نامه تاریخی احمد فردید به هاشمی رفسنجانی
کلمات کلیدی:
عطریانفر: با مدعیان تقلب مناظره میکنم/ تاجزاده: باید شکست را میپذیرفتیم
ادامه مطلب... کلمات کلیدی:
احمدتوکلی غیرقانونی بودن مدرک تحصیلی خود را پذیرفت
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
در
در جریان انتخابات و در زمان تبلیغات نامزدها ،عکس ها و تصاویر زیادی از شور و شوق و ناراحتی و هیجان و خشم و شادی طرفداران کاندیداهها در سایت ها ، روزنامه ها ، تلویزیون ، سی دی های تبلیغاتی و در و دیوار شهرها مشاهده می شد .
در این بین آنچه بیش از همه جلب توجه می کرد انتخاب یک رنگ بود که در پیشینه تاریخی کشور نشانه و نماد دینی و مذهبی را با خود به همراه داشت.
حامیان موسوی ادعا می کردند به دلیل سید بودن میر حسین رنگ سبز را انتخاب کرده اند و از آن به عنوان نماد رنگی ستادهای تبلیغاتی شان استفاده می کنند.( آنها می گفتند که انتخاب این نماد رنگی هیچ ارتباطی با انقلاب ها و براندازی های مخملی ندارد.)
در فرصت تبلیغاتی ?? روزه در کشور رنگ سبز بود که در کوچه و مدرسه و بازار جولان می داد به نحوی که این رنگ کاملا انحصاری شده بود و برای جامعه سادات هم این شبهه ایجاد شده بود که نکند این رنگ از ابتدا برای میر حسین و طرفدارانش خلق شده بوده است و آنها خبر نداشته اند.
البته منٍ نویسنده این موضوع را شنیده بودم ولی باورم نمی شد تا اینکه عکس زیر را در میان تصاویر حامیان موسوی دیدم.
کلمات کلیدی:
هوالمحبوب
در بررسی جرایم قضایی می گویند جنون می تواند توجیهی برای بعضی از کارهای غیر عادی و حتی خلاف باشد. مثلا اگر ثابت شود که فردی که به کسی فحش ناموسی دهد یا دزدی کند و یا شخص دیگری را کتک بزند ، دچار جنون باشد مجازاتش با افراد دیگر کمی متفاوت می شود. البته به این معنا نمی تواند باشد که فرد دیوانه مجاز است که هر کاری که می خواهد را انجام دهد بلکه مجازاتش فرق می کند و کمی با تخفیف انجام می شود و بعد از آن مراقبتهای بیشتری از وی به عمل می آید تا بر اثر دیوانگی خسارات زیادی وارد نکند. اما اگر فرد دیوانه کسی را بکشد چه؟ آیا باز هم می توان گفت که وی بر اثر دیوانگی این کار را کرده است؟ ممکن است توجیهی از این دست را باز هم بتوان آورد اما این بار قضیه کمی فرق می کند چون این فرد دیوانه این بار دارد زندگی آدمها را به خطر می اندازد. البته من به مسایل حقوقی کاملا آشنا نیستم ولی جایی که مساله زندگی آدمها در میان باشد این دیوانه دیگر آن دیوانه سابق نیست که مثلا به کسی فحش داده باشد یا شخصی را کتک زده باشد وتصمیم در مورد وی در این مواقع شدیدتر و نزدیکتر به آدمهای عاقل گرفته می شود.
ابراهیم نبوی ، که خود را جزء جنبش سبز هم می داند ، چهار سال قبل در مورد صحبت کردن و رفتارهای مهدی کروبی می گفت که کروبی مثل آدم دست و پا چلفتی می ماند که در یک اتاق پر از شکستنی و تاریک رهایش کرده اید و با هر قدمی که بر می دارد و با هر دستی که به سمتی دراز می کند یک ظرف یا گلدان گرانقیمت را به زمین می اندازد و می شکند.
کروبی یک زمانی مایه تفنن در ایام انتخابات بود و مردم برای دیدن مناظره ها و فیلم های تبلیغاتی اش دست وپا می شکستند و خستگی روزانه خود را با دیدن صحنه هایی نظیر بوسه فرستادن وی برای دختران دانشجو و گریه رییس ستاد میلیاردرش برای فقرا از تن به در می کردند. هر چند که همان موقع هم حرفها و عملکردهایش ساختارشکنانه بود و ستادش مامن و ملجا همه طاغیان و یاغیان بود ولی تمام این حرکات را باید، به قول ابطحی، به حساب این گذاشت که گاهی وقتها کروبی به در لری می زند. اما وقتی کروبی کمر به بدنام کردن جمهوری اسلامی می بندد و برای تصفیه حساب سیاسی با رقبایش ادعاهایی را مطرح می کند که حتی نوریزاده و ربع پهلوی و منشه امیر و رجوی و ... هم تا به حال نگفته بودند دیگر نباید گفت که این دیوانه باز هم لر بازی درآورده است. بلکه باید چشم فتنه را این بار به طور جدی کور کرد تا مفسدان و غارتگران و تبهکاران دیگر مکان امنی همچون کروبی را در درون نظام پیدا نکنند تا درون آن رخنه کنند. از سوی دیگر اگر این بار کروبی و میر حسین موسوی و خاتمی و عالیجناب سرخپوش و فرزندان و خواهر و برادرهای فاسد قسر در رفتند یعنی اینکه نظام در مقابل فساد و ارتداد از انقلاب یک گام بلند به عقب نشسته است که این به آن معنیست که آنها چندین گام به جلو آمده اند ، یعنی اگر امروز فتنه کروبی خوابانده مشود فردا به پشتیبانی همه مرتدین از انقلاب و خانواده فساد باید منتظر ایراد اتهام فساد به رهبری معظم از سوی کروبی هم باشیم.
اندر دیوانگی کروبی همین بس که هر بار کروبی از این دست حرفها می زند باز همگان جرایم بزرگ وی را به یادش می آورند و بی آبرویی وی یک بار دیگربرای مردم تداعی می شود. یعنی اگر زبان در کام فرو بخورد ممکن است ظلم هایی که وی به مردم روا داشته است اندک اندک از ذهن ها پاک شود.
راستی آقای کروبی! رشوه های دویست و سیصد میلیونی شهرام جزایری و زندان مخفی و شکنجه همسران شهدا در آنجا به کنار، خیلی از معتمدین هم می گویند در زمان مدیریت شما در بنیاد شهید یکی از مدیران شما به بیست و پنج همسر شهید تجاوز کرده بود! آیا راست می گویند
کلمات کلیدی:
قاطی کردن مثبت(طنز) |
من چند روز است این سوال مثل خوره افتاده به جانم. بندبند سلولهای بدنم و ذره ذره جانم با این پرسش دست به گریبان است که چرا آقای هاشمیرفسنجانی از احمدینژاد شکایت نمیکند؟! مگر رئیسجمهور درباره فرزندان جناب هاشمی مسائلی را مطرح نکرد؟ آیا آقای هاشمیرفسنجانی این ادعای احمدینژاد را قبول دارد یا ندارد. اگر دارد که هیچ اما اگر قبول ندارد و معتقد است اطرافیانش زندگی سالمی دارند، پس چرا از احمدینژاد شکایت نمیکند؟! البته نوشتن درباره هاشمی کار سختی است. دست آدم میلرزد. نفس آدم به شماره میافتد؛ یعنی آقای هاشمی یک طوری است که اگر بخواهی ایشان را نقد کنی، انگار موهای بدنت سیخسیخ میشود. بدبختی آدم میافتد به خودسانسوری. قلم، یاری نمیکند. جوهر قلم، یخ میزند؛ یعنی یک جوری است که قلم دوست دارد حقیقت را بنویسد و از واقعیت دم بزند اما همین که نوک قلم روی کاغذ میافتد، انگار کلمهها هم ترسیده باشند، جملهها عوض میشود. ما هی میخواهیم یک چیزهای دیگری بنویسیم، ناخودآگاه میشود «امیرکبیر». یعنی در ذهنمان یک انتقادی نسبت به ایشان هست اما آن مطلب تا از ذهن به صفحه کاغذ میرسد، میشود تعریف از جناب هاشمی؛ میشود «استوانه نظام». قلم ترسوی ما را میبینی؟! البته خود ما هم کمتر از قلممان ترس نداریم؛ یعنی «جان» یک چیزی است که آدم از پولش میتواند بگذرد، از جانش نمیتواند. البته آدم یک ذره عقل هم داشته باشد، چیز بدی نیست. ما که جانمان را از سر راه نیاوردهایم. حالا تو چکار داری که هاشمی چرا از احمدینژاد شکایت نکرده؟! تو مگر فضولی؟ این غلط کردنها به تو نیامده! تو را چه به سردار سازندگی؟ تو اصلاً میدانی هاشمی کیست؟ تمام ایران و بلکه دیگر کشورهای منطقه، مزین به نام اوست. هرجا که میروی، ردی از او میبینی. هیچجا نیست که مفتخر به نام هاشمی نباشد. هاشمی آنقدر بزرگ است که نگو! سردار سازندگی نیست که هست، امیرکبیر نیست که هست، قائممقام فراهانی نیست که هست، میرزاکوچکخان جنگلی نیست که هست، کلنل محمدتقی خان پسیان نیست که هست، ستارخان و باقرخان و آریاشهر و پونک و برج گلدیس نیست که هست، پدر معنوی کارگزاران نیست که هست، خالق انرژی هستهای نیست که هست و ما هرچی داریم از صدقه سر هاشمی نیست که هست (جملهای شد،ها!). الان در هر قبرستان که میروی، دانشگاه آزاد یک شعبه آنجا دارد. حالا شهریهاش زیاد است، زیاد است که هست؛ فضولی موقوف! بعدش هم تو که پول نداری، غلط میکنی بچهات را دانشگاه آزاد ثبتنام میکنی. پول نداری برو بمیر! بابا من یک هاشمی دارم مینویسم، تو یک هاشمی میخوانی؛ بزرگی، وقار، سعه صدر (بویژه در برخورد با احمدینژاد!)، مهربانی، ایثار، متانت، سنگینی. اصلا چه کسی بود انقلاب کرد؟ حالا توده ملت هم بودند. شما هاشمی را بگذار در یک کفه ترازو، موسوی، خاتمی، اون یکی خاتمی، موسویخوئینیها، موسوی لاری، مرعشی، کرباسچی، موسوی بجنوردی، فائزه، جاسبی، روحانی، لاریجانی، علی مطهری، حمیدشان، کاتوزیان، محسن رضایی، آرای باطله، عمادالدین باقی، اکبر گنجی، سازگارا، شمسالواعظین، افشین قطبی، علی دایی، حسن عمو، محسن خاله، دایی عباس، بقال سرکوچه، فری کلهپز، صغری خانم، ننهجون، مهدی کروبی و ... را هم بگذار کفه دیگر. کدام کفه سنگینی میکند؟ از نظر چگالی شاید حالا کفه اخیر سنگینی کند اما من حیثالمجموع، آن کفهای که میخوابد، کفه هاشمی است. درود بر مسیح مهاجری که هر روز به نفع هاشمی مطلب مینویسد و در روزنامه جمهوری اسلامی به ما فحش میدهد. حالا که ما دفاع از هاشمی کردیم، آقای مسیح! برای یک بار هم که شده از ما تعریف کن. ما را ببر بالا. من اعتراف میکنم من هم مثل عطریانفر، قاطی کردم؛ یکجور قاطی کردن مثبت. من هر چی به دور و برهای سردار سازندگی گفتم، نثار خودم. من زد و بند کردم. آن کسی که باعث آزادی فلان مفسد اقتصادی شد، من بودم. این من هستم که در خانههای اشرافی زندگی میکنم و گاهی هم یک توکپا پسرم را میفرستم روسیه. گفتم روسیه تا یادم نرفته بگویم: مرگ بر روسیه. مرگ بر چین. مرگ بر چین تایپه. اصلا مرگ بر همه کشورها. زندهباد مخالف من. مرگ بر دشمن هاشمی. مخالف هاشمی اعدام باید گردد. *** من داشتم فکر میکردم اگر آدم، پارهای از ملاحظات سیاسی را مراعات نکند و هرچه دلش بخواهد بنویسد درباره بعضیها به چه سرنوشتی دچار میشود: [شب، خارجی، یک خیابان خلوت] همه جا تاریک است الا نور یک چراغ راهنمایی که لحظهای خاموش و لحظهای روشن میشود. نویسنده سیگار به دست آرام- آرام به حرکت خود ادامه میدهد. صدای باز و بسته شدن یک پنجره، سکوت را میشکند. به ناگهان گربهای که مقداری گوشت به دهان گرفته، از درون یک سطل زباله بیرون میپرد. نویسنده در راه خانه، وارد یک کوچه بنبست میشود. کوچه تاریک است. در انتهای کوچه ناگهان چراغهای یک ماشین، صورت نویسنده را روشن میکند. قدمهای نویسنده شل میشود. میخواهد برگردد اما دودل است. بالاخره برمیگردد و میبیند 2 نفر که وسط چله تابستان پالتو پوشیدهاند سر کوچه ایستادهاند. کات. نویسنده فکر میکند: عجب غلطی بود کردیم،ها |
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی: