا و انگلیس و اسرائیل هم دل و هم زبان شده است و بدتر ، نشان سبز علی را در خیابان های نیویورک بر گردن گوگوش می آویزد و یا کروبی از " کاه " های نظام ، برای رسانه های آمریکا و انگلیس و اسرائیل " کوه " می سازد ، خمینی گردنشان را خورد خواهد کرد .
و آن وقت هاشمی چه خواهد کرد ؟ باز هم سکوت !
ضرب المثلی است که می گوید : « اگر به تعقیب دو خرگوش بروی ، آن وقت هیچ خرگوشی نخواهی داشت » و هاشمی نیز چندین سال است ، درست از آن زمان که دیگر چنگی به دل نمی زند و به قول" جیمزمور " خبرنگار بی بی سی در تهران که در حضور هاشمی به او گفت : « شما قلبی اصولگرا دارید و با ریه اصلاح طلب تنفس می کنید .». با این زیست دو گانه ، او چشمی به این دارد و چشمی به آن . و تمایل دارد در خیابان های « اعتدال و توسعه » بین اصلاح طلبان سبز و اصولگرایان سرخ پل بزند و هم زمان دو خرگوش را پی بگیرد . اما ...
آقای هاشمی ، خمینی می آید . دوازده بهمن « ماه » می آید .
کلمات کلیدی:
***
کلمات کلیدی:
»» شعر تقدیم به همان اصحاب عاشورایی خمینی-ره که در عصرعاشورا88،
همان کردند که با مولایش؛ حسین-علیه السّلام در قرن 61هجری کردند...
»»آدرس را کلیک کنید:
http://www.persiangig.com/pages/download/?dl=http://aheney.persiangig.com/video/ashusabz.wmv
بار دیگر فتنه ای آغاز شد/ مصلحت بین مطرب و طنّاز شد
چون ابو موسی حَکَم گردید باز/ فتنه بر می خیزد از سمت حجاز
مصلحت دیده است این آشوب را/ تا بلرزاند دل یعقوب را
برگرفته تیر ِ تهمت در کمان/ بر علی انداخت با زخم زبان
مهره هایش مهره هایی سوخته/ چشم بر لب های دشمن دوخته
پینو کیو یک عروسک چوبی است/ بینی او قصّه کرّوبی است
پوشه نیرنگ روی میز بود/ علّت جعل مدارک چیز بود
عایشه خوش می درخشد در جمل/ فائزه سر حلقه قوم دغل
آن خواص پَست ِ بی شرم و حیا/ آن دورویان خطا ورز ریا
ثروت اندوزان بی درد و اَلَم/ با سلاح سایت و وبلاگ و قلم
ادّعای کذب آزادی کنند/ روز عاشورای غم شادی کنند
سطل های مزبله آتش گرفت/ حرمله تیر از کف آرش گرفت
پیکر یار بسیجی زیر پا/ مٌرده باشم من نبینم صحنه را
رخت او را از تنش وا کرده اند/ وای من اکران غوغا کرده اند
مسجد و محراب را آتش زدند/ این جماعت گوییا دیو و ددند
از بی بی سی خط و فرمان می دهند/ فتنه را با مکر خود جان می دهند
دیکتاتور خوانند آن فرزانه را/ تا فرو ریزند اصل خانه را
هر زمان عاشور و هر جا کربلاست/ رهبری را بر وفاداران ولاست
آی مردم! متّحد گردید باز/ بر علیه این خواص فتنه ساز
منسجم گردید ای دریا دلان/ مطلع سازید خیل غافلان
ای یلان صف شکن بار دگر/ عرصه جان بازی است و دفع شرّ
اَینَ عمّار است و هَل مِن ناصر است/ این قلم، از شرح میدان قاصر است
تا بسیج بیست میلیونی بجاست/ فتنه گر را عاقبت مرگ و فناست
متّصل جان های مردم با بسیج/ از خزر تا کلّ کشور تا خلیج
سر بداران بسیجی صف به صف/ پاس می دارند ناموس و شرف
ما دفاع از راه رهبر می کنیم/ رفع فتنه، دفع هر شرّ می کنیم
راه رهبر، راه سرخ انبیاست/ آن یگانه، بهر خوبان مقتداست
------پس نوشت------------------------------------------------------
»» با تشکّر فراوان از جناب آقای مرتضی رحیمی یگانه
** حق داشت «قبل نوشت» باشد
ولی به احترام شعر جناب رحیمی یگانه، پس نوشت شد:
»» و آنان که می توانستند بنویسند- بسرایند- بگویند- حقّ او را بگیرند و...، همه و همه، چه بخواهند و چه نخواهند، به مظلومیّت «بسیج و بسیجی» خیانت کرده اند! فرقی هم ندارد که فرمانده باشی یا سردار! کاسب باشی یا محصّل! قضایی باشد یا انتظامی! اصلاً خودت بسیجی باشی یا نباشی! خیانت کرده ای و این را خودت هم وقتی فیلم را دیدی فهمیدی، ولی نخواستی از پولت، حیثیت ِ شغلی ات، ژست و آبرویت بگذری!! تو اگر با حسین-ع بودی چه میکردی؟ «حسین جان! خودت میدانی که ما با جدّت رسول الله و با پدرت علی، سینه به سینه مقابل کفار جنگیدیم ولی اینک نمیتوان مقابل این هزارهزار یزیدی مقاومت کنیم و پیروز شویم! هم خودت، هم اهل بیت ات را میکشند و بعد از تو، فقط پوستینی از آن اسلام محمّد میماند. حسین جان، مولای من! نرو» تو که این را نمیگویی؟؟ نه؟!!
و خیانت کرده ای... به مظلومیّت «بسیج و بسیجی» خیانت کرده ای، دیگر چه برسد به خون دل خوردن های حضرت روح الله و به خون شهیدانمان و به خون پدربزرگوار همین محسن! آری، تو هم نمی دانستی که آن بسیجی که عصرعاشورا در خیابان های همین تهران هتک حرمتش کردند، فرزند شهید است! میدانستی؟ اگر میدانستی که بدتر! ولی اگر نمیدانستی بیخود نمیخواهد بغض، گلویت را بفشارد و اشک را از چشمانت سُر بدهی! نه این بغض ها و نه این اشک ها، هیچکدام فایده ای ندارد- اگر نبوده ای که یاری اش کنی، خب خالا کاری کن! یعنی فقط بَلَدی بغض کنی و اشک بریزی؟؟ یک خط هم نمی توانی برایش بنویسی؟ نمی توانی مظلومیّتش را فریاد کنی؟
آری! پدرش در عملیات کربلای5 (که این روزها هم سالگرد همان روزهاست) پرواز کرد و هنوز که هنوز است محسن در انتظار پیکر پدرش مانده است که این بلا را حرامیان سبز بر سرش میآورند و مادرش؛ آن زینب زمانه فقط مینگرد تا رفیقان و هم لباسی های محسن کمکش کنند ولی انگار دوباره عاشوراست که نه! واقعاً عاشوراست و کسی نیست که از خود بگذرد و من و تو حتّی جرأت نداریم خود را جزو «توّابـیـن» قرار دهیم!
و محسن جان! و محسن جان ها!
بازهم برایت بغض میکنیم و اشک هامان را برایت، روی صورت مان سُر میدهیم- همین
کلمات کلیدی:
علیاکبر بهشتی
فردوسیپور: خیلیخیلی خوشحالیم از اینکه در خدمت شما هستیم. امشب برنامهمون یهمقدار دیر شروع شد.
الان ساعت یک ربع به 11 است و فکر کنم تا حول و حوش بوق سگ در خدمتتان باشیم. در هفته گذشته اتفاقاتی عجیب و غریب افتاد که ما در این برنامه به همه آنها خواهیم پرداخت. ما امشب در خدمت شیخ از خدا بیخبر یا همان شیخبیسواد(شین)هستیم. خیلی خوش آمدید.
شین: به شما که عرض کنم، الان من چقدر وقت دارم؟
فردوسیپور: ما حالا حالاها در خدمت شما هستیم. جناب شیخ ما اول برندههای هفته گذشته را انتخاب کنیم؛ از
یک تا 150000؟
شین: بشمارم؟
فردوسیپور: نه باید انتخاب کنید.
شین: چیرو انتخاب کنم؟
فردوسیپور: برندههای مارو.
شین: برندههای شما کجان؟
فردوسیپور: هیچیبابا، یه شماره بگو.
شین: به شما که عرض کنم موبایلم رو که حفظ نیستم، شماره دفترم رو میدم!
فردوسیپور: ببینین، یه شماره از یک تا 150000 بگین.
شین: من الان چقدر وقت دارم؟
فردوسیپور: از وقت خیالتان راحت باشه. یه شماره بگو از یک تا 150000. از یک تا 150000، 150000 عدد است،یکی را انتخاب کنید. خیلی راحت است.
شین: چهجوری از بین 150000 تا عدد، یکی را انتخاب کنم؟ 150000 عدد است، یکی دو تا که نیست!!
فردوسیپور:کاری نداره که. یه عدد بگو از یک بزرگتر، از 150000 کوچکتر!
شین: خود یک هم حسابه؟
فردوسیپور: آره حسابه.
شین: 150000 چی؟
فردوسیپور: اونم حسابه، تو رو خدا یه عدد بگو قال قضیه رو بکن. الان اتاق فرمان دارن بال بال میزنن!
شین: به شما که عرض کنم دقیقاً چقدر از وقتم مونده؟
فردوسی پور: از یک تا 150000 لطفاً. از وقتم نگران نباش.
شین: بالاخره من باید بدونم چقدر وقت دارم. به شما که عرض کنم....
فردوسیپور: ما تا آخر برنامه در خدمت شما هستیم. جان من یه شماره بگو.
شین: از یک تا 150هزار، یا اینکه هر شمارهای دلم خواست؟!
فردوسیپور: اصلاً هر شمارهای که دلت خواست، فقط جان من یه شماره بگو. بابا الان نصف وقت برنامه گذشت، یه شماره نگفتی.
شین: به شما که عرض کنم، شماره چیرو نگفتم؟
فردوسیپور: یه شماره از یک تا 150000.
شین: حالا چرا از یک تا 150000؟!
فردوسیپور: ما در برنامهمون هر هفته یه مسابقه SMS داریم و هفته بعدش برندهها رو انتخاب میکنیم.
شین: اِ، چه خوب!
فردوسی پور: ببینید؛ هفته گذشته 1100000 نفر به برنامهمون SMS دادن. خب؟!
شین: خب!
فردوسیپور: حالا ما این شمارهها رو به چند دسته تقسیم کردیم و از میهمان برنامه میخواهیم میان هرکدام از این دستهها یک عدد را به صورت رندوم انتخاب کنند.
شین: هفته پیش چند نفر SMS دادن؟
فردوسیپور: 1100000.
شین: خب حالا من چهکار کنم.
فردوسیپور: یه شماره بگو.
شین: همان 1100000!
فردوسیپور: از یک تا 150هزار.
شین: مگه نگفتی 1100000 نفر SMS دادن؟
فردوسیپور: آره، اما از یک تا 1100000 را ما تقسیم کردیم در چند دسته. دسته اول از یک تا 150000 است.
شین: دسته دوم از چند تا چند است؟
فردوسیپور: از 150000 تا 300000.
شین: 200785.
فردوسیپور: 200785 چی؟
شین: از 150000 تا 300000، یه عدد انتخاب کردیم دیگه.
فردوسی پور: نه، شما پرسیدی دسته دوم از چند تا چند است، من هم جواب دادم.
شین: اِ ! من خیال کردم پرسیدی از 150000 تا 300000 یه عدد انتخاب کنم.
فردوسیپور: مشتی، 2 ساعته از یک تا 150000 یه شماره انتخاب نکردی، اونوقت از 150000 تا 300000 یکی را انتخاب میکنی؟! اول از یک تا 150000 انتخاب کن.
شین: 25/1.
فردوسیپور: اعشاری قبول نیست.
شین: 1 بر روی 25.
فردوسیپور: کسری هم قبول نیست.
شین: 1 به توان 25.
فردوسیپور: توان، حساب نیست. اصلا یه شماره رند بگو.
شین: 09122000000
فردوسیپور: شماره موبایل نه، از یک تا 150000.
شین: 1 رادیکال 25.
فردوسیپور: 1 رادیکال 25، کوفت! 1 رادیکال 25،درد! 1 رادیکال 25، حناق! خون جیگرم کردی یه شماره بگی. پاشو برو بیرون بابا.
شین: به شما که عرض کنم، من هنوز تا پایان برنامه وقت دارم؛ بیرون هم نمیرم! چه کار میخوای بکنی؟!
کلمات کلیدی:
حبیب ترکاشوند
من چیزی به خاطر ندارم اما همین را بدانید که من مهدی کروبیام با سوابق روشن!
راویان اخبار و طوطیان شکر شکن خبر آوردند که شیخناالاستاذ، اعظم الفقهاء و المجتهدین، سیدالاعتماد الملی، حامی المستضعفان و المحرومین الوطنی و غیر الوطنی من الکرباسچی الی العطاءالله و العمادالدین، پناه خرقهپوشان و صوفیمسلکان پس از چند صباحی از سفر به دیار قزوین که اشک شوق آن وصال شیرین هنوز بر چهره آن مردمیان رخنمایی میکند، از پرده برون شد و با حشم و خدم به راه افتاد تا که اجلاسیه جماعتی که خود را اصلاحاندیش میخوانند با مقدم خویش گلباران ساخته و شمع محفل آنان را فروغی دوچندان بخشد.
آن محفل به پایان رسید و شیخ ما نیز از درون به برون شد تا که رهسپار عمارتش شود اما این پسرکان و دخترکان علاف و فضول که امروزه آنان را خبرنگار همی نامند فرصت را غنیمت شمرده تا از کلام گهربارش توشهای برگیرند و از برای مطبوعهشان به سوغات برند.
یکی در آن بین پرسید: ای شیخ، چه میگویی از بهر محمود که اکنون ردای ریاست جمهور را که فقط برازنده وجود نازنین شماست برتن کرده و بر مردمیان حکمرانی میکند؟ ما را پندی ده و از گمراهی به در آر، آیا حکم او نافذ است یا که غصب صدارت شما کرده و باید از تخت به زیر آید؟ شیخ با نگاهی عاقل اندر سفیه به آن پسرک بگفت: ای فرزند، بدان گرچه من به زمین و زمان معترضم و از برای تغییر همه چیز و همهکس آمدهام اما بدانید که در هفت اقلیم مرا تندیس راستگویی همی شناسند. بدانید و بشنوید و هرکه را بیخبر است از بیخبری به درآرید که شیخ مهدی کروبی فرزند احمد با سوابق روشن که همگان دانند محمود را در جایگاه حکمرانی به رسمیت میشناسد.
آن جماعت علاف که از فرط تعجب چشمهایشان عن قریب از حدقه خارج می شد گفتند: اما ای شیخ، مگر تو نبودی که گفتی محمود تقلب کرده است و آرای میلیونها پارسی زبان که چهارسال در انتظار ایستاده بودند تا روز موعود فرا رسد و بر صندوقها هجوم برند تا رقیب شما به کما رود؟ مگر تو نبودی که گفتی او حق تو را غصب کرده است.
ای شیخ، مگر تو نبودی که گفتی او و یارانش چشم دیدن تو را ندارند و حتی حاضر نیستند تو را در رقابت بین 4 نفر، نفر آخر اعلام کنند و جایگاه تو را پس از آرای باطله قرار دادهاند؟ مگر تو همان نیستی که هرگاه چون عیسای مسیح بر سر مزار کشتگان حاضر میشدی به یکباره جان میگرفتند و پس از چند روز خبر میرسید که فلانی زنده است و مرگی در کار نبوده؟ مگر تو نبودی که گفتی اگر به «دیار فانی»ات نیز بفرستند نخواهند توانست از راه راستی که انتخاب کردهای برگردانندت؟ ای شیخ، بازگو این راز بزرگ را برای ما تا که مجنون نشدهایم.
شیخ با نگاهی عاقل اندر سفیه برآن پسرکان و دخترکان گفت: خموشای نابخردان! از چه سخن میگویید و این تهمتها را به که میبندید؟ از این اراجیفی که گفتید من چیزی به خاطر ندارم اما همین را بدانید که من مهدی کروبیام با سوابق روشن!
کلمات کلیدی:
من باب توضیح عرض میکنم که شعر زیر شامل ?? بیت است و این کاملاً اتفاقی است! و نامرتبط است با حماسه ??خرداد ???? ملت غیور ایران زمین؛ همانطور که راهپیمائی بدون مجوز قانون گریزان در روز سی خرداد ???? امسال هم بطور اتفاقی در سالگرد شورش رجوی تروریست و فرار بنی صدر خائن انجام شد و بخشی از شهر تهران هم کاملاً اتفاقی آتش زده شد و مدرک و مدارک و مستندات برای اثبات ادعای تقلب نیز کاملاً به صورت اتفاقی به دادگاه و شورای نگهبان و دیگر مراجع ارائه نشد! عجب روزگار اتفاق آلوده ای داریم . . نه؟
مانده ام حیران و سرگردان خدایا چاره کن
فکر توفیقی کنون از بهر این بیچاره کن
***
از قضا هِی روز و شب تقی به توقی میخوره
دست شخص شوفِری(?) فِرتی به بوقی میخوره
***
***
بعد بوقش هِی همینجوری کسی در میره و
جای لنجون(?) از قضا سوی کَلیبَر(?) میره و
***
از اروپا تا کجا هِی میرود خندان ولی
رنج بسیاری ز هجران میبرد چندان ولی
***
خوش به حالِش میشه و حالی به هولی میکنه
پیش چشم اجنبی ما را چو غولی(?) میکنه
***
توی لندن کنج دفتر یاد خوبان کرده او
نام یاران را به لب ذکری فراوان کرده او
***
عکس بالا الکی محو است و کلاً تزئینی است.
***
ای خوشا احوال ایشان خوش به حال اغنیا
چونکه باشد سرخوشی همواره مال اغنیا
***
الغرض هر موقعی تقی به توقی میخوره
یا که دست شوفِری فِرتی به بوقی میخوره
***
کودکی فِرتی همینجوری یهو در میره و
سوی زندان جای پا، بیچاره با سر میره و
***
یک مجیدی با توکل(?)، چادری سر میکنه
یک پلیدی خنده بر لب روسری سر میکنه
تصویر بالا مجید توکلی را در لباس فرار نشان می دهد
به قول سعدی: بکوشید تا جامه زنان نپوشید! بیچاره سعدی کجاست ببیند که میکوشند تا جامه زنان بپوشند و ایران را به اجنبی بفروشند!
روزگاری تو این مملکت تو خرمشهر زن ها از روی غیرت اسلحه دستشون گرفتن اما امثال مجید توکلی و البته خود او، آنها را کلاغ سیاه نامیدند!
این عکس را هم از اینترنت یافتم. گذاشتمش تا امثال مجید توکلی بفهمند کلاغ سیاه کیه! اینا همونائی هستن که جناب مجید توکلی بهشون میگه کلاغ سیاه! به گمونم از ترس همین خواهرامون بوده که چادر به سر در رفته! امان از طبل توخالی امثال مجید خان توکلی!
***
گر چه دانشجوی بندر بوده، اینجا اومده
موقع در رفتنش فهمیده بیجا اومده
***
عاقبت با کله او افتاده در چاهی شده
خاصه بی ماتیک و لاک و رژ، عجب ماهی شده
***
پس خداوندا رهایم کن ز تردیدی چنین
طاقت ما را بدین سودا تو سنجیدی چنین
***
من ندارم طاقت مردی که چادر سر کنه
قُمپُز مردانگی همچون بهادر(?)، در کنه
***
مرد و زن آزاده گر باشد کجا در میرود؟
آدم پاک و منزه سوی هر جا میرود؟
***
عشق آمریکا و سودای دَدَر داری شما
روسری های بنی صدری به سر داری شما
توجه بفرمائید که طرف با چه افتخاری گوشه ی روسری را کنار زده تا پرچم آمریکا روی لباسش مشخص شود! این بیگانه پرستی عجب به بعضی ها مزه می دهد!
اینم بنی صدر در پوشش مخصوص فرار از ایران
***
پس رها کن ملت ما را از این برنامه ها
ادعای شوکت مردانه با این جامه ها
***
آنکه آتش میزند تصویر یار خفته را
وانکه تکذیبش کند آن کرده ی ناگفته را
***
ناله و نفرین محرومان نثار جانشان
کین(?) جسارت ها بُوَد از سستی ایمانشان
***
زین سبب هِی روز و شب تقی به توقی میخوره
دست شخص شوفِری فِرتی به بوقی میخوره
***
تَشت رسوائی بعضی ها ز بام افتاده شد
پاسخی دندان شکن آری به ایشان داده شد
***
***
کشور ایران ولایت را به جان دارد عزیز
بیشه ی شیران، علی را هر زمان دارد عزیز
شعر از علی میرزائی آذرماه 1388
کلمات کلیدی:
روایت دگردیسی خیلی از آدم ها تنها به زبان ختم نمی شود.
روایت دگردیسی خیلی از آدم ها تنها به زبان ختم نمی شود ،اگر تا همین دیروز اکبر گنجی از مردن خدا و انکار امام زمان (عج) سخن گفت ،اینک دیگر هم کیشان اینان عملا باورهای گذشته خود را به فراموشی می سپارند.حال مشخص نیست که آیا این افراد در گذشته با چهره خاکستر گونه نفاق سعی در فریب مردم داشتند و امروز چهره اصلی خود را بی پرده و عریان به مردم نمایش می دهند؟!
با دیدن تصاویر خانم فریبا داودی مهاجر ( کاندید ناکام انتخابات دور دوم شورای شهر تهران -باهمین چادر و چاقچور- و مادر زن آقای علی افشاری فراری آمریکا نشین ) ناخوداگاه یاد فردی که لباس روحانیت را دزدیده بود می افتیم که آیت الله العظمی بروجردی در پاسخ به شخصی که روحانی را دزد خوانده بود گفت:نگوییم روحانی دزد است بلکه این فرد دزدی است که لباس روحانیت را پوشیده است!
چادر فقط ابزاری فریب است در دست اینان . مانند قرآنی که بر سر نیزه می کنند. تا از ایران می روند همه چیز از یادشان می رود . فقط این خانم نیست. فراوانند که تا از مرز رد شدند ، چادر که هیچ ،هرچه پوشش بود برانداختند ! انگار خدا فقط در مرزهای ایران است !
بد نیست به رساله صانعی و منتظری مراجعه کنند و ببینند این حضرات مورد علاقه اینها نظرشان در مورد ضرورت پوشش زنها چیست. اینجوری معلوم می شود حکایت حضور اینها در تشییع جنازه منتظری واقعا تکریم از یک مرجع دینی است یا بازی فریبی دیگر.
ولی بقول ضرب المثل قوم ما ،میمون هرچی زشت تره بازیش بیشتره !
کلمات کلیدی:
رونمایی از تندیس موج سبز (آفتابه کوروش کبیر) با حضور میر حسین موسوی موجودی مضحک و محمد خاتمی از رهبران متوهم موج سبز انجام شد.
در این مراسم که در بازار تره بار و سبزی انجام شد. حدود ??? نفر از حامیان موج سبز حضور داشتند که به گفته کارشناسان سیاسی اکثر آنها را همان دلالان سبزی تشکیل میدادند. که با شعارهای :
خاتمی خاتمی آفتابه رو بلند کن! - آفتابه اصلاحات * قربون طرز نگات! * - فقط آفتابه فقط آفتابه -
کوروش دوست داریم - مرگ بر آفتابه چینی - مرگ بر آفتابه روسی - آفتابه طلایی* همش تو دل مایی* - آفتابه آفتابه دلم برات کبابه! و... شور و هیجان خاصی را به این مراسم داده و انگیزه محمد خاتمی را برای بلند کردن آفتابه بیشتر کردند. افرادی چون نن جون کروبی و خر شرک نیز در این مراسم حضور داشتند. که خر شرک با یکی از سبزی فروشان به سختی درگیر شد. به گفته شاهدان خر شرک حدودا ?? کیلو از سبزی ریحان و ?? کیلو سبزی گشنیز را کف رفته بوده که سبزی فروش متوجه این کار ناشایست شده و درگیری شدیدی بین این دو رخ میدهد. به گفته دکتران موج سبز خر شرک که یکی از چهره های شاخص موج سبز به شمارمیاد تا آخر فصل قادر به همراهی موج سبز نخواهد بود! و فرقه متوهم موج سبز باید شخصیت برجسته دیگری رو جایگزین ایشون بکنن. البته بیشترین ناراحتی رهبران موج سبز بخاطر شرمنده شدن در نزد آقای شرکه و شاید دیگه ایشون بخاطر این اتفاق دست از حمایت موج سبز بکشه و باعث افت محبوبیت این جریان سیاسی نه تنها در ایران بلکه در دنیا بشه!
و از حواشی دیگر این مراسم درگیری لفظی نن جون کروبی با آقای خاتمی بود . به گفته خبرنگار اعزامی ما نن جون کروبی در خواست میکنه که تندیس (آفتابه کوروش) رو به مدت یک هفته به منزل خودشون ببره. چون به گفته ایشون آفتابه منزلشان دچار نقص فنی شده و تا جایگزینی آفتابه ذخیره ایشون بتونه از این آفتابه گرانقیمت و تاریخی استفاده کنه که با برخورد شدید آقای خاتمی به درگیری لفظی بین این دو منجر میشه! نن جون کروبی از الفاظ رکیکی مانند گمشو - به تو چه سیرابی - بشین بینیم بابا - زرشک - و فحشهای دیگه که بخاطر مسائل اخلاقی نمیشه مطرح کرد استفاده کرده و آقای خاتمی در جواب فرمودند: ادب پیر زن به ز فرزند اوست!!!! که ما هم موندیم منظور ایشون چی بوده؟!!! وای اگر کروبی بفهمه چه شود؟ بیچاره خاتمی
بعد از اتمام مراسم گروهی از حامیان موج سبز از خوشحالی و هیجان زیاد به سبزیهای کاسبان حمله کرده و نیمی از آنها را میخورند!!! حتی پولشم نمیدن! باز بگید اینا حلال حروم حالیشونه! باز بگید حامیان موج سبز به کسی آزار نمیرسونن! باز بگید .................. بیخیال بریم عکسهارو ببینیم
آقای خاتمی درحال بلند کردن تندیس موج سبز در حالی که حامیان موج سبز
شعار (خاتمی خاتمی آفتابه رو بلند کن!) سر داده میدادند.
میر حسین در حالی که به تندیسشان افتخار میکند.
این عکس که در بالا مشاهده میکنید زمان درگیری لفظی خاتمی با نن جون کروبی گرفته شده. اون لحظه اینها در حال سر دادن این شعار بودند.
آفتابه کوروش جون* بره خونه نن جون*
عجب شعار تمیسی ! به نظر من کسی که این شعرو درآورده باید دهنش رو پهن گرفت
در ضمن این مراسم به صورت مستقیم از العربیه - بی بی سی - سی ان ان و رادیو برره پخش شد. که میدونم اکثر حامیان موج سبز دیدن. البته ما به اونها کاری نداریم و اینهارو برای کسانی تعریف کردیم که دوست داشتن از چگونگی اجرای مراسم و حواشی اون باخبر بشن بود.
خلاصه دوستان ما از این ناراحتیم که آفتابه کوروش نیز مضحکه دست گروهی متوهم شد!
نظر فراموش نشه. یا علی ع
کلمات کلیدی: