رهبران مستاصل و آینده نامعلوم فتنه سبز
وقتی که خبر حضور میرحسین موسوی در عرصه انتخابات در بهمنماه سال گذشته بطور گستردهای شایع گردید، کمتر کسی باور میکرد که این حضور بعد از غیبت 20 ساله از صحنه سیاست اینقدر جدی باشد، که به کناره گیری یار دیرین موسوی یعنی خاتمی بینجامد. همین پیشینه تاریخی بود که موسوی را در شناخت وضع موجود ناکام گذاشت و توهمی عجیب را برای وی بوجود آورد که هنوز هم عوارض آن بر رفتار سیاسی وی قابل مشاهده است. موسوی با اعلام نتایج انتخابات وارد بازی خطرناکی شد که با توجه به شخصیت وی معلوم بود که توان بیرون آمدن از آن وجود ندارد. شکست یک به یک سیاستهای اتخاذی در این بازی خطرناک، سران جریان فتنه را در سردرگمی عجیبی قرار داده است که راهی برای برون رفت از آن را نمیتوانند طراحی نمایند.
سیاست تاکید بر ابطال انتخابات، ایجاد اغتشاشات، زیر سوال بردن نهادهای قانونی، نامشروع خواندن رئیس جمهور منتخب، که در هفته های اول بعد از انتخابات در دستور کار فتنه گران قرار داشت، همگی ابتر ماندهاند. حتی سیاست به خیابان کشاندن هوادران به بهانه مناسبتهای ملی – مذهبی چون روز قدس و 13 آبان نیز با عدم همراهی اندک هوادار باقی مانده در صف فتنه گران به شکست انجامیده و در آینده نزدیک نیز مناسبت برجستهای برای "ابراز وجود سبزپوشان" در صفحه تقویمها یافت نمیشود. سران فتنه سبز به خوبی میدانند که رنگ سبز در میان امواج میلیونی ملت در راهپیمایی 22 بهمن مجال عرضه اندام نخواهد یافت و در صورت حضور نیز نتیجه انتخابات 22 خرداد با شدت بیشتری در این راهپیمایی عظیم میلیونی ملت تجلی خواهد یافت، لذا امید داشتن به این سیاست نیز برای ماههای آینده نمیتواند چاره راه فتنهگران باشد. ضمن اینکه سیاست دلخوش کردن به مناسبتها، سیاستی راهبردی برای کودتای مخملی نبوده و بطور مقطعی میتوانست جوابگو باشد که آنهم تاریخ مصرفش پایان یافته است.
از سویی دیگر دستگیری و حبس سران فتنه انگیز احزاب نامشروع مشارکت و سازمان مجاهدین، و کسانی که به نحوی هدایت موسوی و کروبی را در ایام انتخابات برعهده داشتند، توان تصمیم گیری را از وی گرفته است و موسوی را در وضعیتی قرار داده که بنظر میرسد وی از حضور دوباره خود در سیاست بعد از غیبت 20 ساله به شدت پشیمان است. تنها ماندن در میان معرکه و انسداد تمامی راههای پیش رو و تخریب پلهای پشت سر، راه رفتن به جلو و یا بازگشت به عقب را مسدود ساخته و موسوی را به شدت مستاصل کرده است، به نحوی که وی دیگر توان مدیریت اوضاع را نداشته و کنترل فتنه از دست وی خارج شده است.
تلاش برای راه اندازی تشکیلاتی تحت عنوان "راه سبز امید" نیز پاسخگوی خروج از وضعیت بحران در اردوگاه فتنه گران نبوده و با استقبال مواجه نشده است، به نحوی که مدتی است دیگر سخنی از آن به میان نمیآید. آنچه تحت عنوان بازگشت به قانون اساسی و تلاش برای اجرای آن که در آخرین بیانیه موسوی(شماره 14) مورد توجه قرار گرفته نیز توسط ساختارشکنی چون موسوی که شش ماه است تمامی اصول قانون اساسی را زیرپا گذاشته مضحک به نظر میرسد. اولین گام در مسیر بازگشت به قانون اساسی تسلیم شدن در برابر خواست ملت و انتخابات تائید شده توسط نهاد قانونی شورای نگهبان و تنفیذ حکم ریاست جمهوری توسط رهبری است. نتیجه منطقی که موسوی از پذیرش آن گریزان است و قبول آن به معنای پایان عمر فتنه سبز خواهد بود.
آخرین راهکار که کورسوی امیدی را برای گذران این روزها برای فتنه گران باقی گذاشته است، اتخاذ "سیاست انگلی" برای تداوم حیات فتنه سبز است که با تلاش برای برجسته ساختن نقاط ضعف مدیریتی کشور و ناکارآمد نشان دادن دولت دهم شکل میگیرد. اجرای برنامههایی چون طرح تحول اقتصادی که تحولی عظیم در اقتصاد کشور را در صورت اجرای صحیح و با تدبیر آن به همراه خواهد داشت، سیاستهای ظریف و شکنندهای است که در صورت عدم اجرای صحیح، آثار اجتماعی و اقتصادی سوئی را به همراه داشته باشد و فرصت را برای ادامه حیات انگلی فتنه گران فراهم خواهد آورد.
آخرین فضای زیست محیطی فتنه گران تنها با تدبیر صحیح امور و افزایش کارآمدی مدیریت کشور در سایه همکاری و تفاهم قوای سه گانه و دیگر نهادهای تاثیر گذار از بین خواهد رفت و موسوی را به اتخاذ مجدد سیاست دو دهه گذشته خویش مطمئن خواهد ساخت.
کلمات کلیدی:
علی اکبر محتشمی رئیس کمیته صیانت از اکاذیب میر حسین موسوی که همچنان نان خود و خاندانش از حمایت جمهوری اسلامی ایران از فلسطین و لبنان تامین می شود، و در آشوب های آمریکا پسند بعد از انتخابات ریاست جمهوری، برای جذب مشتری و گرفتن ژست اپوزیسیون، شعار صهیونیست پسند "نه غزه، نه لبنان" را طرح کرد، این روزها برای فرار از افتضاحی که در گفت وگو با خبرنگاران در دمشق ببار آورد، به تکاپو افتاده است.
این تندروی شدید اللحن هتاک، که خبرنگارانی را که علت حمایت او به عنوان رئیس جمعیت حمایت از فلسطین از شعار صهیونیست پسند "نه غزه، نه لبنان" را جویا بودند، "خر" و "بی شعور" خطاب کرد، این روزها به تقلا افتاده تا دوباره خود را به جنبش های ضد صهیونیستی بچسباند بلکه آبروی رفته اش در پای میر حسین موسوی و کروبی، به جوی خشکیده سوابقش بازگردد!
او که ظاهرا جدیدا به تهران بازگشته، ولی همچنان از آفتابی شدن هراس دارد، با کمک سایت های اینترنتی حامیان موسوی، تلاش دارد تا خود را بسیار مهم و بزرگ جلوه دهد و این گونه القاء کند که:
"مخالفت با محتشمی، یعنی مخالفت با حزب الله لبنان و فلسطین"!
جدیدا سایت های موسوی که تا دیروز در راستای خواست آمریکا، یقه می دریدند و حنجره هاشان پاره شده بود و شعار صهیونیست پسند "نه غزه، نه لبنان" را سر می دادند، امروز دل سوز حزب الله لبنان شده اند و برای "تنش در روابط ایران و حزب الله لبنان" نوحه می سرایند!
دروغ گویان حامی موسوی مدعی شده اند که به دلیل برخی انتقادها، حزب الله لبنان از حکومت جمهوری اسلامی ایران رنجیده است!!!
فرد مجهول الهویه ای (مثل همه نویسندگان سایت های زنجیره ای موسوی) با نام مثلا " هاشم طباطبائی" مدعی شده:
"این انتقادها طیفی از مسائل از توهین به خانواده آیت الله خمینی و حمله به برخی چهره های مهم سیاسی در کشور مانند علی اکبر محتشمی که روابط دیرینه و مستحکمی با رهبری حزب الله دارد، تا چگونگی برگزاری و مدیریت انتخابات ریاست جمهوری را در بر می گیرد."
و سعی کرده افتضاح خبری محتشمی را به خانواده حضرت امام (ره) و حتی انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ربط بدهد!!!
زهی خیال باطل.
محتشمی هم بهتر است بجای آسمان و ریسمان به هم بافتن و یک گفت وگوی ساده خبرنگاران را به فیلم های جاسوسی و جیمزباندی و تعقیب و مراقبت تبدیل کردن، تکلیف خود را با شعار صهیونیست پسند "نه غزه، نه لبنان" روشن کند و تناقض موجود بین این شعار خائنانه در حق آرمان های امام، با ریاستش بر جمعیت حمایت از فلسطین را معلوم کند.
بزرگ ترین مشکل به اصطلاح اصلاح طلبان که همواره تلاش نامقدس شان را بر زمین زده و در پیشبرد اهداف مرموز ناکام شان گذاشته، عدم صداقت و شفافیت بوده و هست.
اگرچه اینان همواره شعار دروغین "دانستن حق مردم است" را سر داده اند، ولی همواره با دوگانگی و تضاد رفتاری خویش، باعث ریزش هواداران خود شده اند.
محتشمی هم بهتر است بجای بغض و کینه ای که به خاطر مسائل خانوادگی که از دستگیری بستگانش در باند توطئه گران کودتای سبز لجنی از نظام به دل گرفته، تکلیف خود را با راه و مرام امام و فامیل خویش که محاکمه شان نشان از توطئه های دیرینه شان علیه انقلاب اسلامی و امام و رهبری دارد، معلوم کند و "حق را ملاک شناخت افراد کند، نه افراد را ملاک شناخت حق!"
آن چه به نظر می رسد، برخی افراد که خود را یار دیرین و نزدیک به امام راحل می دانند، امروز نشان داده اند که در طول سال های بودن در کنار امام، اصلا از شخصیت امام خمینی هیچ گونه شناخت درستی بدست نیاورده اند وگرنه برخورد امام با نوه خود "سید حسین" در اولین سال های پیروزی انقلاب اسلامی، و همچنین برکناری صریح و سریع آیت الله منتظری از قائم مقامی رهبری، نشان می دهد که امام، (علی (ع) گونه) به هیچ وجه حاضر نبود نظام اسلامی را فدای مصلحت بستگان و دوستان خویش کند و در این راه، با هیچکس رودربایستی نداشت.
روحش شاد
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
حمید داود آبادی که این روزها در وبلاگش با توجه به شرایط سیاسی بیشتر برخی ناگفته ها را منتشر می کند این بار در وبلاگ خاطرات جبهه نوشته:
اگر درست یادم باشد، اولین بار او را سال 1374 در دفتر "حزب الله لبنان" در تهران دیدم. رفته بودم به دوست لبنانی ام "ابو احمد" سری بزنم که دیدم جوانی داخل اتاقش نشسته؛ تیپ حزب اللهی داشت و آن گونه که خودش می گفت، از دانشجوبان "دانشگاه خواجه نصیر" در زیر پل سید خندان تهران بود. آمده بود تا پوستر و بروشورهای حزب الله لبنان را برای برگزاری مراسمی که در پیش داشتند، بگیرد. گفت که اسمش اکبر است. البته اسم کاملش "سید علی اکبر موسوی خوئینی" بود.
ازش خوشم آمد. فعال بود و پرشور. تند بود و داغ. حزب اللهی دو آتشه بود. از آنهایی که اگر ولش می کردند، صد کیلو بمب به خود می بست و خودش را یا به کاخ سفید می کوبید، یا سرفرماندهی اسرائیل در تل آویو!
از همان جا با هم رفیق شدیم. مخصوصا یکی دو باری که در دانشگاه خواجه نصیر درباره لبنان و دفاع مقدس سخنرانی و خاطره گویی داشتم، بیشتر با اکبر و لهجه غلیظ آذری اش خودمانی شدم.
روزها می گذشت. از دور اخباری از او می شنیدم که ظاهرا بر تندی و شدت اکبر هم افزوده می شد.
در سال 1378 در انتخابات مجلس ششم که از طرف اصلاح طلبان کاندید شد، خوشم نیامد. برای همین به او رای ندادم. دوست داشتم ببینمش تا علت این کار را بپرسم ولی فرصت نشد.
گاه و بی گاه از مواضع تند او در مجلس چیزهایی می شنیدم و می خواندم ولی برایم اهمیت نداشت؛ تا این که شنیدم مصاحبه ای کرده و درباره دارایی شخصی دو نفر ادعاهایی کرده.
اکبر در مصاحبه ای مدعی شده بود که "محمد علی زم" رئیس سایق حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی که تجارت سیگار و پالایشگاه نفت را برای پیشبرد کارهای فرهنگی در سوابقش داشت و همچنین "محمد حسن ملک مدنی" شهردار وقت تهران، ثروت هایی ده ها میلیاردی دارند که از راه های مشکوک فراهم آمده است.
برایم جالب بود. چون ملک مدنی شهردار منتخب اصلاح طلبان بود و هم خط و ربطشان. این که یکی از درون شان پته آنها را روی آب بریزد، جای تعجب داشت.
دست بر قضا، یکی از بستگانمان بر اثر تصادف، چون توان پرداخت دیه مجروح را نداشت، راهی زندان شد. با مشورت هایی که با ستاد دیه کردم، بهتر آن دیدم تا بستگان او را به یکی از نمایندگان مجلس معرفی کنم تا از آن طریق وامی بگیرند که بتوانند قسط های دیه را پرداخت کنند. نزدیک ترین فرد را هم اکبر موسوی خوئینی یافتم. خدا خیرش دهد. با نامه ای که خطاب به کمیته امداد داد، موفق شدند کل مبلغ دیه را وام بگیرند و کارشان راه افتاد. واقعا زحمت کشید. از حق نگذرم، هر کس را که مشکلی داشت سراغ او می فرستادم و با رساندن سلام من، کارشان را راه می انداخت. بسیار فعال بود و برای هر کس که از راه می رسید، کار می کرد. آشنا و غیرآشنا هم نمی شناخت.
سرانجام با پیغام هایی که توسط دوستان داد، من که از رفتن پهلوی او اکراه داشتم، سر انجام در یکی از روزهای سال 1380 به دفترش در ساختمان دیدارهای نمایندگان مجلس در میدان بهارستان رفتم.
کلی تحویل گرفت. در میان صحبت ها، سر دلش باز شد و زد به گلایه از دوستان هم خطی خودش. آن زمان "ابراهیم اصغرزاده" نماینده شورای شهر تهران، با "ملک مدنی" شهردار تهران در افتاده بود و شدیدا علیه یکدیگر مصاحبه می کردند. تا حدی که اصغر زاده مدعی شد:
"ملک مدنی اعتیاد شدید به مواد مخدر دارد و باید برای ادامه فعالیتش، گواهی عدم اعتیاد بیاورد."
با ناراحتی برگه ای را که رونوشت آگهی ثبت شرکت ها در روزنامه رسمی کشور بود، نشانم داد و گفت:
- من ساده را بگو که فکر می کردم دعوای اصغرزاده با ملک مدنی از روی دل سوزی برای ملت است.
با ناراحتی شدید ادامه داد:
- وقتی که من مصاحبه کردم و گفتم که ملک مدنی و زم ثروت میلیاردی به هم زده اند، دوست خودمون آقای اصغرزاده نصفه شب به من زنگ زده و میگه اکبر این کارها چیه که داری می کنی؟ تو داری به اصلاحات ضربه می زنی. داری می زنی توی دروازه خودمون. وقتی گفتم مگه چی شده؟ گفت:
این چه حرفیه درباره ملک مدنی زدی؟ فردا صبح مصاحبه کن و حرف های قبلی خودت رو تکذیب کن.
که گفتم مگه من دروغ گفتم که تکذیب کنم؟ این یارو داره مملکت رو می چاپه.
که اصغر زاده گفت:
نه اکبر تو اشتباه می کنی تو داری به خودمون ضربه می زنی. فردا حرفت رو تکذیب کن.
وقتی گفتم که خود تو توی شورای شهر علیه او کلی ادعا کردی، گفت تو به اونا کاری نداشته باش. این حرف تو خیلی چیزارو خراب می کنه.
و اکبر با ناراحتی برگه را نشان داد و گفت:
بفرما ... تازه فهمیدم همسر آقای اصغرزاده با آقای ملک مدنی تجارت و صادرات نفت دارند و سودهای هنگفت میلیاردی می کنند. اون وقت من خر ساده فکر می کردم آقایون واقعا دارن از حقوق ملت دفاع می کنن. تازه این که چیزی نیست. شرکت روغن نباتی .... در شیراز هم مال همین آقای اصغر زاده و خانمش است.
ظاهرا از همان مصاحبه به بعد، دوستان اصلاح طلب اکبر در "تحکیم وحدت" به او به چشم دیگری می نگریستند و به یکدیگر توصیه می کردند که:
- حواستان باشد، اکبر عامل نفوذی وزارت اطلاعات در دفتر تحکیم وحدت است.
و همان شد که اکبر در جمع دوستان دیرینه اش، احساس تلخ "جاسوس" بودن یافت و خود را مهره ای اضافی که چه بسا دیر یا زود باید حذف می شد، دید. جالب تر این بود که دوستانش او را عامل نفوذی وزارت اطلاعاتی می دانستند که در سلطه حکومت دوم خردادی ها بود!
دیگر اکبر را جز یکی دو مورد ندیدم تا این که خبردار شدم به آمریکا رفته و همدوش گنجی، گوگوش، حقیقت جو و پارسی پور، برای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی فعالیت می کند!
درد اکبر، نظام جمهوری اسلامی نیست؛ درد اکبر دوستانش بودند که امثال او را ساده گیر آوردند و با شعارهای دهان پر کن، از آنها سوء استفاده کردند و حساب های مالی خویش را انبوه ساختند و اسم آن را گذاشتند "اصلاح طلبی".
اکبر از دست نظام جمهوری اسلامی ضربه نخورد، از دوستان شیاد و کلاهبردار خویش که مال اندوزی را با اسم رمز "مبارزه با خشونت" پیشه کردند، ضربه خورد.
اکبر از دست نظام جمهوری اسلامی فرار نکرد، از دوستان خویش گریخت که وقتی فهمیدند او حاضر نیست دیگر به آنان کولی بدهد، امکان دارد بلایی که بر سر "حجاریان"(مردی که زیاد می دانست) آوردند، سر او بیاورند و در تصادف یا تروری ساختگی، او را که موی دماغ شان شده بود، از سر راه بردارند.
همان کاری که با اکبر گنجی کردند. او که با تحریک امثال حجاریان به نشر اکاذیب پرداخت، وقتی گیر افتاد و به زندان رفت، همه مثلا دوستان، دورش را خالی کردند و به او محل ... هم نگذاشتند تا او که از همه کس بخصوص دوستانش بریده بود، برای خودکشی اقدام به اعتصاب غذا کرد تا حداقل به عنوان یک قهرمان بمیرد ولی جرات و جسارت آن را هم نداشت و شد مانند:
"کسی که برای خودکشی خود را به ریل قطار بست ولی مقداری هم نان و آب با خود برده بود. وقتی علت کار را پرسیدند، گفت: می خواهم اگر قطار دیر آمد از گرسنگی نمیرم!"
اکبر گنجی و اکبر موسوی خوئینی، اگر در خارج باشند، برای اصلاح طلبان بهتر است چون دیگر کسی از افتضاحات و خودزنی های شان با خبر نمی شود و بهتر می شود همچنان دروغ بافت و نسل جوان امروز را فریفت.
امروز همان را که به "سیدعلی اکبرمحتشمی پور" در دمشق گفتم، به "سیدعلی اکبر موسوی خوئینی" که در آمریکاست، می گویم:
"اکبر ... امام و انقلاب را ارزان به گوگوش و امثال او فروختی. در آمریکا می خواهی با واکس زدن پوتین سربازان آمریکایی، در حمله نظامی به وطنت و ویران سازی ایران اسلامی کمک شان کنی؟ این قدر راحت ریشه خویش را از این خاک کندی و در ماسه و شن غرب چپاندی؟!
دوست قدیمی ات حمید
کلمات کلیدی:
طنز کیهان در بارهی سخنان کروبی |
گفت: یکی از سران فتنه گفته است جمهوری اسلامی یعنی همان که 98 درصد مردم به آن رای دادند نه جمهوری اسلامی کسانی که به رای مردم احترام نمی گذارند! گفتم: خب! ایشان که کمتر از یک درصد رای آورده بود یعنی بیش از 99درصد مردم او را لایق ریاست جمهوری ندانستهاند بنابراین، چرا به رای 99درصدی مردم احترام نمی گذارد؟ گفت: همین آقا گفته است من و دوستانم به انقلاب وفاداریم! گفتم: حمایت از اسرائیل، همراهی با آمریکا، پیوند با منافقین و بهایی ها و سلطنت طلب ها و مفسدین اقتصادی و... با انقلاب اسلامی چه سازگاری دارد؟! گفت: چه عرض کنم؟! شاید منظورش انقلاب سفید شاه معدوم است؟! گفتم: یارو از مکه برگشته بود، دوستانش پرسیدند چه خبر؟! خانه خدا را زیارت کردی؟! جواب داد؛ خیلی سنگ خوردم، اما بالاخره خودمو بهش رسوندم و حسابی بوسیدمش!! |
کلمات کلیدی:
دختر یکی از مقامات سیاسی کشور در برخی از جلسات دلیل بعضی عقب ماندگی های ایران را کشف و بیان کرده است. به گزارش جوان آنلاین، فرد مزبور که خواهرش در جریان حوادث بعد از انتخابات به دلیل تحریک اغتشاشگران برای ساعاتی نیز بازداشت شده بود،اخیرا درجلسه ای به بیان نظرات خود درخصوص پیشرفت و توسعه در ایران و جهان پرداخته و گفته است:کافی است یک نگاهی به دنیا بیندازید،در اروپا و آمریکا در ارتباط بین دختران و پسران محدودیت قائل نشده اند،ب بینید به کجا رسیده اند!. آنها فقط نماز نمی خوانند و مشروب می خورند اما ما چه؟ ما که این ها را انجام نمی دهیم کجائیم؟ وی همچنین در ادامه تفسیر عجیب خود در خصوص حجاب را ارائه داده و گفته است: « گفته می شود اگر روی بدن فرد با یک لایه گل پوشانده شود، خود حجاب به شمار می آید، حالا چرا با این وجود ما این همه بر پوشاندن ابعاد بدن تاکید می کنیم!» گفتنی است این اظهارات در حالی صورت می گیرد که طی جریان دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری برخی جریانات سیاسی تاکید ویژه ای بر دین حداقلی و تغییر الگوهای زیست مسلمانی مطرح می کردند. |
کلمات کلیدی:
مهدی فاطمیصدر
منافقین سرخ، تنها روزهایی پس از سالگرد خروج مسلحانهشان بر انقلاب ایران و در پی شکست آخرین رشته از اقدامات خشونتبارشان علیه حکومت اسلامی در روزهای پس از انتخابات خرداد 1388،عاقبت با تصرف پادگان اشرف توسط ارتش عراق به پایان رسیدند؛ این پایان البته با آغاز جدیدی از جریان نفاق همراه بود؛ ظهور منافقین سبز.
منافقین سرخ، در ابتدا جوانهای پرشوری بودند که در پی شیوههای مبارزه علیه نظام ستمشاهی و امپریالیسم حامی آن به مارکسیسم گرایش پیدا کردند؛ اما داشتههای اندک آنها از اسلام،درک ناقصشان از مارکسیسم و خوی رادیکالشان،در نهایت به استحاله ایشان در اردوگاه شرق و اسلحه کشیدنشان بر اسلام و انقلاب ختم شد. با این همه، جریان سرخ به درستی جامعه ایران را یک جامعه عمیقاً مذهبی تلقی میکرد که بیاعتنایی یا رویارویی علنی با امر مذهب عاقبتی در آن نداشت؛ چه، با این اشتباه به سرعت از حمایت نهادهای دینی و همراهی تودههای مردم محروم میشدند و عقبههای انسانی و امنیتی و مالیشان از دست میرفت. این، همان تناقض بنیادین منافقین سرخ بود؛ سرخها، نیروهایی ضدمذهبی بودند که در متن یک جامعه مذهبی به مبارزه میپرداختند و داعیهدار آرمانهای این جامعه بودند. راهبرد جریان سرخ برای عبور از این تناقض رویهای منافقانه در 3 لایه بود؛ در لایه اول سرخها به بازتعریف التقاطی اسلام و انقلاب،مبتنی بر قرائتهای ماتریالیستی و مارکسیستی پرداختند، در لایه دوم به حذف چهرههای مخالف این التقاط دست زدند و در لایه سوم تلاش کردند تا ذیل این اسلام و انقلاب منحرف و مارکسیستی، رهبری آرمان و مبارزه تودههای مسلمان را به دست آورند.منافقین سرخ اما همچون دیگر چپهای انقلابی قرن بیستم میلادی،عمدتاً،جوانهایی عملگرا با دلبستگیهایی چریکی بودند؛ اینگونه نه فقط ردههای مرکزیت سرخهای ایرانی، که حتی عمده چهرههای شاخص و جهانی مارکسیسم نیز بیشتر عناصری سخت بودند تا نظریهپردازانی نرم؛ کسانی چون لنین، مائو، جیاپ، چهگوارا و کاسترو.
همین ضعف نظری به سرعت به بنبست منافقین سرخ در لایه اول راهبردشان منتهی شد؛ از این رو سرخها به نحوی زودرس پا در لایه دوم نهادند و موجی از ترور و کشتار را به راه انداختند و در نهایت در لایه سوم نیز توفیقی به دست نیاوردند؛ اشتباه راهبردی منافقین سرخ آن بود که میپنداشتند با دست زدن به عملیات سخت میتوان ضعف و ناکامیهای نرم را جبران کرد. منافقین سبز اما از همان ابتدا از این نقص مبرا بودهاند؛ سبزها به عنوان دنبالههای ایرانی لیبرالیسم آمریکایی تقریباً تمام نظریه و نظریهپردازان غرب مدرن را پشتسر داشتهاند؛ و نیز خلاف سرخها که برای بنای آرمانشهر سوسیالیستی موعود به مبارزه دست میزدند، سبزها وارث ویرانشهر کاپیتالیستی موجودی هستند که تنها باید به آن دل سپرد و به تمتع در آن زیست. مشکل سبزهای ایرانی هم این است که لیبرالیسم آمریکایی که اکنون جهانی شده و همه عالم را در استیلای خود دارد،پشت مرزهای انقلاب اسلامی متوقف مانده است و دست ایشان از تمامیت این بهشت شداد کوتاه است؛ این دورافتادگی از حکومت جهانی نفس اماره برای سبزها ناپذیرفتنی و تحملناپذیر است.
حال، دشواره اول منافقین سبز آن است که به تسلیم کشیدن انقلاب اسلامی در مقابل لیبرالیسم آمریکایی محتاج مبارزه است، و اسلام اگر دین مبارزه باشد، لیبرالیسم مکتب مبارزه نیست. این، مرز فاصل سبزها و سرخها است؛ سرخها برای آرمانشان در مبارزه میزیند و آرمان سبزها زیستنی بیمبارزه است. این روزها، سبزها در برابر مسلمانهایی انقلابی صفآرایی کردهاند که طی نیمقرن مبارزه، مخوفترین نظامهای پادشاهی را برانداختهاند و تمامیت لیبرالیسم آمریکایی را از مرزهای خود اخراج کردهاند و 8سال با تمام دنیای استکبار جنگیدهاند و این روزها یکی از دشمنان قدیمی خود،منافقین سرخ را به تاریخ میسپارند؛ اینگونه مبارزه با نامبارزهایی چون منافقین سبز برای مسلمانهای انقلابی بیشتر یک شوخی و زنگ تفریح است، و تمام بیم و بیعملی سبزها از همین واقعیت است. راهبرد منافقین سبز برای عبور از این دشواره ایستادن در امتداد عمل شیطان بزرگ، آمریکا، و تقسیم کار میان سبزهای ایرانی و دنیای استکبار بوده است؛ دنیایی که خود ایشان آن را دنیای آزاد مینامند. در این تقسیم کار مراتب سخت عمل جریان سبز به سامانههای اطلاعاتی غرب مدرن و ارتشهای ملی و فراملی آن و حتی گروهکهایی چون منافقین سرخ، سلطنتطلبها و سلفیها سپرده میشود و توان سبزهای ایرانی بر عملیات نرم نهاده میشود؛ عملیاتی که بسیار کمتر از عملیات سخت با آرمان زیستن متمتع ایشان در تعارض است.
اگر رقابت منافقین سرخ و مسلمانهای انقلابی آن بود که اسلام دین مبارزه است یا مارکسیسم علم مبارزه، نزاع منافقین سبز و مسلمانهای انقلابی این است که اسلام نسخه حیات انسان است یا لیبرالیسم شیوه زیستن او. با این توصیف، فارغ از اقدامات ایذایی و رسانهای سبزها، بیرون از فضای نرم نباید به انتظار آنها و آماج عملشان نشست؛ سبزها نه هستههای مبارزینی سخت که تودههای عافیتطلب نرمی هستند که در انقطاع از جبهه جهانی استکبار، تنها تهدیدشان آلودن فضای اطراف به شیوه زندگی آمریکایی است. منافقین سبز این روزها، و از سالهایی پیش،در حال عبور از دشواره دوم خویش نیز بودهاند و در این مسیر حمایت تمام غرب مدرن را پشت سر داشتهاند. این دشواره دوم همان تناقض بنیادین منافقین سرخ است؛ سبزها نیروهایی ضدمذهبی هستند که در متن یک جامعه مذهبی میزیند و داعیهدار آرمانهای این جامعه هستند.راهبرد جریان سبز برای عبور از این تناقض رویهای منافقانه در 3 لایه است؛ در لایه اول سبزها به بازتعریف اسلام، انقلاب و امام و شعائر و شعارها و ممشای آنها مبتنی بر قرائتهای اومانیستی و لیبرالیستی میپردازند، در لایه دوم به حذف چهرههای مخالف این التقاط دست میزنند و در لایه سوم تلاش میکنند تا ذیل این اسلام و انقلاب منحرف و آمریکایی، رهبری آرمان و حیات تودههای مسلمان را به دست آورند.
کلمات کلیدی:
سجاد فیاض
حکایت میرحسین موسوی در انتخابات دهم و وقایع پس از آن حکایت قماربازی را می ماند که همه هستی خود را به قمار گذاشته بود؛ قمار بازی که دلبستگی هایی هم به انقلاب و خط امام داشت اما در سیر فضای سیاسی کشور هر چه پیش رفت فاصله اش از نظام بیشتر و بیشتر شد؛ تا آنجا که عملا کم کم به جایگاه اپوزیسیون نظام تغییر موقعیت داد.
نخست وزیر دهه 60 برای فرار از بدنامی ای که برایش فراهم می آمد و نیز در سایه توهمی که از پشتیبانی مردم در ذهن داشت، سیری استدراجی را طی می کرد و در این میان خارج نشینانی که طرح کودتا در ایران را در ذهن می پروراندند، بهترین موقعیت را برای بهره برداری یافته بودند.
آنچه جنبش سبز نامیده می شد و میرحسین موسوی خود را رهبر آن تلقی می کرد، با سرعت تمام به رادیکالیسم شتافت و تا آنجا پیش رفت که در کنار شعار "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" و "مرگ بر دیکتاتور"، شعار "نه احمدی، نه موسوی، فقط رژیم پهلوی" را هم به گوش خیابان های شهر رساند. این همه در حالی بود که میرحسین و برخی اصلاح طلبان بر ضرورت اجتناب از طرح شعارهای تندی که می توانست دستمایه مخالفان قرار گیرد، هشدار می دادند.
در کنار این انحراف آشکار که نوعی تخطی از روند مطلوب تلقی می شد و رهبری هم قبلا نسبت به آن در پیام های خصوصی به صحنه گردانان این جریان هشدار داده بودند، سیر کاهشی جمعیت در حضورهای خیابانی با وجود کاسته شدن از فضای امنیتی کشور قابل توجه بود.
آنچه می توان به جرأت گفت این است که جریان معترض بعد از انتخابات لااقل با روند کنونی اصولا ظرفیت و امکان ادامه مسیر را نداشته و ندارد. میرحسینی که از تشکیل جبهه فراگیر سخن می گفت، اکنون به یک ژنرال شکست خورده بدل شده و هاشمی هم جایگاه خود را بالاتر از آن می داند که بخواهد مستقیما خودش را هزینه کند. در واقع او هم دوستانش را تنها گذاشته است.
آنچه می ماند گزینه هایی است که می توان دنبال کرد؛ گزینه هایی که هنوز روی میز هستند و انتخاب میان آنها بر عهده همان صحنه گردانان است. در یک تقسیم بندی ساده می توان دو خط سیر را برای آینده ترسیم کرد. نخست خط سیری که طی آن بازگشت به انقلاب و تغییر موقعیت از جایگاه اپوزیسیون به یک منتقد درون نظام را به دنبال دارد و دیگر خط سیری که تداوم تقابل را رقم می زند.
در رویکرد دوم باید تداوم جدایی موسوی از خط امام را انتظار کشید. در این خط سیر برای ایجاد تغییر در شرایط کنونی باید نسخه ای جدید را مد نظر قرار داد. نسخه ای که بتواند اصلاحات فروخفته و سیر نزولی کنونی را به اوج بازگرداند. نتیجه این خط سیر همان سرنوشتی است که بنی صدر و منافقین دچار آن شدند و سرانجام نهایی آن تقابل روشن و رو در رو با نظام خواهد بود.
نسخه شفابخش اما می تواند به گونه های مختلفی تجویز شود. می تواند مجری آن از درون نظام و از بین معترضین و یا از خارج گودنشینان باشد. سعید حجاریان مدتها پیش گفته بود اصلاحات خون می خواهد و خون می تواند نسخه ای جدید برای خط سیر رادیکالی باشد. خط سیری که در آن بی نظیر بوتو ترور می شود تا علی آصف زرداری رهبر جدید حزب مردم بر کرسی بنشیند. ساده ترین برآورد، طرح ریزی برای ترور کروبی است. تروری که موسوی به خون خواهی آن بلند شود. چند روز پیش کروبی از کسانی سخن گفت که مطابق اطلاعات برخی نهادها می خواستند او ترور کنند. این در واقع همان خط سیری است که مطلوب دشمن است.
اما آیا موسوی حاضر است به نزاع علنی و روشن با نظام برخیزد و آیا در این مسیر مردم او را همراهی خواهند کرد؟ مواضع اخیر موسوی حکایت از آن دارد که او خود به شدت از این خط سیر گریزان است اما در عین حال برخی در تلاش هستند تا او را به این فضا سوق دهند. در صورت تحقق این شرایط باید ترور و ناامنی را در کشور به انتظار کشید و در عین حال منافقینی جدید را پیش روی انقلاب دید.
خط سیر دوم اما خط سیری منطقی است. در این رویکرد میرحسین با شیبی ملایم بازگشت به نظام را کلید می زند و تبدیل شدن به یک منتقد درون نظام را برمی گزیند. لازمه این سیر مشخص کردن خط مرزها با بیگانگان و موضع گیری علیه کسانی که می خواهند از اختلافات داخلی سوء استفاده کنند از یک سو و تبری جستن از تندروهای بدون منطق و شعارهای رادیکال از سوی دیگر است. در این خط سیر تداوم حضور خیابانی دیگر معنایی پیدا نمی کند و ضروری است تا با توجیهی مناسب آن را به وضعیتی دیگر تغییر داد.
میرحسین موسوی می تواند کم کم باب انتقادهای اصولی را بگشاید و خود را شخصیتی منطقی با انتقاداتی روشن معرفی نماید. در این حالت کم کم از ظرفیت صدا و سیما هم بهره خواهد برد. در عین حال او می تواند از برخی عقب نشینی هایی که به مرور زمان ضروری می نماید، فرصت ایجاد کند.
راه اندازی پایگاه اطلاع رسانی جماران و سخن گفتن دوباره از امام و خط امام توسط موسوی و حامیان او و در عین حال سخن گفتن از وحدت در شرایط کنونی و نیز باز ایستادن تئوریسین هایی چون سعید حجاریان از سیر رادیکالی حرکت نشان از آن دارد که اولا بانیان این جریان خود ناکارآمدی روند کنونی را پذیرفته اند و ثانیا برگزیدن خط سیر دوم را ترجیح می دهند.
موسوی در مصاحبه اخیر خود به مفاهیمی اشاره می کند که از همان تعلق خاطر او به دهه 60 حکایت دارد. او می گوید:«از نظر امام وحدت بر اساس خویشاوندی سیاسی طرح نمی شود. در وحدت مورد تاکید امام، فامیل و دوست و آشنا به هم باج نمی دهند بلکه امام وحدت را به مولفه های منافع ملی و حیات طیبه نظام اسلامی بر می گردانند و همه جا به آن تاکید می کنند. بحث بر سر خدمت و ارزشهای بسیار اساسی و بنیادی است که کشور را برومند کند. منشور برادری حضرت امام، کاملا به مسائل حیاتی جامعه معطوف است. صلاح گروه های مختلف سیاسی، فقها، روحانیون، روشنفکرها و مردم است که روی آن فکر کنند و اندیشه های مختلف آنها بر اساس این پیام به هم پیوند بخورد.»
به نظر می رسد این خط سیری است که اکنون موسوی آغاز کرده و البته باید ادامه پیدا کند. اگر بانیان این جریان بتوانند از دخالت کسانی که خط سیر نخست را دنبال می کنند و نیز طرح ریزی هایی که از خارج کشور برای تشدید فضا کلید می خورد، فاصله بگیرند و پازل آنها را از پازل خود جدا کنند، می توان تداوم خط سیر دوم را از جانب آنان انتظار کشید.
طبیعتا این بازگشت بدون هزینه نیست. نباید انتظار داشت نظام با آغوش باز کسانی را که مدتها آشوب درست کرده اند بپذیرد و بر همه خطاها چشم بپوشد. چاره کار اما چندان پیچیده نیست. چاره بازگشت به ولایت فقیه و استمداد از محور نظام اسلامی تبیین شده از جانب امام است.
اصلاحات اگر می خواهد از ریزش آرای خود و نقش آفرینی در جایگاه اپوزیسیون جلوگیری کند، ناگزیر از این بازگشت خواهد بود. در سایه این بازگشت بسیاری از راه های دشوار و دور و دراز کوتاه خواهد شد. جریان انقلابی هم وحدتی را می پذیرد که حول محور ولایت فقیه باشد. بازگشتی را می پذیرد که با رجوع واقعی به ولایت فقیه رقم بخورد.
سوالی که وجود دارد این است که آیا قماربازی که از آن سخن رفت، به قمار هستی ناچیزی که از او برجای مانده، پایان خواهد داد و پازل قماربازان را ترک خواهد گفت یا اینکه باز خواسته یا ناخواسته در همان پازل بازی خواهد کرد؟ او خود می داند این فضای رسانه ای پایتخت نشینان است که تا هم اکنون بقای سیاسی اش را رقم زده است والا در متن مردم خبری از آنچه تقلب و خیانت به آرای مردم نامیده می شود، نیست. با این تفاصیل تصمیم منطقی قماباز چه خواهد بود؟
کلمات کلیدی:
ازاونجایی که جناب میرحسین به شدت نگران مملکت و دلسوز نظام و انقلاب هستن، اخیراً و در آخرین معاینات بالینیاش متوجه شده که نظام جمهوری اسلامی ایران دچار «کرختی جذام وار» شده است.
حالا اینکه این اسم دشوار رو چه جوری پیدا کرده، بحثی جدا... البته خب بهتر از اینه که میگفت: کرخی چیز وار... بازم جای شکر داره که کلمه پیدا کرد... دوستان حتماً عنایت دارن که جذام یه مرض صعبالعلاج و بعضاً لاعلاجه؛ طرف آنقدر آب میشه که دیگه چیزی ازش نمیمونه.
البته تو دهات ما که خیلی وقته ریشهکن شده، دهات «میرحسینآباد» رو نمیدونم.
خلاصه منظور جناب مهندس این بوده که بدنه نظام هر روز داره لاغرتر میشه که البته این با حس کرختی هم همراهه (فقط جناب میرحسین در زمینه پیوند علم پزشکی و روانپزشکی نبوغ خودشو به نمایش نذاشته بود که بحمدالله رو کرد...حتماً دوستان توجه دارن که کرخی تقریباً یه چیزی تو مایههای همین حسیه که الآن بر و بچ سبز بهش دچار شدن.
اما مرض جذامی که در کمیسیون پزشکی میرحسین مطرح شده؛ حتماً دوستان میدونن که جریان دوم خرداد از روز تولدش به شکل مادرزاد جذام گرفت...
قطعاً جناب میرحسین ریزش آرا و همچنین جذام بدخیم اصلاحات رو در انتخابات 84 فراموش نکردن ... و البته جذام لاعلاج رو در انتخابات امسال... یقیناً یادش نرفته که 22 خرداد 13 میلیون رأی داشت اما الان دویست، سیصدنفر اراذل سطل زباله آتیش زن!... البته اگه ایشون خودش و جبهه حامی شو جزو نظام حساب میکنه، بله، نظام دچار جذام دوم خردادی شده.
ولی فکر نکنم هیچ آدم عاقلی با وجود این همه فحش و بد و بیراهی که اینا بار نظام کردن، بازم فکر کنه که میرحسین و دوستاش داخل نظامن... خیلی وقته که این گروه رو مردم از خودشون جدا کردن و فرستادنشون تو قرنطینه.
البته یه سری عوامل خارجی هم تو احتمال ابتلا به این مرض نافرم دست داره... مثل ازدواجهای فامیلی... وقتی حزب کارگزاران و جبهه مشارکت و نهضت آزادی و... رو با هم قاطی کنی و یه کمام چاشنی ادعای خط امامی بودن بهش اضافه کنی، معلومه آخرش چی میشه...! یا خوردن هله هوله که خطر جذام گرفتن رو بیشتر میکنه؛ وقتی هوای شیرین عبادی به سرت میزنه و دلت پیش اکبر گنجیه و نخستوزیر امام و دفاع مقدس هم هستی، خب معلومه که آخرش این میشی...
و البته هزار و یک عامل دیگه که در جریان دادگاههای انقلاب مخملی خیلی خوب گفته شد... در هر حال مخملیهای جذامی هوای خودشونو داشته باشن و نظام و انقلاب رو بسپرن به اهلش...
احسان احمدآبادی
منبع:جوان
کلمات کلیدی:
گروه تاریخ- محمد مهدی تهرانی: سایت خبری آینده در ادامه انتشار سلسله مطالب تخریبی علیه آیتالله مصباح یزدی، در حالی که ترجیح داد ادعاهای نادرست قبلی خود را مسکوت باقی بگذارد، اقدام به انتشار سخنانی از شهید بهشتی کرد و این گونه وانمود کرد که مخاطب اصلی این سخنان و مشخصاً برخی عبارات انتقاد آمیز آن، آیتالله مصباح یزدی بوده است.
این در حالی است که در قسمت های حذف شده همین سخنرانی، شهید آیتالله بهشتی از دوستی نزدیک خود با آیتالله مصباح یزدی سخن می گوید و بعد از آن نیز از کسانی که می خواهند اختلاف برداشت های جزیی را به دعواهای بزرگ تبدیل کنند، انتقاد مینماید.
ماجرا به انتقادات گسترده ای که حول محور سخنرانی های شریعتی شکل گرفت، مربوط می شود. آن زمان دامنه انتقادات به شریعتی و نیز حمایت ها از او به مدرسه حقانی هم کشیده شد. مدرسه حقانی با پیشنهاد شهید بهشتی و زیر نظر آیتالله گلپایگانی تأسیس شده بود و آیتالله مصباح یزدی هم از اساتید بهنام این مدرسه و از اعضای هیئت مدیره آن بهشمار می رفت.
در فضای آن روز، اظهارنظرهای موافقان و مخالفان شریعتی کوچه و بازار شهر را هم پر کرده بود و در میان چهره های مطرح و شخصیت ها هم واکنش هایی جدی وجود داشت. علامه طباطبایی، شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید صدر، شهید مفتح و آیتالله مصباح از منتقدین شریعتی و اندیشه او به شمار می آمدند. آنها معتقد بودند آنچه شریعتی با عنوان اسلام شناسی معرفی می کند، بازشناسی خامی است که ضررهایی را برای مشی درست دینی به همراه دارد.
البته در این میان، بعضا اختلاف نظرهایی هم میان منتقدان شریعتی به وجود می آمد. برخی، انتقاداتِ برخی دیگر را نمی پذیرفتند و بعضاً مباحثه ای علمی درمی گرفت. در این فضا بود که افرادی با جار و جنجال و برخورد متعصبانه کوشیدند تا اختلاف نظرهای اینگونه را به شکافی عمیق میان بزرگان تعبیر و از آن تصویر یک دعوای تمام عیار ارائه کنند. این فضا در مدرسه حقانی هم وجود داشت. طلاب مدرسه گاهی با عنوان حمایت و یا انتقاد از شریعتی و گاهی با عنوان حمایت از شهید بهشتی یا آیتالله مصباح به بحث میپرداختند.
این فضای مدرسه حقانی بود که آیتالله بهشتی را به واکنش واداشت تا ضمن تأکید بر همان بحث علمی، برخورد برخی طلاب مدرسه را به نقد بکشد. شهید بهشتی ضمن طرح این سوال که "چرا باید مسئله ای که لااقل میان من و جناب آقای مصباح به صورت دو برداشت قابل طرح است، به این شکل درآید؟" از کسانی که در دو سویه میدان حاضر نبودند، حقیقت را بپذیرند و نیز کسانی که می کوشیدند تا از کاه، کوه بسازند، انتقاد کرد و آنان را یک مشت لجوج، پرخاشگر بی جا، متعصب و ولنگار توصیف کرد.
شهید بهشتی برای آنکه برخی مغرضانه یا ناخواسته در فهم سخنان او دچار اشتباه نشوند، تأکید کرد: «بحث من در اینجا، بحث جناب آقای مصباح نیست. بحث من در اینجا با شما طلاب است.» او همچنین از بحث های دوستانه خود با آیتالله مصباح سخن گفت: «چون ما با ایشان دوستی هستیم که با هم صریح حرف می زنیم. همین حالا هم همین طور است. همین حالا هستم. دارم حرف می زنم، حرفی است که دوست با دوست می زند.»
دوستی شهید آیتالله بهشتی و آیتالله مصباح و همکاری های این دو سابقه ای دیرینه دارد. متن نامه های شهید بهشتی به آیتالله مصباح از هامبورگ و نیز تأکیدات مکرر او طی آن سال ها از این رابطه حکایت دارد. شهید بهشتی گاهی در نامهها از آیتالله مصباح یزدی با عنوان "دانشمند" یاد می کند و گاهی او را "دوست عزیز" لقب می دهد. در یکی از نامه ها آمده است: «دوست عزیز! سلام بر شما و بر دوستان و رفقای یکدل... خیلی زودتر از این می خواستم برای شما نامه بنویسم، ولی در پی ساعت دِنجی بودم که بتوانم با آقای مصباح که "مصباحِ دوستان" است، با فکری فارغ گفتگو کنم و از اینگونه ساعت ها در این مدت کم بهره برده ام.»
بعد از شهادت شهید بهشتی هم حضرت آیتالله خامنهای در گفتوگویی با روزنامه جمهوری اسلامی در خصوص رابطه شهید بهشتی و آیتالله مصباح بیان کردند: «ایشان (شهید بهشتی) خیلی از آقای مصباح خوشش می آمد و تصریح می کرد که من از این آقای مصباح و امثال او خوشم می آید. از آدم های آرام و ملایم و تودار خوشش می آمد.»
در واقع کسی که سایت خبری آینده در اقدامی غیر حرفه ای کوشیده است تا با تحریف معنایی سخنان شهید بهشتی، شخصیتی متعصب، لجوج و پرخاشگر معرفی کند، از نگاه این بزرگوار دوستی نزدیک و شخصیتی آرام ، ملایم و تودار بوده است. سوالی که وجود دارد این است که آیا فضاسازی هایی از این دست مصداق واقعی همان انتقادات شهید بهشتی نیست؟
شهید بهشتی و آیتالله مصباح یزدی در دبیرستان دین و دانش، هیئت های مؤتلفه، کارگروه تحقیقی درباره حکومت اسلامی و نیز در مدرسه حقانی همکاری نزدیکی با هم داشتند. در خصوص شریعتی البته بعضا اختلاف برداشت های میان شهید بهشتی، شهید مفتح و شهید صدر از یک سو و علامه طباطبایی، شهید مطهری و آیتالله مصباح یزدی از سوی دیگر وجود داشت. به طور کاملا طبیعی برخی انتقادات شهید مطهری و آیتالله مصباح از شریعتی را شهید بهشتی قبول نداشت و بعضاً درصدد پاسخ به آنها برمی آمد و بحثی علمی در می گرفت.
شهید بهشتی در عین حال به کسانی که در مقابل انتقادات منطقی آیتالله مصباح موضع می گرفتند هم واکنش نشان می داد و می گفت: «مگر همین شما دوستان نبودید که من در اولین یا دومین دیدار به شما انتقاد کردم و گفتم چرا در برابر انتقاد منطقی جناب آقای مصباح از کارهای دکتر شریعتی، حساسیت بیجا نشان می دهید؟ مگر یادتان رفته؟»
شهید بهشتی البته چون برخی دیگران، منتقد شریعتی بود. او تأکید می کرد: «من مکرر گفته ام دکتر شریعتی بیش از آنکه یک اندیشمند باشد، شاعر است؛ روی قریحه حرف می زند، روی سینه حرف می زند، و این بزرگترین انحراف و خطای اوست.» آیتالله بهشتی با اشاره به سخنان شریعتی تصریح می کرد: «در این بازشناسی خامی های فراوانی دارد و کار تحقیقی مستندش از کار قریحهای و ذوقی اش بسیار کمتر است. من می دانم که او در این برداشت های سلیقه ای و ذوقی که می تواند با خطاها و اشتباهات و انحرافات همراه باشد، ضررها هم زده و یا می زند.»
شهید بهشتی البته معتقد بود شریعتی سودهایی هم برای انقلاب و اسلام داشته است و نباید او را کاملاً نفی کرد. علامه طباطبایی، شهید مطهری و آیتالله مصباح یزدی اما معتقد بودند آسیبی که شریعتی در آن برهه به اسلام می زند، قابل جبران نیست. عباراتی که شهید مطهری برای شریعتی در آن برهه تاریخی به کار می برد، گاه به تندی می گراید، در حالی که آیتالله مصباح حاضر به مناظره با شریعتی می شود، علامه طباطبایی حتی شریعتی را به حضور هم نمی پذیرد.
این همه در حالی بود که امام هم موضعی منفی نسبت به شریعتی داشت. وقتی سید حمید روحانی از امام درخصوص علت عدم استفاده از واژه "مرحوم" برای دکتر شریعتی در یکی از نامه هایشان سوال کرد و خطاب به امام گفت: "خوب بود اقلا یک کلمه مرحومی شما می نوشتید، اینکه تأییدی نمی شود"، امام فرمودند: «اگر او را مُسلِم می دانستم، می نوشتم!»
علی مطهری هم با ذکر خاطره ای این موضع امام در مورد شریعتی را تأیید می کند. او می گوید: «پدرم در منزل درباره مسائل اجتماعی و سیاسی و گروه ها و افراد مخالف خود صحبت نمی کردند، مگر اینکه سوال می کردیم. در این صورت هم بهطور مختصر جواب می دادند. مثلا در باب مسئله دکتر شریعتی یک روز از ایشان در منزل سوال کردم نظر امام درباره دکتر شریعتی چیست؟ فرمودند نظر امام از نظر من تندتر است.»
در واقع علامه طباطبایی، شهید مطهری و آیتالله مصباح در آن دوره زمانی، قضاوتی مشترک درخصوص شریعتی داشتند. قضاوتی که با نگاه امام هم نزدیکی زیادی داشت. البته اختلاف نظرهایی هم بین برخی انقلابیون درخصوص نحوه مواجهه با شریعتی وجود داشت که شهید بهشتی همان زمان نسبت به سوء استفاده از این اختلاف نظرها هشدار میداد.
با این حال، وقتی عرصه رسانه به جای انعکاس حقایق به سیاسی کاری آلوده می شود و به بهانه تخریب آیتالله مصباح، سخنان شهید آیتالله بهشتی تحریف می شود، ضرورت تحول در علوم انسانی که مطالبه رهبر انقلاب است، به سخره گرفته می شود و دستاوردهای علمی و عملی و شاگردان استاد انکار می شود، آن گاه دیگر انتظار صداقت از آن رسانه بیهوده است.
شاید مرور دوباره سخنان رهبر انقلاب در مورد آیتالله مصباح یزدی برای آنکه دریابیم در کدام جبهه قرار گرفته ایم، خالی از لطف نباشد: «این هجوم تبلیغاتی را که به شخصیت های برجسته، به انسان های والا و با اخلاق برجسته می کنند، اینها همه اش نشان دهنده اهداف و نیات دشمن است. یک نفر مثل جناب آقای مصباح که حقیقتا این شخصیت عزیز جزو شخصیت هایی است که همه دلسوزان اسلام و معارف اسلامی از اعماق دل بایستی قدردان و سپاسگزار این مرد عزیز باشند، مورد هجوم تبلیغاتی قرار می گیرند... حرف رسا و نافذ، منطق قوی و مستحکم هر جایی که باشد، آنجا را دشمن زود تشخیص می دهد، چون حسابگر است. دشمن آنجا را خوب می شناسد و به مقابله اش می آید. با مرحوم شهید مطهری هم همین جوری برخورد کردند.»
کلمات کلیدی: