هر دانشمندی، بیمناک است . [امام علی علیه السلام]
yazd blog
درباره



yazd blog

وضعیت من در یاهـو
کوشا
ما بر سر پیمان خود استواریم . . .
آهنگ وبلاگ

هوالمحبوب

در بررسی جرایم قضایی می گویند جنون می تواند توجیهی برای بعضی از کارهای غیر عادی و حتی خلاف باشد. مثلا اگر ثابت شود که فردی که به کسی فحش ناموسی دهد یا دزدی کند و یا شخص دیگری را کتک بزند ، دچار جنون باشد مجازاتش با افراد دیگر کمی متفاوت می شود. البته به این معنا نمی تواند باشد که فرد دیوانه مجاز است که هر کاری که می خواهد را انجام دهد بلکه مجازاتش فرق می کند و کمی با تخفیف انجام می شود و بعد از آن مراقبتهای بیشتری از وی به عمل می آید تا بر اثر دیوانگی خسارات زیادی وارد نکند. اما اگر فرد دیوانه کسی را بکشد چه؟ آیا باز هم می توان گفت که وی بر اثر دیوانگی این کار را کرده است؟ ممکن است توجیهی از این دست را باز هم بتوان آورد اما این بار قضیه کمی فرق می کند چون این فرد دیوانه این بار دارد زندگی آدمها را به خطر می اندازد. البته من به مسایل حقوقی کاملا آشنا نیستم ولی جایی که مساله زندگی آدمها در میان باشد این دیوانه دیگر آن دیوانه سابق نیست که مثلا به کسی فحش داده باشد یا شخصی را کتک زده باشد وتصمیم در مورد وی در این مواقع شدیدتر و نزدیکتر به آدمهای عاقل گرفته می شود.

ابراهیم نبوی ، که خود را جزء جنبش سبز هم می داند ، چهار سال قبل در مورد صحبت کردن و رفتارهای مهدی کروبی می گفت که کروبی مثل آدم دست و پا چلفتی می ماند که در یک اتاق پر از شکستنی و تاریک رهایش کرده اید و با هر قدمی که بر می دارد و با هر دستی که به سمتی دراز می کند یک ظرف یا گلدان گرانقیمت را به زمین می اندازد و می شکند.

کروبی یک زمانی مایه تفنن در ایام انتخابات بود و مردم برای دیدن مناظره ها و فیلم های تبلیغاتی اش دست وپا می شکستند و خستگی روزانه خود را با دیدن صحنه هایی نظیر بوسه فرستادن وی برای دختران دانشجو و گریه رییس ستاد میلیاردرش برای فقرا از تن به در می کردند. هر چند که همان موقع هم حرفها و عملکردهایش ساختارشکنانه بود و ستادش مامن و ملجا همه طاغیان و یاغیان بود ولی تمام این حرکات را باید، به قول ابطحی، به حساب این گذاشت که گاهی وقتها کروبی به در لری می زند. اما وقتی کروبی کمر به بدنام کردن جمهوری اسلامی می بندد و برای تصفیه حساب سیاسی با رقبایش ادعاهایی را مطرح می کند که حتی نوریزاده و ربع پهلوی و منشه امیر و رجوی و ... هم تا به حال نگفته بودند دیگر نباید گفت که این دیوانه باز هم لر بازی درآورده است. بلکه باید چشم فتنه را این بار به طور جدی کور کرد تا مفسدان و غارتگران و تبهکاران دیگر مکان امنی همچون کروبی را در درون نظام پیدا نکنند تا درون آن رخنه کنند. از سوی دیگر اگر این بار کروبی و میر حسین موسوی و خاتمی و عالیجناب سرخپوش و فرزندان و خواهر و برادرهای فاسد قسر در رفتند یعنی اینکه نظام در مقابل فساد و ارتداد از انقلاب یک گام بلند به عقب نشسته است که این به آن معنیست که آنها چندین گام به جلو آمده اند ، یعنی اگر امروز فتنه کروبی خوابانده مشود فردا به پشتیبانی همه مرتدین از انقلاب و خانواده فساد باید منتظر ایراد اتهام فساد به رهبری معظم از سوی کروبی هم باشیم.

اندر دیوانگی کروبی همین بس که هر بار کروبی از این دست حرفها می زند باز همگان جرایم بزرگ وی را به یادش می آورند و بی آبرویی وی یک بار دیگربرای مردم تداعی می شود. یعنی اگر زبان در کام فرو بخورد ممکن است ظلم هایی که وی به مردم روا داشته است اندک اندک از ذهن ها پاک شود.

راستی آقای کروبی! رشوه های دویست و سیصد میلیونی شهرام جزایری و زندان مخفی و شکنجه همسران شهدا در آنجا به کنار، خیلی از معتمدین هم می گویند در زمان مدیریت شما در بنیاد شهید یکی از مدیران شما به بیست و پنج همسر شهید تجاوز کرده بود! آیا راست می گویند 

بچه بودیم می گفتند درس بخونید که حمال نشید. این شد که یک مدتی زدیم تو خط درس خوندن تا اینکه یک روز سرمون بالا بیاد و بفهمیم که به جای بازی کردن توی چاله محله آسیابک، باید بیایم پلی تکنیک تهران و بشینیم سر کلاس درس تا بشیم مهندس برق. مثل برق گذشت. گاهی وقتها جلوی سفارت انگلیس، گاهی وقتها دعوا توی دانشگاه و فحش شنیدن از یک عده عوضی و تموم شدن قضیه به اسم دانشجویان و سود جویی یک عده از خدا بی خبر. موارد اکازیونی هم بود مثل سخنرانی احمدی نژاد در دانشگاه و آتیش زدن سفارت دانمارک و البته یادم آید از هنگام گرفتگی نفس در وقت پذیرایی با گاز اشک آور. آخرای سال هم اردوی جنوب و شرمندگی پیش شهدا....
انتخابات ریاست جمهوری نهم افتاد آخر ترم ششم و بدین سان کار من کشید به ترم دهم اما داستان رزمندگی ما تازه آغاز شده بود تا وقتی که زنده ایم و این قصه عاشقی دراز است هنوز...

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/5/22:: 1:48 عصر     |     () نظر
قاطی کردن مثبت(طنز)
  
من چند روز است این سوال مثل خوره افتاده به جانم. بندبند سلول‌های بدنم و ذره ذره جانم با این پرسش دست به گریبان است که چرا آقای هاشمی‌رفسنجانی از احمدی‌نژاد شکایت نمی‌کند؟! مگر رئیس‌جمهور درباره فرزندان جناب هاشمی مسائلی را مطرح نکرد؟ آیا آقای هاشمی‌رفسنجانی این ادعای احمدی‌نژاد را قبول دارد یا ندارد. اگر دارد که هیچ اما اگر قبول ندارد و معتقد است اطرافیانش زندگی سالمی دارند، پس چرا از احمدی‌نژاد شکایت نمی‌کند؟!
البته نوشتن درباره هاشمی کار سختی است. دست آدم می‌لرزد. نفس آدم به شماره می‌افتد؛ یعنی آقای هاشمی یک طوری است که اگر بخواهی ایشان را نقد کنی، انگار موهای بدنت سیخ‌سیخ می‌شود. بدبختی آدم می‌افتد به خودسانسوری. قلم، یاری نمی‌کند. جوهر قلم، یخ می‌زند؛ یعنی یک جوری است که قلم دوست دارد حقیقت را بنویسد و از واقعیت دم بزند اما همین که نوک قلم روی کاغذ می‌افتد، انگار کلمه‌ها هم ترسیده باشند، جمله‌ها عوض می‌شود. ما هی می‌خواهیم یک چیزهای دیگری بنویسیم، ناخودآگاه می‌شود «امیرکبیر». یعنی در ذهن‌مان یک انتقادی نسبت به ایشان هست اما آن مطلب تا از ذهن به صفحه کاغذ می‌رسد، می‌شود تعریف از جناب هاشمی؛ می‌شود «استوانه نظام». قلم ترسوی ما را می‌بینی؟! البته خود ما هم کمتر از قلم‌مان ترس نداریم؛ یعنی «جان» یک چیزی است که آدم از پولش می‌تواند بگذرد، از جانش نمی‌تواند. البته آدم یک ذره عقل هم داشته باشد، چیز بدی نیست. ما که جانمان را از سر راه نیاورده‌ایم. حالا تو چکار داری که هاشمی چرا از احمدی‌نژاد شکایت نکرده؟! تو مگر فضولی؟ این غلط کردن‌ها به تو نیامده! تو را چه به سردار سازندگی؟ تو اصلاً می‌دانی هاشمی کیست؟ تمام ایران و بلکه دیگر کشورهای منطقه، مزین به نام اوست. هرجا که می‌روی، ردی از او می‌بینی. هیچ‌جا نیست که مفتخر به نام هاشمی نباشد. هاشمی آنقدر بزرگ است که نگو! سردار سازندگی نیست که هست، امیرکبیر نیست که هست، قائم‌مقام فراهانی نیست که هست، میرزاکوچک‌خان جنگلی نیست که هست، کلنل محمدتقی خان پسیان نیست که هست، ستارخان و باقرخان و آریاشهر و پونک و برج گلدیس نیست که هست، پدر معنوی کارگزاران نیست که هست، خالق انرژی هسته‌ای نیست که هست و ما هرچی داریم از صدقه سر هاشمی نیست که هست (جمله‌ای شد،ها!).
الان در هر قبرستان که می‌روی، دانشگاه آزاد یک شعبه آنجا دارد. حالا شهریه‌اش زیاد است، زیاد است که هست؛ فضولی موقوف! بعدش هم تو که پول نداری، غلط می‌کنی بچه‌ات را دانشگاه آزاد ثبت‌نام می‌کنی. پول نداری برو بمیر! بابا من یک هاشمی دارم می‌نویسم، تو یک هاشمی می‌خوانی؛ بزرگی، وقار، سعه صدر (بویژه در برخورد با احمدی‌نژاد!)، مهربانی، ایثار، متانت، سنگینی.
اصلا چه کسی بود انقلاب کرد؟ حالا توده ملت هم بودند. شما هاشمی را بگذار در یک کفه ترازو، موسوی، خاتمی، اون یکی خاتمی، موسوی‌خوئینی‌ها، موسوی لاری، مرعشی، کرباسچی، موسوی بجنوردی، فائزه، جاسبی، روحانی، لاریجانی، علی مطهری، حمیدشان، کاتوزیان، محسن رضایی، آرای باطله، عمادالدین باقی، اکبر گنجی، سازگارا، شمس‌الواعظین، افشین قطبی، علی دایی، حسن عمو، محسن خاله، دایی عباس، بقال سرکوچه، فری کله‌پز، صغری خانم، ننه‌جون، مهدی کروبی و ... را هم بگذار کفه دیگر. کدام کفه سنگینی می‌کند؟ از نظر چگالی شاید حالا کفه اخیر سنگینی کند اما من حیث‌المجموع، آن کفه‌ای که می‌خوابد، کفه هاشمی است.
درود بر مسیح مهاجری که هر روز به نفع هاشمی مطلب می‌نویسد و در روزنامه جمهوری اسلامی به ما فحش می‌دهد. حالا که ما دفاع از هاشمی کردیم، آقای مسیح! برای یک بار هم که شده از ما تعریف کن. ما را ببر بالا. من اعتراف می‌کنم من هم مثل عطریانفر، قاطی کردم؛ یک‌جور قاطی کردن مثبت. من هر چی به دور و برهای سردار سازندگی گفتم، نثار خودم. من زد و بند کردم. آن کسی که باعث آزادی فلان مفسد اقتصادی شد، من بودم. این من هستم که در خانه‌های اشرافی زندگی می‌کنم و گاهی هم یک توک‌پا پسرم را می‌فرستم روسیه. گفتم روسیه تا یادم نرفته بگویم: مرگ بر روسیه. مرگ بر چین. مرگ بر چین تایپه. اصلا مرگ بر همه کشورها. زنده‌باد مخالف من. مرگ بر دشمن هاشمی. مخالف هاشمی اعدام باید گردد.
***
من داشتم فکر می‌کردم اگر آدم، پاره‌ای از ملاحظات سیاسی را مراعات نکند و هرچه دلش بخواهد بنویسد درباره بعضی‌ها به چه سرنوشتی دچار می‌شود:
[شب، خارجی، یک خیابان خلوت]
همه جا تاریک است الا نور یک چراغ راهنمایی که لحظه‌ای خاموش و لحظه‌ای روشن می‌شود. نویسنده سیگار به دست آرام‌- آرام به حرکت خود ادامه می‌دهد. صدای باز و بسته شدن یک پنجره، سکوت را می‌شکند. به ناگهان گربه‌ای که مقداری گوشت به دهان گرفته، از درون یک سطل زباله بیرون می‌پرد. نویسنده در راه خانه، وارد یک کوچه بن‌بست می‌شود. کوچه تاریک است. در انتهای کوچه ناگهان چراغ‌های یک ماشین، صورت نویسنده را روشن می‌کند. قدم‌های نویسنده شل می‌شود. می‌خواهد برگردد اما دودل است. بالاخره برمی‌گردد و می‌بیند 2 نفر که وسط چله تابستان پالتو پوشیده‌اند سر کوچه ایستاده‌اند. کات.
نویسنده فکر می‌کند: عجب غلطی بود کردیم،‌ها

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/5/21:: 10:32 عصر     |     () نظر


متن کامل سخنان مقام معظم رهبری در دیدار

اعضای دفتر رهبری و سپاه ولى امر



اگر بصیرت نداشته باشید، دوست را نشناسید، دشمن را نشناسید، یک وقت مى‏بینید آتش توپخانه‏ى تبلیغات شما و گفت و شنود شما و عمل شما به طرف قسمتى است که آنجا دوستان مجتمعند، نه دشمنان. آدم دشمن را بشناسد؛ در شناخت دشمن خطا نکنیم. لذا بصیرت لازم است، تبیین لازم است.

1388/5/5

بسم اللَّه‏ الرّحمن الرّحیم‏
اولاً تبریک عرض میکنیم این اعیاد بزرگ و پیاپى را که حقیقتاً هر کدامى براى دلهاى شیعیان یک خورشید فروزنده است، یک شعاع خیره کننده است؛ ولادت حضرت اباعبداللَّه‏الحسین (علیه الصّلاة و السّلام)، ولادت حضرت سجاد (علیه الصّلاة و السّلام) و ولادت حضرت ابى‏الفضل‏العباس (علیه الصّلاة و السّلام).

ان‏شاءاللَّه که بر همه‏ى شماها این اعیاد مبارک باشد. مبارک بودن هم به این است که اولاً دلتان ان‏شاءاللَّه شاد باشد، روحتان برخوردار از آرامش و سکینه‏ى الهى باشد، همه‏ى وجودتان سرشار از اعتماد به خدا و توکل به خداى متعال باشد. اگر اینها شد، عید به طور کامل براى شما مبارک است. سعى کنیم اینها را براى خودمان تدارک ببینیم؛ دلهایمان را شاد کنیم، جانهایمان را از سکینه‏ى الهى برخوردار کنیم، اعتماد به خدا را هم در وجود خودمان روز به روز بیشتر کنیم.
ما به یک قولِ متعارفِ معمولى از سوى آدمى که کار بدى از او ندیده‏ایم، اعتماد میکنیم؛ قرضى از او میخواهیم، کارى دست او داریم، او به ما وعده میکند که بسیار خوب، من این کار را براى شما انجام میدهم. ما معمولاً اعتماد میکنیم، راه مى‏افتیم مقدمات کار را فراهم میکنیم، در حالى که او یک انسانى بیش نیست؛ ممکن است پشیمان بشود، ممکن است کسى بیاید رأى او را بزند، ممکن است فراموش کند، ممکن است آن امکانى که به وسیله‏ى او میخواست به ما کمک بکند، از دستش برود؛ ده جور یا ده‏ها جور احتمال تخلف این وعده هست، لیکن ما اعتماد میکنیم.

 خوب، خداى متعال چقدر وعده کرده است به مؤمنین؛ وعده‏ى نصرت، وعده‏ى هدایت، وعده‏ى تعلیم؛ «و اتّقوا اللَّه و یعلّمکم اللَّه»،(1) وعده‏ى حفظ و صیانت، وعده‏ى کمک در امور دنیا؛ این همه خداى متعال به ما وعده کرده. البته این وعده‏ها مطلق نیست؛ شروطى دارد، شروطش هم خیلى شروط دشوارى نیست، از دست ماها بر  مى‏آید. دلیلش هم این است که جاهائى که به این شروط عمل کردیم، خداى متعال به ما کمک کرد؛ نمونه‏اش جنگ تحمیلى. شما جوانهائى که دوران جنگ تحمیلى را درک نکردید، بدانید؛ آن روزى که جنگ تحمیلى شروع شد، همه‏ى صاحبنظران، همه‏ى تحلیلگران، همه‏ى نخبگان به طور قاطع میگفتند صدام در این جنگ پیروز است و ایران شکست‏خورده است؛ جز یک عده‏ى معدودى، آن کسانى که به نگاه اسلامى و ایمانى اعتقاد داشتند - نگاه امام به حوادث - آنها نه، آنها در دلشان امیدى بود؛ حالا کم یا زیاد؛ بعضى کورسوى امیدى بود، بعضى نه، دلشان روشن بود.



من این خاطره را بارها نقل کرده‏ام: در روزهاى سوم چهارم جنگ بود، توى اتاق جنگ ستاد مشترک، همه جمع بودیم؛ بنده هم بودم، مسئولین کشور؛ رئیس جمهور، نخست وزیر - آن وقت رئیس جمهور بنى‏صدر بود، نخست وزیر هم مرحوم رجائى بود - چند نفرى از نمایندگان مجلس و غیره، همه آنجا جمع بودیم، داشتیم بحث میکردیم، مشورت میکردیم. نظامى‏ها هم بودند. بعد یکى از نظامى‏ها آمد کنار من، گفت: این دوستان توى اتاق دیگر، یک کار خصوصى با شما دارند. من پا شدم رفتم پیش آنها. مرحوم فکورى بود، مرحوم فلاحى بود - اینهائى که یادم است - دو سه نفر دیگر هم بودند. نشستیم، گفتیم: کارتان چیست؟ گفتند: ببینید آقا! - یک کاغذى در آوردند. این کاغذ را من عیناً الان دارم توى یادداشتها نگه داشته‏ام که خط آن برادران عزیز ما بود - هواپیماهاى ما اینهاست؛ مثلاً اف  5، اف 4، نمیدانم سى 130، چى، چى، انواع هواپیماهاى نظامىِ ترابرى و جنگى؛ هفت هشت ده نوع نوشته بودند. بعد نوشته بودند از این نوع هواپیما، مثلاً ما ده تا آماده‏ى به کار داریم که تا فلان روز آمادگى‏اش تمام میشود. اینها قطعه‏هاى زودْتعویض دارند - در هواپیماها قطعه‏هائى هست که در هر بار پرواز یا دو بار پرواز باید عوض بشود - میگفتند ما این قطعه‏ها را نداریم. بنابراین مثلاً تا ظرف پنج روز یا ده روز این نوع هواپیما پایان میپذیرد؛ دیگر کأنه نداریم. تا دوازده روز این نوعِ دیگر تمام میشود؛ تا چهارده پانزده روز، این نوع دیگر تمام میشود. بیشترینش سى 130 بود. همین سى 130 هائى که حالا هم هست که حدود سى روز یا سى و یک روز گفتند که براى اینها امکان پرواز وجود دارد. یعنى جمهورى اسلامى بعد از سى و یک روز، مطلقاً وسیله‏ى پرنده‏ى هوائى نظامى - چه نظامى جنگى، چه نظامى پشتیبانى و ترابرى - دیگر نخواهد داشت؛ خلاص!

گفتند: آقا! وضع جنگ ما این است؛ شما بروید به امام بگوئید. من هم از شما چه پنهان، توى دلم یک قدرى حقیقتاً خالى شد! گفتیم عجب، واقعاً هواپیما نباشد، چه کار کنیم! او دارد با هواپیماهاى روسى مرتباً مى‏آید. حالا خلبانهایش عرضه‏ى خلبانهاى ما را نداشتند، اما حجم کار زیاد بود. همین طور پشت سر هم مى‏آمدند؛ انواع کلاسهاى گوناگون میگ داشتند.

گفتم خیلى خوب. کاغذ را گرفتم، بردم خدمت امام، جماران؛ گفتم: آقا! این آقایان فرماندهان ما هستند و ما دار و ندار نظامیمان دست اینهاست. اینها اینجورى میگویند؛ میگویند ما هواپیماهاى جنگیمان تا حداکثر مثلاً پانزده شانزده روز دیگر دوام دارد و آخرین هواپیمایمان که هواپیماى سى 130 است و ترابرى است، تا سى روز و سى و سه روز دیگر بیشتر دوام ندارد. بعدش، دیگر ما مطلقاً هواپیما نداریم. امام نگاهى کردند، گفتند - حالا نقل به مضمون میکنم، عین عبارت ایشان یادم نیست؛ احتمالاً جائى عین عبارات ایشان را نوشته باشم - این حرفها چیست! شما بگوئید بروند بجنگند، خدا میرساند، درست میکند، هیچ طور نمیشود. منطقاً حرف امام براى من قانع کننده نبود؛ چون امام که متخصص هواپیما نبود؛ اما به حقانیت امام و روشنائى دل او و حمایت خدا از او اعتقاد داشتم، میدانستم که خداى متعال این مرد را براى یک کار بزرگ برانگیخته و او را وا نخواهد گذاشت. این را عقیده داشتم. لذا دلم قرص شد، آمدم به اینها - حالا همان روز یا فردایش، یادم نیست - گفتم امام فرمودند که بروید همینها را هرچى میتوانید تعمیر کنید، درست کنید و اقدام کنید.
 
همان هواپیماهاى اف 5 و اف 4 و اف 14 و اینهائى که قرار بود بعد از پنج شش روز بکلى از کار بیفتد، هنوز دارد تو نیرو هوائى ما کار میکند! بیست و نُه سال از سال 59 میگذرد، هنوز دارند کار میکنند! البته تعدادى از آنها توى جنگ آسیب دیدند، ساقط شدند، تیر خوردند، بعضیشان از رده خارج شدند، اما از این طرف هم در قبال این ریزش، رویشى وجود داشت؛ مهندسین ما در دستگاه‏هاى ذى‏ربط توانستند قطعات درست کنند، خلأها را پر کنند و بعضى از قطعات را على‏رغم تحریم، به کورى چشم آن تحریم  کننده‏ها، از راه‏هائى وارد کنند و هواپیماها را سرپا نگه دارند. علاوه بر اینها، از آنها یاد بگیرند و دو نوع هواپیماى جنگى خودشان بسازند. الان شما میدانید که در نیروى هوائى ما، دو نوع هواپیماى جنگى - البته عین آن هواپیماهاى قبلىِ خود ما نیست، اما بالاخره از آنها استفاده کردند. مهندس است دیگر، نگاه میکند به کارى، تجربه مى‏اندوزد، خودش طراحى میکند - دو کابینه‏ى براى آموزش و یک کابینه‏ى براى تهاجم نظامى، ساخته شده. علاوه بر اینکه همانهائى هم که داشتیم، هنوز داریم و توى دستگاه‏هاى ما هست.

 این، توکل به خداست؛ این، صدق وعده‏ى خداست. وقتى خداى متعال با تأکید فراوان و چندجانبه میفرماید: «و لینصرنّ اللَّه من ینصره»؛(2) بى‏گمان، بى‏تردید، حتماً و یقیناً خداى متعال نصرت میکند، یارى میکند کسانى را که او را، یعنى دین او را یارى کنند - وقتى خدا این را میگوید - من و شما هم میدانیم که داریم از دین خدا حمایت میکنیم، یارىِ دین خدا میکنیم. بنابراین، خاطرجمع باشید که خدا نصرت خواهد کرد.

بعد از آغاز جنگ تحمیلى هم ده‏ها بار - حالا اگر ریزهایش را بخواهیم حساب کنیم، بیش از این حرفها شاید بشود گفت؛ هزارها بار، اما حالا آن رقمهاى درشت را آدم بخواهد حساب کند - ما نصرت الهى را دیدیم؛ کمک الهى را دیدیم. یکى‏اش همین آمدن اسرا بود. ما حدود پنجاه هزار اسیر پیش عراق داشتیم؛ پنجاه هزار. او هم یک خرده کمتر از این، در همین حدودها، اسیر دست ما داشت. منتها فرقش این بود که اسیرهائى که او پیش ما داشت، همه نظامى بودند، اسیرهائى که ما پیش او داشتیم، خیلى‏شان غیرنظامى بودند. توى همین بیابانها مردم را جمع کرده بودند، برده بودند. من وقتى که جنگ تمام شد، به نظرم رسید که پس گرفتن این اسیرها از صدام، احتمالاً سى سال طول میکشد؛ سى سال! چون تبادل اسرا را در جنگهاى معروف دیده بودیم دیگر.

 در جنگ بین‏الملل، جنگ ژاپن، بعد از گذشت بیست سى سال، هنوز یک طرف مدعى بود که ما چند تا اسیر پیش شما داریم؛ او میگفت نداریم؛ چک چونه، بنشین برخیز؛ تا بالاخره به یک نتیجه‏اى میرسیدند. باید صد تا کنفرانس گذاشته بشود، نشست و برخاست بشود، تا ثابت کنیم که بله، فلان تعداد اسیر هنوز باقى‏اند؛ آن هم قطره چکانى. صدام اینجورى بود دیگر؛ آدم بدقلق، بداخلاق، خبیث، موذى، هر وقت احساس قدرت کند، حتماً قدرت‏نمائى‏اى از خودش نشان بدهد؛ اینجور آدمى بود؛ صدام طبیعتش خیلى طبیعت پستِ دنى‏اى بود. آدمهاى پست و دنى هرجا احساس قدرت بکنند، آنچنان منتفخ میشوند که با آنها اصلاً نمیشود هیچ مبادله کرد؛ هیچ. آن وقتى که احساس ضعف میکنند، در مقابل یک قویترى قرار میگیرند، از مورچه خاکسارتر میشوند! دیدید دیگر؛ صدام به آمریکائى‏ها التماس میکرد. قبل از اینکه آمریکائى‏ها به عراق حمله کنند - این دفعه‏ى اخیر - التماس میکرد که بیائید با ما بسازید، همه‏مان علیه جمهورى اسلامى متحد بشویم. منتها شانسش نیامد دیگر که آمریکائى‏ها از او قبول کنند.
 
من میگفتم سى سال طول میکشد که اسرا آزاد بشوند. خداى متعال صحنه‏اى درست کرد و این احمق قضیه‏ى حمله‏اش به کویت پیش آمد، احساس کرد که اگر بخواهد با کویت بجنگد - البته جنگش با کویت به قصد تصرف کامل کویت بود - احتیاج دارد به اینکه از ایران خاطرش جمع باشد؛ این هم با بودن اسرا امکان‏پذیر نیست. اول نامه نوشت به رئیس جمهور وقت و به نحوى به بنده، چون از این طرف جواب درستى نگرفت، بنا کرد اسرا را خودش آزاد کردن، که دیگر آنهائى که یادشان است، یادشان هست. یکهو خبر شدیم که اسرا از مرز دارند مى‏آیند؛ همین طور پشت سر هم گروه گروه آمدند، تا تمام شد. این کار خدا بود، این نصرت الهى بود. و دیگر همین طور از این قضایا تا امروز.

شماها برادران و خواهران عزیزى هستید. هم آن کسانى که در حفاظت اینجا یا در تشکیلات ادارى اینجا مشغول خدمتند، هم خانواده‏هایشان؛ خانمهایشان، فرزندانشان؛ پسر و دخترشان. واقعاً دارید خدمت میکنید، جاى حساسى هم خدمت میکنید. اگر من بخواهم یک توصیه به شما بکنم، آن توصیه این خواهد بود که بصیرت خودتان را زیاد کنید؛ بصیرت. بلاهائى که بر ملتها وارد میشود، در بسیارى از موارد بر اثر بى‏بصیرتى است. خطاهائى که بعضى از افراد میکنند - مى‏بینید در جامعه‏ى خودمان هم گاهى بعضى از عامه‏ى مردم و بیشتر از نخبگان، خطاهائى میکنند. نخبگان که حالا انتظار هست که کمتر خطا کنند، گاهى خطاهایشان اگر کماً هم بیشتر نباشد، کیفاً بیشتر از خطاهاى عامه‏ى مردم است - بر اثر بى‏بصیرتى است؛ خیلى‏هایش، نمیگوئیم همه‏اش.

 بصیرت خودتان را بالا ببرید، آگاهى خودتان را بالا ببرید. من مکرر این جمله‏ى امیرالمؤمنین را به نظرم در جنگ صفین در گفتارها بیان کردم که فرمود: «الا و لایحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر».(3) میدانید، سختى پرچم امیرالمؤمنین از پرچم پیغمبر، از جهاتى بیشتر بود؛ چون در پرچم پیغمبر دشمن معلوم بود، دوست هم معلوم بود؛ در زیر پرچم امیرالمؤمنین دشمن و دوست آنچنان واضح نبودند. دشمن همان حرفهائى را میزد که دوست میزند؛ همان نماز جماعت را که تو اردوگاه امیرالمؤمنین میخواندند، تو اردوگاه طرف مقابل هم - در جنگ جمل و صفین و نهروان - میخواندند. حالا شما باشید، چه کار میکنید؟ به شما میگویند: آقا! این طرفِ مقابل، باطل است. شما میگوئید: اِ، با این نماز، با این عبادت! بعضى‏شان مثل خوارج که خیلى هم عبادتشان آب و رنگ داشت؛ خیلى. امیرالمؤمنین از تاریکى شب استفاده کرد و از اردوگاه خوارج عبور کرد، دید یکى دارد با صداى خوشى میخواند: «أمّن هو قانت ءاناء اللّیل»(4) - آیه‏ى قرآن را نصفه شب دارد میخواند؛ با صداى خیلى گرم و تکان دهنده‏اى - یک نفر کنار حضرت بود، گفت: یا امیرالمؤمنین! به به! خوش به حال این کسى که دارد این آیه را به این قشنگى میخواند. اى کاش من یک موئى در بدن او بودم؛ چون او به بهشت میرود؛ حتماً، یقیناً؛ من هم با برکت او به بهشت میروم.

این گذشت، جنگ نهروان شروع شد. بعد که دشمنان کشته شدند و مغلوب شدند، امیرالمؤمنین آمد بالاسر کشته‏هاى دشمن، همین طور عبور میکرد و میگفت بعضى‏ها را که به رو افتاده بودند، بلندشان کنید؛ بلند میکردند، حضرت با اینها حرف میزد. آنها مرده بودند، اما میخواست اصحاب بشنوند. یکى را گفت بلند کنید، بلند کردند. به همان کسى که آن شب همراهش بود، حضرت فرمود: این شخص را میشناسى؟ گفت: نه. گفت: این همان کسى است که تو آرزو کردى یک مو از بدن او باشى، که آن شب داشت آن قرآن را با آن لحن سوزناک میخواند! اینجا در مقابل قرآن ناطق، امیرالمؤمنین (علیه افضل صلوات المصلّین) میایستد، شمشیر میکشد! چون بصیرت نیست؛ بصیرت نیست، نمیتواند اوضاع را بفهمد.

بنده بارها این جبهه‏هاى سیاسى و صحنه‏هاى سیاسى را مثال میزنم به جبهه‏ى جنگ. اگر شما تو جبهه‏ى جنگ نظامى، هندسه‏ى زمین در اختیارتان نباشد، احتمال خطاهاى بزرگ هست. براى همین هم هست که شناسائى میروند. یکى از کارهاى مهم در عمل نظامى، شناسائى است؛ شناسائى از نزدیک، که زمین را بروند ببینند: دشمن کجاست، چه جورى است، مواضعش چگونه است، عوارضش چگونه است، تا بفهمند چه کار باید بکنند. اگر کسى این شناسائى را نداشته باشد، میدان را نشناسد، دشمن را گم بکند، یک وقت مى‏بینید که دارد خمپاره‏اش را، توپخانه‏اش را آتش میکند به طرفى، که اتفاقاً این طرف، طرفِ دوست است، نه طرفِ دشمن. نمیداند دیگر. عرصه‏ى سیاسى عیناً همین جور است. اگر بصیرت نداشته باشید، دوست را نشناسید، دشمن را نشناسید، یک وقت مى‏بینید آتش توپخانه‏ى تبلیغات شما و گفت و شنود شما و عمل شما به طرف قسمتى است که آنجا دوستان مجتمعند، نه دشمنان. آدم دشمن را بشناسد؛ در شناخت دشمن خطا نکنیم. لذا بصیرت لازم است، تبیین لازم است.

یکى از کارهاى مهم نخبگان و خواص، تبیین است؛ حقائق را بدون تعصب روشن کنند؛ بدون حاکمیت تعلقات جناحى و گروهى و بر دل آن گوینده. اینها مضر است. جناح و اینها را باید کنار گذاشت، باید حقیقت را فهمید. در جنگ صفین یکى از کارهاى مهم جناب عمار یاسر تبیین حقیقت بود. چون آن جناح مقابل که جناح معاویه بود، تبلیغات گوناگونى داشتند. همینى که حالا امروز به آن جنگ روانى میگویند، این جزو اختراعات جدید نیست، شیوه‏هاش فرق کرده؛ این از اول بوده. خیلى هم ماهر بودند در این جنگ روانى؛ خیلى. آدم نگاه میکند کارهایشان را، مى‏بیند که در جنگ روانى ماهر بودند. تخریب ذهن هم آسانتر از تعمیر ذهن است.

وقتى به شما چیزى بگویند، سوءظنى یک جا پیدا کنید، وارد شدن سوء ظن به ذهن آسان است، پاک کردنش از ذهن سخت است. لذا آنها شبهه‏افکنى میکردند، سوء ظن را وارد میکردند؛ کار آسانى بود. این کسى که از این طرف، خودش را موظف دانسته بود که در مقابل این جنگ روانى بایستد و مقاومت کند، جناب عمار یاسر بود، که در قضایاى جنگ صفین دارد که با اسب از این طرف جبهه، به آن طرف جبهه و صفوف خودى میرفت و همین طور این گروه‏هائى را که - به تعبیرِ امروز، گردانها یا تیپهاى جدا جداى از هم - بودند، به هر کدام میرسید، در مقابل آنها مى‏ایستاد و مبالغى براى آنها صحبت میکرد؛ حقائقى را براى آنها روشن میکرد و تأثیر میگذاشت. یک جا میدید اختلاف پیدا شده، یک عده‏اى دچار تردید شدند، بگو مگو توى آنها هست، خودش را بسرعت آنجا میرساند و برایشان حرف میزد، صحبت میکرد، تبیین میکرد؛ این گره‏ها را باز میکرد.

 بنابراین، بصیرت مهم است. نقش نخبگان و خواص هم این است که این بصیرت را نه فقط در خودشان، در دیگران به وجود بیاورند. آدم گاهى مى‏بیند که متأسفانه بعضى از نخبگان خودشان هم دچار بى‏بصیرتى‏اند؛ نمیفهمند؛ اصلاً ملتفت نیستند. یک حرفى یکهو به نفع دشمن میپرانند؛ به نفع جبهه‏اى که همتش نابودى بناى جمهورى اسلامى است به نحوى. نخبه هم هستند، خواص هم هستند، آدمهاى بدى هم نیستند، نیت بدى هم ندارند؛ اما این است دیگر. بى‏بصیرتى است دیگر. این بى‏بصیرتى را بخصوص شما جوانها با خواندن آثار خوب، با تأمل، با گفتگو با انسانهاى مورد اعتماد و پخته، نه گفتگوى تقلیدى - که هر چه گفت، شما قبول کنید. نه، این را من نمیخواهم - از بین ببرید. کسانى هستند که میتوانند با استدلال، آدم را قانع کنند؛ ذهن انسان را قانع کنند. و حتّى حضرت ابى‏عبداللَّه‏الحسین (علیه‏السّلام) هم از این ابزار در شروع نهضت و در ادامه‏ى نهضت استفاده کرد. حالا چون ایام مربوط به امام حسین (علیه‏السّلام) است، این جمله را عرض کرده باشیم:

 امام حسین را فقط به جنگِ روز عاشورا نباید شناخت؛ آن یک بخش از جهاد امام حسین است. به تبیین او، امر به معروف او، نهى از منکر او، توضیح مسائل گوناگون در همان منى‏ و عرفات، خطاب به علما، خطاب به نخبگان - حضرت بیانات عجیبى دارد که تو کتابها ثبت و ضبط است - بعد هم در راه به سمت کربلا، هم در خود عرصه‏ى کربلا و میدان کربلا، باید شناخت. در خود عرصه‏ى کربلا حضرت اهل تبیین بودند، میرفتند، صحبت میکردند. حالا میدان جنگ است، منتظرند خون هم را بریزند، اما از هر فرصتى این بزرگوار استفاده میکردند که بروند با آنها صحبت بکنند، بلکه بتوانند آنها را بیدار کنند. البته بعضى خواب بودند، بیدار شدند؛ بعضى خودشان را به خواب زده بودند و آخر هم بیدار نشدند. آنهائى که خودشان را به خواب میزنند، بیدار کردن آنها مشکل است، گاهى اوقات غیر ممکن است.

 ان‏شاءاللَّه این عید سعید، این اعیاد سعید بر همه‏ى شما مبارک باشد و دل خوش، روح پرامید، وجودِ پر از سکینه و آرامش و اعتماد و تحرک در راه هدف، توفیقى باشد که خداى متعال به زن و مرد شما و پیر و جوان شما ان‏شاءاللَّه عنایت کند.
والسّلام علیکم و رحمه‌اللَّه و برکاته‏

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/5/21:: 10:13 عصر     |     () نظر



ناگفته های عجیب یکی از کارمندان بنیاد شهید دوران کروبی



یکی از انتظامات بنیاد شهید نزدم آمد و گفت «حاج‌آقا شما را می‌خواهد ببیند بروید داخل»،به من گفتند حاج‌آقا زیر زمین است . بنده به زیرزمین رفتم و هنگامی که وارد شدم با مشت‌ها و لگدهایی روبه‌رو شدم، ادامه داد: مشت و لگدهایی بود که به صورت و پهلویم می‌خورد، حال عجیبی داشتم و 3 نفر از دوستان و نزدیکان کروبی داخل زیرزمین مرا تا حد مرگ کتک زدند و سپس مرا به داخل مستراح انداختند.
  
غلامحسین جلالیان در گفت‌وگو با خبرنگار اجتماعی فارس «توانا» به تشریح فضای فعالیت و کار بنیاد شهید انقلاب اسلامی در دوران ریاست کروبی پرداخت و ضمن انتقاد از برخورد کروبی با کارمندان و خانواده‌های شهدا اظهار داشت: 39 ساله بودم که توسط یکی از دوستانم به نام آقای ملکی که در آن زمان با بنیاد شهید انقلاب اسلامی ارتباط داشت، با این نهاد آشنا شدم؛ من که در آن هنگام شوق خدمت به خانواده‌های شهدا را داشتم از وی خواستم تا زمینه خدمتم را در به خانواده‌های شهدا فراهم کند.
وی افزود: اواخر سال 59 بود که به بنیاد شهید انقلاب اسلامی معرفی شده و بدون هیچ مصاحبه و مشکلی وارد این بنیاد شدم و در قسمت واحد فرهنگی بنیاد شهید انقلاب اسلامی به خطاطی مشغول شدم.
جلالیان با بیان اینکه در آن زمان فردی به نام مرتضی محمودی همزمان نماینده مردم قصر شیرین در مجلس و سرپرست واحد فرهنگی بنیاد شهید انقلاب اسلامی بود، ادامه داد: محمودی اقدامات نامناسب و غیرقانونی در بنیاد شهید انقلاب اسلامی انجام می‌داد و بارها بنده سر مسائل مختلف به وی تذکر ‌دادم ولی او تنها عصبانی می‌شد.
وی با بیان اینکه در دوران ریاست کروبی در بنیاد شهید انقلاب اسلامی، زنان با وضعیت جلف و آرایش غلیظ و ظاهری بسیار زننده وارد این بنیاد می‌شدند، گفت: بنده هر گاه این موضوع را تذکر می‌دادم محمودی از بنده ناراحت می‌شد و ادعا می‌کرد اینجا مسئول دارد.
وی ادامه داد: بالاخره بعد از 6 ماه از فعالیت بنده در واحد فرهنگی بنیاد شهید انقلاب اسلامی یک روز صبح که خواستم وارد بنیاد شهید شوم، انتظامات از ورودم جلوگیری کرد و با نامه‌ای که از طرف محمودی داشت، تأکید کردند که از آنها خواسته است من را به داخل بنیاد شهید راه ندهند.
جلالیان تصریح کرد: بعد از چند روزی به بنیاد شهید رفتم اما نتیجه‌ای نداد و در نهایت با سماجت و پیگیری بنده، کروبی تصمیم گرفت جلسه‌ای با حضور بنده و محمودی بگذارد که این کار نیز عملی نشد و بعدا معلوم شد وی تنها برای فروکش کردن ناراحتی بنده موضوع جلسه را مطرح کرده بود.
وی با بیان اینکه روزها سپری شد و هیچ جلسه‌ای از سوی کروبی برگزار نشد، اظهار داشت: بالاخره بعد از 7 ماه شخصی به نام "رادار " معاون کروبی شد؛ بنده نیز به وی مراجعه کردم و بعد از جلساتی قرار شد به عنوان خطاط فرهنگی در ساختمان اصلی بنیاد شهید انقلاب اسلامی و در جایی که کروبی بود، فعالیت فرهنگی داشته باشم.

*ورود زنان با وضعیت نامناسب در بنیاد شهید

وی با اشاره به اینکه در آن جا نیز مشکلات زنان بیشتر از محل قبلی بنیاد شهید بود، تصریح کرد: بنده بنا بر اعتقادات و مسئولیتی که در برابر شهدا و خانواده‌های شهدا داشتم مسائل را عنوان می‌کردم و اینجا بود که تازه ماجرای من و کروبی حالت جدی گرفت.
جلالیان گفت: کروبی روزی من را خواست و بنده نیز ماجرا و مشکلات مراجعه کنندگان خانم که با وضعیت نامناسب به داخل بنیاد شهید می‌آیند را به وی انتقال دادم و از حاج‌آقا پرسیدم به نظر شما این رفتار من بد است یا خوب، حاج‌آقا سکوت کرد و جوابی نداد.

*تجملات و هزینه‌های گزاف در بنیاد شهید

وی اضافه کرد: بنیاد شهید در آن دوران تصمیم گرفت با حضور کروبی جلسه‌ای را با واحد فرهنگی سراسر کشور به مدت 3 روز در یکی از کاخ‌های نیاوران برگزار کند اما چه هزینه‌ها و چه تجملاتی در آن زمان و از چه طریقی تأمین شد، بماند؛ باید مسئولان آن موقع جواب دهند.
جلالیان تصریح کرد: بعد از مراسم در شب اول بنده به حضور کروبی رفتم و از نوع پذیرایی و هزینه‌های گزاف گله کردم و وی نیز مجدداًسکوت کرد و سری تکان داد.
کارمندسابق بنیاد شهید در دوران ریاست کروبی با بیان اینکه 3 شب مراسم تمام شد و روز چهارم که بنده خواستم وارد بنیاد شهید شوم مجدداً از ورودم جلوگیری شد و گفتند شما اخراجید.
وی افزود: همان روز سریع به دفتر معاون کروبی «رادار» رفتم و او گفت دستور حاج‌آقاست و بنده نیز از آن بی‌خبرم.
جلالیان با اشاره به اینکه همان ساعت به منزل رفتم و 3 فرزندانم را به جلوی درب بنیاد شهید آوردم و تا بعدازظهر آنجا بست نشستم به طوری که کروبی از پنجره اتاقش مرا می دید.
وی گفت: بعد از ساعت 5 بعداز ظهر یکی از انتظامات بنیاد شهید نزدم آمد و گفت «حاج‌آقا شما را می‌خواهد ببیند بروید داخل»، من وارد ساختمان شدم و هنگامی که خواستم از پله‌ها به اتاق کروبی بروم گفتند حاج‌آقا زیر زمین است تعجب کردم زیر زمین!
کارمند سابق بنیاد شهید دوران ریاست کروبی با اشاره به اینکه بنده به زیرزمین رفتم و هنگامی که وارد شدم با مشت‌ها و لگدهایی روبه‌رو شدم، ادامه داد: مشت و لگدهایی بود که به صورت و پهلویم می‌خورد، حال عجیبی داشتم و 3 نفر از دوستان و نزدیکان کروبی داخل زیرزمین مرا تا حد مرگ کتک زدند و سپس مرا به داخل مستراح انداختند.
وی افزود: چند ساعت بعد بدن مجروح و زخم خورده مرا، آن 3 نفر توسط ماشین ضدگلوله کروبی و آژیرکشان به سمت کمیته مرکزی میدان بهارستان بردند و در آنجا نیز با یک برنامه از پیش تعیین شده ابتدا بنده را ترسانده و سپس رها کردند.
جلالیان ادامه داد: روز بعد به همراه چند تن از خانواده‌های شهدا با یک مینی‌بوس به سمت جماران برای دیدار با حضرت امام خمینی (ره) و شکایت از کروبی رفتیم که در آنجا نیز موفق به دیدار حضرت امام خمینی (ره) نشدیم ولی اعتراض خود را به بیت امام (ره) اعلام کردیم.
در ادامه این گفتگو غلامحسین جلالیان 68 ساله در حالی که چشم‌هایش را اشک گرفته بود، افزود: تازه متوجه شدم زیرزمین و زندانی یعنی چه؛ امیدواریم روزی برسد کروبی جزای اعمالش را ببیند

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/5/21:: 10:11 عصر     |     () نظر
بازخوانی 10 دور انتخابات ریاست جمهوری/ دور سوم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای
امام خمینی: آن فاسدها رأی 13 میلیونی رجایی را هم می‌گفتند از 2 میلیون کمتر است

بعد از شهادت حجت الاسلام و المسلمین هاشمی نژاد بود که امام در جمع مردم لب به سخن گشود. او از هاشمی نژاد گفت و بعد در باب انتخابات فرمود:

«مسئله دیگر قضیه انتخابات است که من در عین حال که قبلاً هم تذکر دادم، حالا هم تذکر مى‏دهم به همه ملت که همه این شرارت‌ها که در سطح کشور الآن مى‏شود، ممکن است براى این باشد که شما را از رفتن به پاى صندوق بترسانند و شما را از خدمت به اسلام و خدمت به مسلمین سست کنند. و باید همه ما در این امر توجه داشته باشیم که این یک امر حیاتى است براى جمهورى اسلامی. شما مى‏بینید که در عین حال که در آراى قبل از این، براى شهید رجایى 14 میلیون جمعیت شرکت کرد و 13 میلیون رأى آورد شهید رجایى، مع ذلک، آن فاسدها، آن مصاحبه‏هایى که اشخاص فاسد شکست خورده در خارج کردند، گفتند بیش از 2 میلیون اینها رأى نداشتند.»

امام به کسانی اشاره کرد که به جای پذیرش شکست و تمکین در مقابل آرای مردم و رای قانون اعتراضات و تشنج های خیابانی را کلید زده بودند. ایشان با اشاره به التهاب آفرینی ها فرمودند:

«از این ترورها و از این شرارت‌هایى که 2 روز قبل در تهران شد و مع الاسف، بچه‏ها و جوان‌ها را کشیدند به توى خیابان‌ها و به شرارت هدایت کردند، باید بسیار انسان متأسف باشد که جوانها و کودک‌هاى ما اینطور بازى خوردند از اینها که مى‏آیند در خیابانها و آتش مى‏زنند چیزهایى [را] که مال مردم است، مال عموم است؛ مثل شرکت واحد و اتومبیل‌هاى شرکت واحد که مال مستضعفین است یا محلى که اصلاً براى مستضعفین است، به آتش مى‏کشند. اینها فکر نمى‏کنند که این مدعى‏هاى مجاهدت براى خلق و براى مستضعفین، آن چیزى را که وجهه قرار دادند و هدف قرار دادند، ضرر زدن به همین چیزهایى [است‏] که مال مستضعفین است؛ چیزهایى که براى مستضعفین جمع شده است، براى معلولین جمع شده، براى جنگ زده‏ها جمع شده است؛ اینها هدفشان این است که آنها را آتش بزنند.»

امام در ادامه تأکید کردند:

«شما از این شکست خورده‏ها هیچ هراس نداشته باشید که اینها نفسهاى آخر را مى‏کشند. و ملت ایران و ملت شریف ایران با کمال قدرت، ایستاده است در مقابل آنها، و همین‏طور قواى نظامى و انتظامى و پاسداران و بسیج و سایر قواى مسلّح، که از خود مردم هستند، هم در جنگ با کفار ایستاده‏اند و هم در مقابله با این اشخاصى که همان‏طور هستند و براى آنها خدمت مى‏کنند. و قواى پاسدار ما و همین‏طور قواى انتظامى در این امر جدیت خواهند کرد و همه اینها را به دست خواهند آورد و به جزاى اعمال خودشان در دادگاهها خواهند رسید. و ان شاء اللَّه، بزودى شما شاهد این خواهید شد که نه از این تفاله‏ها چیزى باقى مانده است و نه از آن قدرتهاى بزرگ در ایران اثرى خواهد بود.»(1)

ثبت نام کاندیداها

باز هم نوبت انتخاب مردم بود تا با رأی خود یک رجایی دیگر را انتخاب کنند. بعد از شهید باهنر، آیت‌الله خامنه‌ای دبیر کلی حزب جمهوری اسلامی را عهده دار شده بود. آیت‌الله خامنه‌ای از اعضای منتخب امام در شورای انقلاب به شمار می آمد و در شورای عالی دفاع هم حضور فعال داشت. ترور ششم تیر ماه ناکام ماند تا او همچنان داعیه دار خط امام باشد؛ همان خطی که رجایی و باهنر در راه اعتلایش سوختند.

آیت الله مهدوی کنی در خاطرات خود در خصوص کاندیداتوری آیت‌الله خامنه‌ای این گونه می نویسد: «در جریان ریاست جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای آنچه به یادم مانده است، این است که پس از شهادت آقای باهنر و آقای رجایی، بحث ریاست جمهوری جداً مطرح بود. روزی ما در راهروی مجلس جلسه ای داشتیم. جلسه غیر رسمی بود. در آن جلسه من، مقام معظم رهبری، جناب آقای هاشمی و جناب آقای موسوی اردبیلی بودیم. ظاهراً حاج احمد آقا هم بودند. دوستان در آن جلسه به آقای خامنه‌ای پیشنهاد دادند که شما نامزد ریاست جمهوری بشوید. ایشان گفتند من به چند جهت نمی‌پذیرم؛ یکی اینکه بیمار هستم. من تازه از بیمارستان آمده ام (به خاطر همان جریان انفجار) و آمادگی ندارم. مسئله دوم اینکه خوب نیست دو تا آخوند ریاست قوه مجریه را داشته باشند. آقای مهدوی کنی که نخست وزیر هستند، من هم رئیس جمهور بشوم؛ دو تا آخوند خوب نیست. مردم می گویند همه چیز را خودشان قبضه کرده اند. جهت سوم اینکه اگر قبول بکنم دلم می خواهد کسی نخست وزیر باشد که بتوانم با او چون و چرا داشته باشم؛ مهدوی برادر بزرگ ماست. ما نمی توانیم از او پاسخ بخواهیم. این تعبیر ایشان در آن وقت بود.»(2)

با وجود مخالفت های آیت الله خامنه ای با بحث کاندیداتوری اصرارها ادامه یافت و این گونه بود که ایشان تصمیم به حضور در عرصه رقابت گرفتند. قرار شد بعد از ریاست جمهوری ایشان آیت الله مهدوی کنی از نخست وزیری استعفا دهند تا آیت الله خامنه ای در انتخاب نخست وزیر آزاد باشند و البته همین طور هم شد یعنی بلافاصله بعد از اعلام نتایج آیت الله مهدوی کنی استعفای خود را اعلام کرد.

چهره های دیگری هم البته داوطلب کاندیداتوری شدند. آیت الله مهدوی کنی در این خصوص می گوید:«قرار شد که بنده و جناب آقای دکتر شیبانی و آقای عسگراولادی به منظور احتیاط نیز نامزد ریاست جمهوری شویم. در آن زمان که ما به حسب ظاهر نامزد انتخابات ریاست جمهوری شدیم، از براداران نهضت آزادی، آقای مهندس بازرگان و آقای صباغبان به دفتر نخست وزیری آمدند و گفتند اگر شما جدا نامزد هستید، ما آماده ایم برای شما تبلیغ کنیم. من گفتم اولا نامزدی من جدی نیست و ثانیا اگر جدی هم بود، من علاقه ای به تبلیغ و تایید شما نداشتم.»(3)

دکتر غفوری فرد دیگر کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری بود. او داستان کاندیداتوریش را این گونه تعریف می کند:«بعد از عزل بنی صدر، شهید رجایی رئیس جمهور شدند؛ ولی حتی بعد از شهادت ایشان مشخص نبود که امام با ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای موافقت کند. مرحوم ربانی املشی زمان ثبت نام کاندیداهای ریاست جمهوری با من تماس گرفت. ایشان به من گفت: فردا آخرین روز ثبت نام است. شما هم برو و حتما ثبت نام کن. اول فکر کردم ایشان شوخی می کند. گفتم: به چه مناسبت من کاندیدا شوم؟ ایشان فرمود: اولا جناب آقای خامنه‌ای ترور شده و هنوز معلوم نیست به راحتی سلامتیشان را به دست بیاورند. در ثانی هنوز مشخص نیست امام با یک روحانی موافقت بکند. یعنی حتی بعد از شهادت شهید رجایی در مرحله اول امام مخالف بودند. چون بعدا این پست در شخص آقای خامنه ای منحصر شده بود، ایشان موافقت کردند و ثالثا خوب نیست که فقط یک کاندیدا داشته باشیم. دلیل دیگرش هم این بود که اگر تنها یک نفر کاندیدا باشد، احتمال ترورش زیاد است.»(4)

در آن شرایط با توجه به اینکه انقلاب از نیروهای غیر روحانی ضربه های سنگینی خورده بود و از سوی دیگر هم برخی نیروهای انقلابی هر یک به نوعی به شهادت رسیده بودند، امام با روحانی بودن رییس جمهور موافقت کردند. در واقع ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای سرآغاز ورود روحانیون در مناصب اجرایی و خصوصا جایگاه ریاست جمهوری بود.

کاندیداتوری مقام معظم رهبری مورد استقبال احزاب و گروه های مختلفی قرار گرفت. روزنامه جمهوری اسلامی در شماره روز یکم مهر ماه از حمایت های گسترده احزاب و جریان های سیاسی خبر داد. این روزنامه نوشت: «در ائتلاف بزرگ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، روحانیت مبارز، مجاهدین انقلاب اسلامی، حزب جمهوری اسلامی، سازمان فجر اسلام، انجمن اسلامی معلمان، جامعه انجمن های اسلامی بازاریان و دهها گروه و سازمان دیگر حجت الاسلام خامنه ای به طور یکپارچه به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری برگزیده شده است.»(5)

در بیانیه جامعه مدرسین حوزه علمیه قم تصریح شده بود که اگر خود شهید رجایی و باهنر هم حاضر بودند، حتماً با کمال آرامش به آیت الله خامنه ای رای می دادند.(6) آیت‌الله سید علی خامنه ای برای همه مردم چهره ای درد آَشنا و محبوب به شمار می آمد. به خصوص بعد از داستان ترور ایشان ابراز احساسات مردم در اوج خود قرار داشت. دهها نفر حتی حاضر به اهداء قلب خود به ایشان شده بودند.

برگزاری انتخابات

آیت الله مهدوی کنی در آستانه انتخابات از کاندیداتوری کناره گیری کرد و در سخنرانی ها نیز از آیت‌الله خامنه‌ای حمایت کرد. در انتخابات سوم، 46 نفر کاندیدا شده بودند که در نهایت شورای نگهبان صلاحیت 4 نفر را تایید کرد. این 4 نفر عبارت بودند از: آیت‌الله سید علی خامنه‌ای (نماینده شورای انقلاب و معاون وزارت دفاع)، سید رضا زواره‌ای (معاون وزارت کشور)، علی اکبر پرورش(نماینده مجلس شورای اسلامی) و دکتر حسن غفوری فرد.

«امروز انتخابات ریاست جمهوری است و هم در چند شهر من جمله تهران میان دوره ای مجلس شورای اسلامی. ضد انقلاب اعلان کرده که در انتخابات آشوب به راه می اندازند و شرکت در انتخابات را تحریم کرده است، ولی به طوری که اطلاعات می رسد هجوم مردم به مراکز رای گیری خیلی زیاد است و اثری هم از تروریست ها نیست. شهرها خوب حفاظت می شوند.»

22439930 نفر واجد شرایط شرکت بودند که از این تعداد 16846715 نفر یعنی معادل 74.26% در انتخابات شرکت کردند. و آیت الله خامنه ای با 95 درصد آرا به ریاست جمهوری رسید.

تنفیذ حکم ریاست جمهوری

و حکم رییس جمهور توسط امام تنفیذ شد:

«ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهانَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها گرچه دست جنایتکاران و منافقان، رئیس جمهور متعهد و مؤمنى را از ملت مجاهد ایران گرفت و یکى از خدمتگزاران صدیق را به شهادت رساند و ملت عزیز را از خدمت او، و او را از خدمت به ملت محروم کرد و گمان کرد که با ترور اشخاص، ملت بپاخاسته از تصمیم خود عقب مى‏نشیند و در خدمت به اسلام بزرگ سستى مى‏ورزد و در نتیجه راه براى قدرتهاى چپاولگر باز مى‏شود، ولى شرکت بى‏سابقه مردم کشور، امید بدخواهان را مبدل به یأس و طمع آزمندان را براى همیشه برید... خداوند متعال بر ما منت نهاد که افکار عمومى را براى انتخاب رئیس جمهورى متعهد و مبارز، در خط مستقیم اسلام و عالِم به دین و سیاست هدایت فرمود که امید است با حُسن تدبیر و کمک قواى سه گانه و پشتیبانى ملت بزرگ، مشکلات یکى پس از دیگرى رفع و احکام مقدس اسلام به‏طور دلخواه در سطح کشور اجرا گردد.»

در ادامه حکم امام آمده بود:

«اینجانب به پیروى از ملت عظیم الشأن و با اطلاع از مقام و مرتبت متفکر و دانشمند محترم جناب حجت الاسلام آقاى سید على خامنه‏اى- ایّده اللَّه تعالى- رأى ملت را تنفیذ و ایشان را به سمت ریاست جمهورى اسلامى ایران منصوب نمودم. و رأى ملت مسلمان متعهد و تنفیذ آن محدود است به اینکه ایشان به همان نحو که تا کنون خدمتگزار اسلام و ملت و طرفدار قشر مستضعف، و به حکم قرآن کریم اشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ بوده‏اند از این پس نیز به همان تعهد باقى باشند و از طریق مستقیم انسانیت و اسلام انحراف ننمایند، که ان شاء اللَّه نمى‏نمایند.»(9)

استعفاهای مسئله ساز نخست وزیر

بعد از عدم رای اعتماد مجلس شورای اسلامی به دکتر ولایتی به عنوان نخست وزیر، مهندس میرحسین موسوی(9) که از اعضای حزب جمهوری به شمار می آمد، به عنوان نخست وزیر انتخاب شد؛ نخست وزیری که البته اختلاف نظرهای فراوانی با رییس جمهور پیدا کرد تا آنجا که دوبار تصمیم به استعفا گرفت و این در حالی بود که کشور از یک سو با مشکلات عمده اقتصادی دست و پنجه نرم می کرد و از سوی دیگر از جانب وزیر امور خارجه امریکا رسماً تهدید به عملیات پیشگیرانه شده بود. در واقع شرایط داخلی و خارجی کشور ثبات کافی نداشت.

استعفای اول به سال 62 برمی گردد. هاشمی در ذیل خاطرات روز یک شنبه نهم بهمن ماه می نویسد:

«شب در دفتر رئیس جمهور، جلسه ای با حضور دکتر ولایتی وزیر امور خارجه و آقای محتشمی سفیر ایران در سوریه داشتیم. راجع به سیاستمان در لبنان بحث شد. قرار شد شورای لبنان با اضافه شدن چند نفر، جامع تر و تقویت گردد و فرمانده سپاه در لبنان نیز تقویت شود. آقای رئیس جمهور گفتند مهندس موسوی{نخست وزیر} آمده و به خاطر عدم توافق روی وزیر مسکن، پیشنهاد استعفا داده که آیت الله خامنه ای مخالفت کرده و گفته اند که وجود اختلاف به هر حال هست و با این مقدار اختلاف نباید کنار رفت و قابل حل است. نظر من هم همین است. نمی شود به روزی رسید که اختلاف نباشد.»(10)

استعفای دوم هم در سال 63 مطرح شد. درست با فاصله چند روز از بمباران مناطق مسکونی پیرانشهر که در آن 17 نفر شهید و 34 نفر مجروح شده بودند، موسوی تصمیم به استعفا گرفت. هاشمی رفسنجانی ذیل خاطرات روز 12 اردیبهشت ماه به این استعفا اشاره می کند. این بار نیز کمی بودجه و عدم هماهنگی با رئیس جمهور وقت یعنی حضرت آیت الله خامنه ای بهانه استعفا را فراهم آورد. البته این بار موسوی به جای اینکه مستقیماً پیش رئیس‌جمهور یا امام برود، خدمت آقای هاشمی رسید. هاشمی داستان را این گونه تعریف می کند:«با مهندس موسوی نخست وزیر ملاقات داشتیم؛ به خاطر عدم هماهنگی با رئیس جمهور و کمی بودجه استعفا و تعویض کابینه را مطرح کرد؛ مخالفت کردم و گفتم باید تفاهم ایجاد کرد.»(11)

هاشمی همچنین از همدردی خود با موسوی سخن می گوید و ضمن اشاره به مخالفتش با بحث استعفاء می نویسد: «ولی اگر مجلس آینده با ایشان خوب نباشد، استعفا را منطقی دانستم؛ البته ظاهراً چنین نخواهد شد. قرار شد برای تکمیل کابینه و ایجاد تفاهم اقدام کنیم.»

اختلاف نظر ها عمدتا از دو رویکرد اقتصادی کاملا متفاوت نشات می گرفت. از یک سو نخست وزیر اقتصاد بسته دولتی را مورد توجه قرار می داد و از سوی دیگر رییس جمهور قائل به لزوم حضور بخش غیر دولتی و فعالیت این بخش در اقتصاد بود. آیت الله مهدوی کنی در خصوص رویکردهای اقتصادی مهندس موسوی می گوید:«دولت آقای موسوی با همه خوبی هایی که داشت و امام هم ایشان را تایید می کرد، ولی دولت سالاری را در مسائل اقتصادی عملا ترجیح می داد و این سیاست تنها به خاطر جنگ نبود، بلکه اصلا سبک تفکر ایشان این طور بود. بعضی ها می گفتند که حالا موقع جنگ است و دولت باید همه چیز را قبضه کند و از اینجا بود که کوپن و این چیزها به وجود آمد. بالاخره در جنگ همه می پذیرفتند که اگر ما بخواهیم مواد غذایی به همه برسد، باید دولت دخالت کند. این را همه قبول داشتند؛ اما برداشت ما این بود که آقای موسوی می خواهد کلا دولت در تمام امور اقتصادی حضور داشته باشد و ما این را قبول نداشتیم.»(12)

آیت الله مهدوی کنی همچنین در خصوص نگاه منفی مهندس موسوی به بازار و بازاریان می گوید:«ایشان گفت آقای مهدوی! پدر من بازاری است، چای فروش است، آدم خوبی هم هست؛ ولی اصلا خصلت بازاری ها خصلت زالوصفتی است(یک چنین تعبیری کرد.) و من با آنها مخالفم، اینها زالوصفت هستند، ما باید کاری کنیم که دست این زالوصفت ها از اقتصاد کشور قطع شود.»

در نهایت اختلاف نظرها بین رییس جمهور و نخست وزیر باقی ماند تا آنجا که مقام معظم رهبری تصمیم به عدم معرفی دوباره میرحسین در دولت بعد گرفت.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/5/21:: 1:13 عصر     |     () نظر

شیخ مهدی این روزها همه دغدغه اش زندانیان و بازداشت شدگان است .

او شبها خوابش نمی برد

ساعت 2 بامداد می رود که بخوابد اما خوابش نمی برد.

تنش می لرزد.

قرآن می خواند بلکه آرام شود ولی آرام نمی گیرد.

دوش می گیرد که آرامش کند ولی آرام نمی شود.

بیچاره تا طلوع آفتاب خوابش نمی برد.

می خواهم بگویم آ شیخ آن روزها که بی قانونی می کردی و  هوادارانت را تحریک می کردی که به خیابان ها بیایند دغدغه نداشتی

شیخ مهدی تو به جای آنان که امروز در زندانند و شاید بعضاً بی گناه و اغفال شده باشند می بایست به زندان می رفتی

چرا که بی قانونی ها و صدور بیانیه هایی که از قبل برایت نگاشته بودند و خط دهی های نابخردانه تو و یار غار اینروزهایت، فضایی را ایجاد نمود که سالهاست دشمن تلاش می کرد چنین فضایــی را بوجود آورد و در این مسیر هم قدم دشمن شدی و این جرمی بس بزرگ است.

شیخ مهدی امروز دلسوزانه خود را حامی اغتشاش گران می دانی و بر محاکمه و معرفی شکنجه گران به مردم تاکید می کنی می خواهم برایت درد دل همسر شهیدی را یاد آوری کنم، درد دلی از آن دوران که شیخ مهدی خود  زندان داشت، دادگاه داشت، قاضی داشت، و می گفتی از قوه قضاییه حکم داشتیم.

 3 ماه از فوت امام گذشته بود که به یکی از مقامات بلندپایه نامه نوشتم.در آن نامه تأکید کردم به خانواده‌های شهدا رسیدگی نمی‌کنند و دائم حکم صادر می‌شود و محدودیت درست می‌کنند و حتی می‌گویند همسر شهید اجازه طلاق ندارد.

آن نامه را به جای آنکه به آن مقام بلندپایه برسانند، به کروبی دادند،

در عرض چند دقیقه و خیلی ضربتی آمدند سراغ من و مرا به زندانی در خیابان دزاشیب واقع در شمال تهران بردند.

دوشنبه من را بازداشت کردند و من 3 فرزندم را که 5 ساله، دبستانی و راهنمایی بودند را تا 3 روز بعد ندیدم.

زندان فضای بسیار کثیفی داشت و با عرض معذرت مثل محل نگهداری حیوانات بود.

شاید 200 نفر از همسران شهدا در آنجا زندانی شده بودند و روی در هم یک قفل آهنی بزرگ گذاشته بودند.

پنج شنبه همان هفته فرزندان من را هم گرفتند و آوردند

کودک 5 ساله من از ترس دچار ناراحتی شدید شده و گریه کرده بود، چون آنها را به زور آورده بودند.

من آنجا فقط ذکر یا اباصالح ورد زبانم بود و همین هم نجاتم داد نه سفارش دیگران.

خانه من را هم پلمپ کرده بودند و به من نمی دادند. همه مردم محله چهارراه تهران‏پارس این را دیده اند و می دانند.

من چند ماه در تهران آواره بودم و هر شب منزل یکی از فامیل ها بودیم و بچه ها هم منزل خواهرم و مادرم بودند.

از مهر تا بهمن خانه نداشتم.

آقای کروبی داخل زندان و در آن اتاق به من توهین کرد و من آنجا از ترس اعتراف کردم که ایشان را بخشیده‌ام،

حتی آنجا یک ضربه هم به سر من وارد کرد

 آنچه خواندید ماجراهای زندان بنیاد شهید بود که از زبان خانم سعیده امین پور همسر شهید اسماعیلی بیان گردیده است.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/5/21:: 1:11 عصر     |     () نظر
 جواد لاریجانی
کارگزاران می‌گفت هاشمی رکن نظام است باید مادام‌العمر رئیس‌جمهور باشد

محمد جواد لاریجانی با اشاره به فعالیتهای حزب کارگزاران در زمان ریاست جمهوری هاشمی برای مادام العمر کردن وی در این مسند، استدلال کارگزاران را در این زمینه بیان کرد و گفت: کارگزاران معتقد بود ‌هاشمی رفسنجانی از ارکان انقلاب است، بنابراین باید به وی اجازه داده شود، همچون امام خمینی(ره) که رهبری‌شان تا پایان حیات بود، مادام‌العمر رئیس‌جمهور باشد.

به گزارش رجانیوز، محمد جواد لاریجانی در گفتگویی با روزنامه جام جم به نکاتی در خصوص انتخابات و مسایل پیش آمده پس از آن پرداخته است و با رد برخی شائبه‌ها قویا تاکید می‌کند که حوادث پس از انتخابات، نمونه‌ای ناکام از الگوی انقلاب مخملی است که در برخی کشورها انجام شده است و به توضیح دلایل خود برای اثبات این مساله می‌پردازد.

متن این مصاحبه به شرح زیر است:

سوال: این روزها شاهد برگزاری دادگاه برخی از افراد دستگیر شده در حوادث اخیر هستیم و یکی از محورهای مهم کیفرخواست علیه این افراد، تلاش در جهت کودتای مخملی است. شما حوادث اتفاق‌افتاده را تا چه حد در قالب این تئوری می‌بینید و از نظر شما این اغتشاشات تا چه اندازه از پیش طراحی شده بودند؟ برخی معتقدند که بخش زیادی از این حوادث نتیجه اشتباهات مقطعی در داخل بوده که با سوءاستفاده برخی کشورهای غربی همراه شده است. نظر شما در این خصوص چیست؟


لاریجانی: ابتدا باید خدا را شکر کنیم که انتخابات با مشارکت وسیع مردم برگزار شد و آقای احمدی‌نژاد با رای قاطعی مجددا رای آورد و روز 12 مرداد هم حکم او از طرف مقام معظم رهبری تنفیذ شد. این مسائل را باید به رئیس‌جمهور تبریک گفت و ایشان هم باید شکرگزار فرصتی باشد که برای خدمت به مردم در چهار سال آینده نصیبش شده است.

نکته مهم این بود که ارزش پوستر چسبانی و تبلیغات دیواری کاملا کاهش یافت. رسانه ملی آنقدر نفوذ داشت که دیگر کسی به دنبال عکس‌های داخل خیابان نمی‌گشت. به نظر من این یک مسیر بسیار خوب برای آینده است.


*موسوی پیش از انتخابات مدعی پایبندی به قانون اساسی و ولایت فقیه بود

ویژگی دیگر این انتخابات این بود که ما ملاحظه کردیم که سازمان تبلیغاتی یکی از نامزدها و کمپین انتخاباتی او توسط یک جناح سیاسی، کاملا مصادره و عملا پایه یک نوع تقابلی با نظام گذاشته می‌شود. آقای مهندس موسوی، در طول دوران انتخابات اولا اعلام کرده بود که مستقل است و مشی او ترکیبی از اصولگرایی و اصلاح‌طلبی است که این شعار بسیار زیبا و پرمعنایی است.

ایشان همچنین اعلام کرده بود که پایبند قانون اساسی و ولایت فقیه است و این مسائل، امیدواری زیادی در میان افراد متدین و کسانی که ایراداتی نسبت به دولت آقای احمدی‌نژاد داشتند ایجاد کرد. منتها اتفاق عجیبی که افتاد این بود که اصلاح‌طلبان با یک رفتار حساب شده، ایشان را مصادره کردند و آقای موسوی که اعلام کرده بود مستقل است عملا در مسیری که اصلاح‌طلبان برایش ترسیم کرده بودند قرار گرفت. اینجا آن نقطه‌ای است که به نظر من از قبل طراحی شده بود و این اتفاق نمی‌توانست در همان روزهای آخر اتفاق بیفتد. ما باید سوال کنیم که چرا اصلاح‌طلبان در کشورما به این سرانجام و به فرجام تقابل با نظام رسیدند؟


*اعلامیه های بازندگان انتخابات فرقی با اعلامیه های دشمن ندارد

شما رفتار اینها را در روز قبل از انتخابات، شب انتخابات و فردای انتخابات نگاه کنید. این رفتارها باعث شد آقای موسوی خودش را کاندیدای برنده اعلام کند و به یکدیگر تبریک بگویند. بساط تقابل از همان زمان چیده شد و حتی مطالبی که این روزها به اسم اعلامیه منتشر می‌کنند ادبیات بسیار خصمانه‌ای دارد. شما اگر ندانید که این اعلامیه از طرف چه کسی است هیچ فرقی با اعلامیه‌های دشمنان ندارد و اتهاماتی که به نظام اعم از دستگاه قضایی، تقنینی، اجرایی و شورای نگهبان می‌زنند دست کمی از اتهامات آمریکا و غرب ندارد. این حادثه مهمی برای یک مجموعه بزرگی از فعالان سیاسی است.


*از اوباما تا سارکوزی در کودتای مخملی شرکت داشتند

حرکت اصلاح‌طلبان در ایران در گذشته هم تا مرز تقابل با نظام رفت. وقتی که در مجلس ششم برخی نمایندگان تحصن کردند قصدشان این بود که تقابل با نظام را کلید بزنند منتها شاید آقای کروبی در آن زمان داهیانه‌تر عمل کرد و یا آقای خاتمی توانست خودش را کنترل کند و شرایط به گونه‌ای رقم خورد که این قضیه با عدم استقبال مواجه شد و ناکام ماند و کلید نخورد. ما در حقایق اجتماعی میان کلید زدن و کلید خوردن باید فاصله بگذاریم زیرا حقایق اجتماعی یک مسیر تطور دارند، در این انتخابات هم چیزی به نام جنبش سبز که دقیقا نام دیگری از کودتای مخملی است کلید زده شد و مراسم کلیدزنی بسیار رنگارنگ داشت.

گذشته از عناصر داخلی، ‌ما در کلیدزنی این جریان می‌‌بینیم که از اوباما گرفته تا سارکوزی و دیگران شرکت دارند.

منتها این جریان کلید نخورد و کلید نخوردن آن برمی‌گردد به دلایلی که تقابل‌های قبلی با نظام را ناکام کرده بود. به نظر من علت این آشوب‌ها و بی‌قانونی‌ها این بوده است که جناح اصلاح‌طلب کمپین انتخاباتی آقای موسوی را مصادره کرد و به علت ضعف‌هایی که ایشان هم در بینش دینی و هم در امور شخصی دارد، توانستند این کار را بکنند و ایشان را از مشی‌ای که در انتخابات اعلام کرده بود خارج کردند، این کارها با برنامه بود.

سوال: چرا برخی اصلاح‌طلبان به جایی رسیدند که در مقابل نظام قرار گرفتند؟

*اصلاح طلبان همان مسیر منافقین را رفتند

لاریجانی: به نظر من اصلاح‌طلبی در کشور ما، همان مسیری را رفت که مجاهدین خلق در ایران رفتند، مجاهدین خلق که بعدا به منافقین تبدیل شدند از آسمان نیامده بودند، بلکه بچه‌های متدین همین مملکت بودند که با وجود فهم سطحی‌شان از اسلام، علقه‌های دینی داشتند. این افراد مسحور ایدئولوژی مارکسیسم بودند و معتقد بودند که این مکتب، علمی، مدرن و عدالت‌طلب است. ضمنا مسکو و پکن هم در آن زمان توفیقات عظیمی پیدا کرده بودند و همه این مسائل سبب شده بود که این افراد شیفته مکتب مارکسیسم شده و می‌خواستند بین این دو را جمع کنند.

*التقاط، نفاق و تقابل با نظام سه فاز طی شده توسط منافقین و اصلاح طلبان است

یعنی به نظر من همان مسیری که مجاهدین خلق رفتند دوباره تکرار شد که دارای سه فاز مهم است. فاز اول، تنظیم یک مبنای فکری ناسازگار بود که اسم آن را قبلا در ادبیات ما التقاط می‌گذاشتند. فاز اول بتدریج خودش را به فاز دوم که ظهور نفاق بود رساند و نفاق هم به طور طبیعی به تقابل با نظام ختم می‌شود. عین همین سه مرحله که درخصوص مجاهدین خلق اتفاق افتاد در مورد اصلاح‌طلبی نیز تکرار شد.

اصلاحات باید در کشور وجود داشته باشد اما حرکت اصلاحی باید در چارچوب نظام باشد اصلاح‌طلبان ایران، بچه مسلمان‌های خودمان بودند و افرادی بودند که در انقلاب هم سابقه داشتند، منتها فهم سطحی این افراد از دین در کنار مدهوش شدن در مقابل پیشرفت‌های لیبرال دموکراسی سکولار باعث شد که در بهترین حالت، اسلام را برای خانه و در امور خصوصی قبول داشته باشند.

*در مشی لیبرالی اصلاح طلبان امام علی(ع) و امام حسین(ع) بدهکار شدند

مبنایی که آنها انتخاب کردند براین اساس بود که می‌خواستند سکولاریسم را با اسلام آشتی بدهند و اسم آن را نواندیشی دینی گذاشتند. شما اگر ادبیات دوم خرداد 76 را مرور کنید، می‌بینید که به اسم نواندیشی دینی تلاش کردند به تفکر سکولار یک نمای اسلامی بدهند. شما وقتی روزنامه‌های دوم خرداد را ورق می‌زنید می‌بینید کار به جایی رسید که حتی اسلام را برای امور خصوصی هم مندرس اعلام می‌کردند.

در این تفکر امام حسین(ع) را هم بدهکار می‌دانستند چون معتقد بودند جنگ‌های پدر ایشان باعث شد که یزید، امام حسین(ع) را بکشد. حضرت علی (ع) هم در این تفکر بدهکار شده بود. همه این مسائل نتیجه همان مشی سکولار بود. این ناسازگاری ایدئولوژیک هیچ نتیجه‌ای نمی‌توانست داشته باشد مگر این که به یک نفاق برسد.

همان‌طور که مجاهدین خلق در یک مرحله‌ای تصمیم گرفتند از شر اسلام خلاص شوند و مجید شریف‌واقفی و دیگران را با کودتا از بین بردند، اصلاح‌طلبی هم در یک مرحله‌ای عملا خودش را راحت کرد. روند طی شده از سوی جریان اصلاح‌طلبی در ادامه به نفاق رسید و این نفاق بروزهای مختلفی دارد.

شکل اول بروز آن این است که شما بگویید ما می‌خواهیم در انتخابات شرکت کنیم، قانون را هم قبول داریم و در چارچوب‌های مشخص شده کار می‌کنیم، ولی از فضای انتخاباتی استفاده کنید و مردم را که برای انتخابات بسیج کرده‌اید به سمت کار دیگری که مورد نظر شماست، بکشانید.
فاز سوم این حرکت همان طور که قبلا اشاره کردم تقابل با نظام است. به اعتقاد من این سه مرحله را که ما در فرجام مجاهدین خلق دیدیم، دقیقا در رفتار اصلاح‌طلبی در ایران نیز مشاهده کردیم.

*اصلاح طلبان از انتخابات استفاده منافقانه کردند/ اصلاح طلبی در ایران مرد

تحلیل من این است که اینها به خاطر آن نقص مبنایی که داشتند به طور طبیعی به تقابل با نظام رسیدند و از این فرصت انتخابات، استفاده کاملا منافقانه کردند. آقای موسوی می‌بایست بسیار زرنگ‌تر از این حرف‌ها می‌بود و به نظر من ایشان در گردابی گرفتار شده است و سرانجام خودش را با سرانجام اصلاح‌طلبی گره زده است. اصلاح طلبی در ایران مرد، همان‌طور که نفاق و مجاهدین خلق در ایران نابود شدند.

البته مسلما ضربه‌هایی وارد کردند و هزینه‌های هم برای ملت و منافع ملی داشتند.

رهبر معظم انقلاب در بخشی از سخنان خود در مراسم تنفیذ رئیس جمهور، بدبینی نیروهای انقلاب به یکدیگر را یکی از آسیب‌ها عنوان کردند و فرمودند: اگر در عرصه‌ سیاسی و اجتماعی به یکدیگر بدبین باشیم، از سوی دشمنان حقیقی ضربه می‌خوریم.

سوال: چگونه باید عمل کنیم که نیروهای انقلاب دچار بدبینی به یکدیگر نشوند؟

به نظر من، ما موظف هستیم که خوش‌بینانه نگاه کنیم منتها این به این معنی نیست که چشممان را ببندیم. آن چیزی که واقعیت دارد و صورت پدیده و واقعیت خارجی را کنترل می‌کند این است که مشی‌اصلاح‌طلبی در ایران، توسط تفکر سکولار سامان پیدا کرد و این اصلاح‌طلبی در دل خودش یک تناقض داشت و این تناقض می‌بایست یک روز بروز پیدا کند.


*حرف های موسوی مصداق عدم اعتقاد به ارکان نظام است

اشکالات در حکومت‌ها همیشه وجود داشته است، مگر دولت‌ها می‌توانند بدون اشکال باشند. منتها با اشکالات به دو شیوه برخورد می‌شود. یکی برخورد انتقادی با این عنوان که حکومت خودمان است و ما می‌خواهیم آن را اصلاح کنیم. این مساله را تقابل نمی‌نامند. تقابل جایی است که شما دیگر به هیچ یک از ارکان حکومت اعتقاد نداشته باشید. مانند حرف‌هایی که آقای موسوی می‌زند.

*موسوی خود را معصوم و قوای سه گانه و ارکان نظام را متقلب می داند

ایشان معتقد است مجلس سر تا پا تقلب است، دولت سر تا پا تقلب است، قوه قضاییه و شورای نگهبان سر تا پا تقلبند و ظاهرا ایشان تنها معصومی هستند که از آسمان نازل شده‌اند و باید ملت ایران را نجات دهند. این تفکر بسیار تنگ که اتفاقا تحت عنوان‌های تسامح و آزاداندیشی و امثالهم بیان می‌شود، سرچشمه تقابل است. این چیزی است که کمپین آقای موسوی را به این نقاط کشاند.


همچنین این نکته را متذکر شوم که انقلاب یا کودتای مخملی شاخ و دم ندارد. شما ببینید آقای مهندس موسوی چه چیزی ادعا می‌کند. او معتقد است چیزی به نام جنبش سبز در کشور پدیدار شده و کلید خورده است و خود ایشان رهبری این جنبش را به دست دارد.

*موسوی قرار بود برای انتخابات تبلیغ کند نه جنش درست کند

مطلب دیگری که بیان می‌کند این‌که این جنبش سبز قصد دارد ریشه‌های دروغ، بدی و کژی و اینها را در ایران اصلاح کند. خود این مطالب یعنی کودتای مخملی. اولا ما باید ببینیم که این جنبش از کجا پیدا شد زیرا آقای موسوی بنا بود برای انتخابات تبلیغات کند و بعد ببیند که آیا رئیس جمهور می‌شود یا نه و اصلا قرار نبود جنبش ایجاد کند.

*جنبش سبز همان کودتای مخملی است

به نظر من جنبش سبز همان کودتای مخملی است و چیزی فراتر از آن نیست.حالا چرا ایشان جنبشی را که اسم آن را جنبش سبز گذاشت کلید زد؟ به نظر من جنبش سبز همان کودتای مخملی است و چیزی فراتر از آن نیست. اسم آن عوض شده است. آقای موسوی باید برای این کار مبنا می‌داشت و نباید به مردم دروغ می‌گفت که من می‌خواهم کاندیدا شوم و بعد بیاید اعلام کند که تقلب شده است و جنبش سبز کلید بخورد.

این اتفاقات، کلید زدن حادثه‌ای بود که با سوءاستفاده از امکانات تبلیغاتی انجام شد. مساله کودتای مخملی همین چیزی است که آقایان مطرح می‌کنند و همین عملکردی است که انجام می‌دهند.

انقلاب مخملی یک چیز هیولایی نیست که پیچیدگی خاصی داشته باشد. آری به نظر من جناح اصلاح‌طلب آلوده شد به نفاق و این نفاق منجر به تقابل با نظام شد. آقای مهندس موسوی هم گرفتار گرداب این پدیده شد.

سوال: شما از جریان اصلاح‌طلبی صحبت کردید. این جریان طیفی از فعالان سیاسی را در بر می‌گیرد که برخی از آنها عناصر اصلی تشکیل‌دهنده مقاطعی از تاریخ 30 ساله جمهوری اسلامی ایران هستند. چرا این افراد هم‌اکنون علیه نظام اقدام می‌کنند؟

لاریجانی: این پدیده سابقه‌ دارد. یعنی کژراهه اصلاحات به علت اشکال در مبانی فکری‌اش به اینجا رسید. بعضی عناصر از اول در تفکرات این دوستان وجود داشت که از جمله آنها تکیه بر کاریزمای فردی به جای اصول بود. شما ببینید وقتی حضرت امام (ره) فوت کرد. برخی از همین حضرات اعلام کردند که ولایت فقیه لباسی برای تن امام بود و بعد از ایشان باید یک سیستم شورایی داشته باشیم.

تفاوت مشی اصولگرایانه و مشی اصلاح‌طلبی همین است. ما نمی‌بایست امام را بپرستیم، بلکه باید مکتب خدا را بپرستیم و نباید این طور فکر کنیم، بعد از فوت امام (ره) مساله ولایت در زمان غیبت فراموش می‌شود.

* کارگزاران می گفت هاشمی رکن نظام است باید مادام العمر رئیس جمهور باشد

حزب کارگزاران بعد از تاسیس بر این اعتقاد بود که آقای‌هاشمی رفسنجانی چون از ارکان انقلاب بودند که حقیقتا هم از ارکان انقلاب هستند، بنابراین ما باید قانون اساسی را به نحوی اصلاح کنیم که به ایشان اجازه داده شود، همچون امام خمینی(ره) که رهبری‌شان تا پایان حیات بود، مادام‌العمر رئیس‌جمهور باشد. اینها همه نکاتی است که هر کدامشان بذر یک کژی را در فکر دوستان اصلاح‌طلب ما گذاشت.

آنهایی که به اسم نواندیشی دینی، هرگونه تلقی سکولار از نظام مدنی را قبول می‌کردند کژی‌ها در جریان اصلاح‌طلب را بنیان گذاشتند.

آنهایی که به اسم نواندیشی دینی، هرگونه تلقی سکولار از نظام مدنی را قبول می‌کردند کژی‌ها در جریان اصلاح‌طلب را بنیان گذاشتند.

علت این‌که ما آسیب می‌بینیم و بچه‌های ما گرفتار می‌شوند و نمی‌توانند این مرزها را از هم تفکیک کنند، همین است که نیروهایی که سابقه دارند، دلسوز بودند و متدین بودند، داخل این دامها می‌افتند.

مگر بچه‌هایی که جزو منافقین شدند چطور بچه‌هایی بودند. من زمانی که خودم قبل از انقلاب در دانشگاه شریف بودم، آنجا مهد فعالیت‌های سیاسی بود. بچه‌هایی که جزو مجاهدین بودند، ‌بچه‌های بسیار متدینی بودند. ما ساعت‌ها با یکدیگر مباحثه می‌کردیم که آیا اسلام احکام دارد و یا خیر و این‌که احکام اسلام برای حال حاضر کاربرد دارد یا نه؟ آیا اسلام مندرس است یا خیر؟ همه این مباحثه‌ها نشان می‌داد که نقاط ضعفی در ذهن آنها وجود داشت که آنها را به این فضاحت رساند.

اتفاقا مثالی که من زدم برای این است که ما در طول انقلابمان یک نمونه دیگر از این کژراهه را داشتیم. کژراهه‌ای که از بچه‌های مسلمان شجاع ما بها گرفت و هزینه کرد. آنهایی که جلوی نظام طاغوت می‌ایستادند بچه‌های شجاعی بودند و هر کسی جرات نداشت مقابل رژیم شاه بایستد. اینها حاضر بودند جان خودشان را در این راه فدا کنند.

از این گونه استعدادهای ما، اینها هزینه کردند. امروز هم این کژراهه اصلاحات لنگه همان کژراهه است، یک معجون ناموزونی از انقلاب درست کردند در صورتی که اسلام خودش به تنهایی یک مکتب جامع و کاملی است و خودش می‌تواند یک مبنای نظام مدنی باشد.

امروز هم باید برای مردم و بخصوص تحصیلکرده‌ها کاملا تبیین شود که کژراهه اصلاحات از کجا شروع شد، چرا به نفاق رسیدند و چرا به تقابل با نظام رسیدند؟

سوال: تک ‌صدایی معمولا در نظام‌های مردمسالار، مساله مثبتی نیست. شما معتقدید که اصلاحات مرد، اگر اینچنین باشد آیا فکر نمی‌کنید ما به پدیده تک‌صدایی دچار شویم؟


*جریان اصلاحی وفادار به نظام می خواهیم نه ضد نظام

لاریجانی: اصلاحات باید در کشور وجود داشته باشد و حرکت اصلاحی باید در چارچوب نظام صورت بگیرد. تک‌صدایی در میان اصولگرایان هم وجود ندارد. ما باید یک چند صدایی مبنادار داشته باشیم، نه یک چند صدایی کاریزماتیک، یعنی فقط به خاطر این‌که چند تا باشیم، چند صدا با الحان مختلف ایجاد کنیم.

جریان اصلاحی الان در کشور ما نیاز خیلی مبرمی است و باید یک جریان اصلاحی داخل نظام، وفادار به ارکان نظام داشته باشیم.

قانون اساسی ما در آخرین بند خود سه رکن را معرفی می‌کند و می‌گوید: قانون اساسی قابل تغییر است مگر این سه رکن.

رکن اول، پایه اسلامی قانون اساسی است چون قانون گفته که ما همه مبانی‌مان باید براساس عقلانیت اسلامی باشد.

رکن دوم ضابطه مشروعیت نظام است که براساس قانون اساسی اصل ولایت فقیه است. رکن سوم هم نقش مشارکت مردمی است. یعنی ما در قانون اساسی داریم که همه تصمیمات حکومت باید مستقیم و یا غیرمستقیم، برآمده از رای مردم باشد که این مساله از طریق انتخابات صورت می‌گیرد. این همان دموکراسی نماینده‌ای است که در قانون اساسی وجود دارد.

نویسندگان قانون اساسی نه این که دموکراسی را نمی‌شناختند، اما از به کار بردن لفظ دموکراسی اجتناب کردند و دلیلش همین چیزی بود که در اصلاحات اتفاق افتاد. آنها می‌ترسیدند که اگر لفظ دموکراسی را به کار برند، مردم دموکراسی را با دموکراسی لیبرال اشتباه بگیرند. دموکراسی ما لیبرال نیست بلکه مبتنی بر عقلانیت اسلامی است و این مساله تغییرپذیر نیست.

این سه رکن قانون اساسی را باید به آن وفادار باشیم و اینها همان چیزی است که رهبر معظم انقلاب از آنها به عنوان مشروعیت و اسلامیت تعبیر کرده‌اند.

ما یک جریان اصلاحی می‌خواهیم که در داخل این چارچوب باشد و جای این جریان خیلی خالی است.

در کشور ما در زمینه دموکراسی شعارهای زیادی داده می‌شود اما هنوز این دموکراسی نهادینه نشده است و معمولا هر گروهی شاخصه‌های این مساله را مطابق با میل خود و در جهت منافع خود تفسیر می‌کند.

سوال:برای جا افتادن دموکراسی در کشور چه باید کرد؟

لاریجانی: این مساله خیلی دقیقی است که شما گفتید. مردم باید وقتی افرادی، شعار دموکراسی می‌دهند سوال کنند زمانی که خود آنها قدرت را در دست داشتند چگونه با مخالفین خودشان رفتار می‌کردند.

*موسوی در زمان نخست وزیری، به هر صدایی علیه دولت حمله می کرد

یکی از گرفتاری‌های حرکت اصلاح‌طلبانه در ایران این است که سابقه دموکراسی ندارد. یعنی زمانی که اینها قدرت را در دست داشتند هیچ‌وقت علاقه‌ای به شیوه‌های دموکراتیک نداشتند.

باید از مهندس موسوی بپرسیم در 10 سالی که شما در حکومت بودید چند صدا علیه دولت وجود داشت. در آن زمان فقط یک روزنامه در این جبهه بود که آن هم روزنامه رسالت بود. همین یک روزنامه هم که پیدا شد چندین بار مورد هجوم شدید آقای موسوی قرار گرفت خوب است شما همه مواردی را که آقای مهندس موسوی الان اشکال می‌گیرد با 10 سالی که ایشان در قدرت بود مقایسه کنید. مثلا ایشان اشکال می‌گیرد که چرا بعضی‌ها نمی‌توانند حرف‌هایشان را بزنند.

*موسوی پاسخ دهد در زمان خودش چند بازجویی از صدا و سیما پخش شد

ایشان درخصوص بازجویی‌ها و اعترافات سوال می‌کند. ما از آقای موسوی سوال می‌کنیم که در 10 سالی که شما در حکومت بودید وضعیت چگونه بود؟ البته ما نمی‌‌گوییم که الان وضعیت، بسیار خوب است اما می‌‌خواهیم مقایسه کنیم.

آقای موسوی بفرمایند که چند اعتراف و بازجویی در زمان ایشان از صداوسیما پخش شد؟ در مورد کدامیک از آنها ایشان اعتراض کردند؟

*موسوی در زمان نخست وزیری از وزیر اطلاعاتش بخار بازجویی ها تقدیر کرد

جدیدا ایشان فتوای فقهی داده است که اعترافات نمی‌تواند در حکم قاضی دخیل باشد که طبیعی است ایشان متوجه نشده که حکم قاضی، مستقل از اعترافات است. بازجویی‌ها گاهی ایجاد اطلاع می‌کند و از طریق اطلاعی که ایجاد می‌کند قاضی به یک آگاهی می‌رسد. نوع استفاده از اعترافات غیر از این است که به طور صریح آن را مبنا قرار دهند. این مساله پیچیدگی‌های نظری دارد.

در زمان دولت آقای موسوی موارد متعددی بود که افراد بازجویی شدند و جلوی تلویزیون آمدند و اعتراف کردند. ایشان در آن زمان نه تنها اعتراضی نکرد بلکه کلی هم از وزیر اطلاعات خود تقدیر کرد، البته این مساله را عرض کنم که من طرفدار این مساله هستم.

به عنوان مثال در زمان آقای موسوی، مهدی هاشمی را گرفتند و محاکمه کردند، جلوی تلویزیون هم آوردند. با گروهک فرقان هم همین کار را کردند. من شخصا طرفدار این کار بودم. زیرا این مساله برای روشن کردن ذهن مردم بسیار اساسی بود.

در زمان دولت آقای موسوی موارد متعددی بود که افراد بازجویی شدند و جلوی تلویزیون آمدند و اعتراف کردند. کسی که این‌قدر قوی مدعی است که چرا این‌گونه آسیب‌ها به مردم رسیده است که البته خیلی هم حرف درستی می‌زند، چرا در سابقه خود چنین سوابقی ندارد.

از همه این‌ها گذشته، اقدام براساس روش‌های دموکراتیک که در قانون اساسی پیش‌بینی شده است چیزی جز بهتر کردن حکومت در بر ندارد. من قویا طرفدار این روش‌ها هستم و ما همه باید از اینها اطاعت کنیم. یکی از چیزهای مهم در مشی دموکراتیک، تن دادن به قانون است و نکته جالب اینجاست که اگر ما بخواهیم قانون را زیر پا بگذاریم دیگر دموکراسی معنا ندارد.

سوال: چندی پیش محسن رضایی در نامه‌ای خواستار برگزاری دادگاه همه متخلفین در کنار هم شده بود. نظر شما در خصوص این نامه چیست؟

*با خواسته رضایی مبنی بر برگزاری دادگاه همه متخلفین در کنار هم مخالفم

لاریجانی: محاکماتی که الان در جریان است، مشتمل بر چند موضوع است که باید به آنها توجه کرد. اولین نکته این است که ما شاهد تشویق و برنامه‌ریزی برای آشوب در کشور بودیم و این مسائل تحت عنوان اعتراض به نتیجه انتخابات صورت می‌گرفت.

حرکت اصلاح‌طلبان در ایران در گذشته هم تا مرز تقابل با نظام رفت وقتی که آشوب می‌شود ضرر و خسارت به وجود می‌آید. نیروهای امنیتی و انتظامی ما برای مقابله وارد می‌شوند. کلی از نیروهای نظامی و امنیتی ما هم در این جریانات آسیب‌ دیده‌اند. کلی از تاسیسات ما هم آسیب دیده‌اند. در مرحله بعد برخی افراد بازداشت و روانه زندان می‌شوند. در این مرحله هم ممکن است اشکالاتی به وجود بیاید.

اشکال اول آشوب‌سازی و خیانت به امنیت مملکت است که این یک کلاس از بحث است و الان شاهد برگزاری محاکمات آن هستیم. اشکال دیگر، تخلفاتی است که مجریان قانون ممکن است در اجرای قانون مرتکب شده باشند که هیچ‌کس هم طرفدار این مساله نیست.

این تخلفات هم باید در جای خودشان رسیدگی شوند. اما این دو نوع اشکال در دو سپهر جداگانه هستند. آن چیزی که امروز اساسی است این است که چرا اصلاح‌طلبان و تشکیلات انتخاباتی آنها، آشوب‌های خیابانی را با عنوان اعتراض به نتایج انتخابات برنامه‌ریزی کردند، به آن دامن زدند و هنوز هم دامن می‌زنند.

به نظر من حتی آسیب‌هایی که در اثر اشتباهات و یا خلافکاری مجریان و ضابطین قانونی صورت گرفته نیز بر عهده همان افرادی است که این مسائل را به‌وجود آوردند. چون وقتی که آشوب می‌شود پلیس باید جلو اغتشاشگران را بگیرد.

پلیس وقتی می‌خواهد مردم را متفرق کند، روی پیشانی افراد نوشته نشده است که کدام یک مخل و کدامیک غیرمخل است بنابراین پلیس مجبور است همه را هل دهد. وقتی هم که همه را هل بدهیم ممکن است یکی هم بیفتد و پایش بشکند.

من می‌خواهم بگویم که تخلف در اجرای قوانین در سر جای خودش باید تعقیب شود، اما خلط این دو مساله اشتباه است.

من با نظر آقای رضایی که خواستار برگزاری توامان دادگاه هر دو دسته شده بودند، موافق نیستم. زیرا اینها در دو سپهر جداگانه هستند. یکی تخلف در اجرای قانون است که باید به آن رسیدگی شود و دیگری تخلف با عنوان خیانت به منافع ملی است که افقی کاملا متفاوت از دیگری دارد.


*بحث لباس شخصی ها کاملا انحرافی است

من اینجا اضافه کنم این بحثی که به عنوان لباس شخصی راه انداخته‌اند یک بحث کاملا انحرافی است. مثل همه جای دنیا، ضابطان قانون در ایران هم متعددند. من مثالی برای شما می‌زنم. چند سال قبل به علت این که یک سیاهپوست در لس‌آنجلس کشته شد آشوب‌هایی به وجود آمد. برای مقابله با این آشوب‌ها، ابتدا پلیس محلی آنها که به آن Local Sheriff می‌گویند وارد عمل شدند.

وقتی این نیروها نتوانستند اوضاع را اداره کنند از پلیس ایالتی استفاده کردند. زمانی که این نیروها نیز موفق نشدند از نشنال گارد (National gard) استفاده کردند و زمانی که این نیروها هم موفق نشدند از نیروهای امنیتی پلیس فدرال آمریکا (FBI) استفاده کردند. ببینید برای ایجاد امنیت ما هم به همین شکل عمل می‌کنیم. این که مساله نیروهای لباس شخصی را مطرح می‌کنند، نیروی بسیج ضابط قانونی ماست و در اساسنامه بسیج این نیرو به عنوان یکی از ضابطین قانون معرفی شده است.

*بسیج مثل پلیس جز ضابطین قانونی است حضرات نمی خواهد لباس آنها را تعیین کنند

بسیج مثل پلیس مسوولیت دارد. این که حالا یک پلیس لباس شخصی داشته باشد یا خیر مسوولیت حضرات نیست که آن را تعیین کنند. در همه جای دنیا پلیس به تناسب کار خودش گاهی شخصی است و گاهی شخصی نیست.

آلوده کردن این مباحث با شکلی بسیار سطحی، فقط برای مشوه کردن اذهان مردم است.

سوال: آیا معتقدید آشوب‌های اخیر هم به گونه‌ای بود که از ابتدا نمی‌شد آن را کنترل کرد و باید حتما نیروهای بسیج وارد صحنه می‌شدند؟

لاریجانی: من هیچ‌وقت نمی‌توانم قاطعانه بگویم که ما به بهترین نحو برخورد کردیم. همیشه ما باید فرض کنیم که بهتر از این می‌توانستیم عمل کنیم. وقتی که آشوب‌ها دامن زده شد ابتدا نظام بنا بر تسامح داشت. منتها وقتی که چند روز ادامه پیدا کرد مشخص شد که مساله فراتر از این حرف‌هاست و پروژه وسیعی دنبال می‌شود. منافقین و خارجی‌ها در این پروژه دخیل بودند.

طبیعی است که نظام نمی‌توانست در این مورد تسامح کند و باز هم طبیعی است که برای کنترل، نظام از نیروهایش استفاده می‌کند. حالا این‌که آیا لازم بود و یا نبود بحثی است که مسوولان امنیت باید جواب بدهند. به نظر من آنها خوب هم عمل کردند و دنیا فهمید که ما در مقابله با آشوب بسیار توانمندیم و اگر گاهی با تسامح برخورد می‌کنیم ناشی از ضعف نیست.

سوال:‌ شما تخلفات انجام شده را در دو سپهر متفاوت عنوان کردید. یکی تخلفاتی که درخصوص مسائل امنیتی انجام شده است و دیگری تخلفاتی که از سوی ماموران و ضابطین انجام شده است. اخیرا شاهد برگزاری دادگاه متخلفان در خصوص مسائل امنیتی هستیم و در کنار آن نیز با تاکیدات رهبر معظم انقلاب شاهد بسته شدن بازداشتگاه کهریزک و پیگیری تخلفات انجام شده از سوی ماموران و ضابطین هستیم. آیا در خصوص زمان برگزاری دادگاه این دو دسته از متهمان، اهم و فی‌الاهم شده و این‌که دادگاه متخلفان دسته دوم هنوز برگزار نشده براساس اولویت جرایم است؟

لاریجانی: من به هیچ‌وجه نمی‌خواهم این دسته از تخلفات را کم‌اهمیت جلوه دهم، اما گفتم که این تخلفات در دو سپهر متفاوت هستند. این‌که افراد در زندان به قتل رسیده‌اند یا فوت کرده‌اند و این‌که برخی از مسوولان زندان تخلف کرده باشند یا کوتاهی یا حتی جنایت کرده باشند باید بررسی و پیگیری شود و مسببین به اشد مجازات هم برسند.

البته این مسائلی که در زندان اتفاق می‌افتد ربطی به بدنه پلیس و بسیج ندارد. آنها ضابطین هستند و متخلفان را دستگیر می‌کنند و تحویل زندان می‌دهند و این کار بدنه نیروهای امنیتی نیست که در زندان هم به دنبال اینها باشند، اما همان‌طور که قبلا گفتم سپهر این تخلفات جداست. مثل این است که کسی برخلاف امنیت کشور یک کار بزرگی انجام دهد و یکی دیگر بیاید و رشوه بگیرد.

میان این دو نوع تخلف، تفاوت زیادی هست. مسلما به هر دوی اینها باید رسیدگی شود، اما خلط این دو مساله نامربوط است. یکی از تخلفاتی که ما الان با آنها روبه‌رو هستیم مبتنی بر حرکتی حساب شده بود که اصل نظام را هدف گرفته است و دیگری تخلفی است که از سوی یک فرد مسوول انجام شده که البته آن‌ هم می‌تواند در حد جنایت باشد و اگر قتل عمد هم بوده باشد ممکن است قصاص شود.

وقتی که آشوب پیدا می‌شود ما از این قبیل حوادث داریم. چرا باید آقای مهندس موسوی خودش را برنده انتخابات اعلام کند. اگر پنج تا روزنامه این مطلب را می‌نوشتند ما می‌گفتیم که تبلیغاتی است ولی کسی که خودش نامزد انتخاباتی است حق بیان چنین مساله‌ای را نداشته است.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/5/21:: 1:7 عصر     |     () نظر

پروژه «عادی سازی» به طور گسترده در دستور کار محافل رسانه ای مرتبط با پروژه شکست خورده اغتشاش و آشوب قرار گرفته است.

کیهان نوشت:در این پروژه که واکنشی منفعلانه به رسوایی بزرگ پس از انتخابات ارزیابی می شود، رسانه ها و چهره های درگیر در ماجرا در تلاشند تا اصطلاحاً قبح «جاسوسی برای بیگانه و سفارت های خارجی»، «دخالت و تحریک برای آشوب»، «تلاش برای باج خواهی ولو به قیمت به هم ریختن کشور و قربانی کردن شماری از شهروندان» و... را بریزند و ارتباط و همکاری با جبهه دشمنان اصلی انقلاب در خارج را عادی جلوه دهند. دو روزنامه اعتماد و اعتماد ملی- در کنار برخی نشریات زنجیره ای مشابه- در پروژه تازه نیز مانند پروژه تقلب و آشوب، هماهنگ با صدای آمریکا، بی بی سی انگلیس، رادیو فردا، دویچه وله آلمان و رادیو فرانسه عمل می کنند. زیر سؤال بردن اعترافات عوامل دستگیر شده اغتشاش و تمرکز محض بر موضوع «بدرفتاری با دستگیرشدگان» از دیگر شگردهای «شبکه عنکبوت» در تحریف صورت مسئله است.

در این زمینه ارگان حزب اعتماد ملی- حزبی که دبیر کل ناکام آن برای عقب نماندن از قافله، تحریک به میدانداری در اغتشاشات شد و برخی از همکاران و اعضای اصلی آن نظیر محمدعلی ابطحی جزو عوامل تحریک به آشوب بودند- در مقاله ای به قلم صادق زیبا کلام، اقدامات خصمانه سفارت انگلیس در چند ماه اخیر را «وظیفه دیپلماتیک و نه جاسوسی» توصیف کرد!

زیباکلام برای بی ارزش ساختن اعترافات حسین رسام تحلیل گر ارشد سفارت بی بی سی در دادگاه مبنی بر «ارتباط گیری و جمع آوری خبر از ده ها چهره سیاسی از جمله عطریانفر، شمس الواعظین و لیلاز» و «حضور فعال دیپلما ت های انگلیسی در آشوب ها»، اعترافات نامبرده را زیر سؤال می برد و می نویسد: اساساً کارکرد یک سفارتخانه از جمله سفارت انگلستان در تهران چیست؟ عادی ترین کاری که سفارت بریتانیا در تهران انجام می دهد آن است که از جمله باید با افراد، شخصیت ها و رهبران سیاسی مختلف، نخبگان سیاسی، و روحانیون و سایر گروه ها مراوده و گفت وگو داشته باشد. تمام آنچه حسین رسام انجام داده چیزی نبوده الا اینکه وی و سفارت در تهران صرفاً به وظیفه اصولی و دیپلماتیک خود عمل می کرده اند. رسام ظرف 5 سال گذشته افراد و چهره های خوشفکر را به مقامات مافوق سفارت معرفی می کرد و با آنها قرار شام و نهار و عصرانه با مقامات ارشد سفارت می گذاشت و این اساساً شغل وی بوده».

زیبا کلام که گویا خیلی هم از فعالیت های سفارت بی خبر نیست، توضیح نداد که اولاً با این اوصاف اساساً جرم جاسوسی و خیانت به کشور یعنی چه، ثانیاً براساس کدام موازین حقوقی و پروتکل های دیپلماتیک، جاسوسی و مداخله به قصد ایجاد آشوب- که تحلیل گر سفارت انگلیس بدان اعتراف می کند و آقای زیبا کلام مصر به انکار آن است!-جزو وظایف و کارکردهای یک سفارت سالم و قانونی است. ثالثاً اگر جاسوسی از سوی بیگانگان را امری عادی- و نه قانونی- بدانیم، آیا حکم خبرچینی و جاسوسی برای بیگانگان هم به همان اندازه عادی است. رابعاً آیا «چهره های خوشفکر» در دادن اطلاعاتی که بعضاً سری است نباید از خود بپرسند دولتی که در عرض یک قرن، یک نهضت (مشروطه) را به شکست کشانده و دو کودتا را به ملت ایران تحمیل کرده و پس از آن در انواع دشمنی ها و آخرین آنها چالش هسته ای پیشاهنگ بوده، با این آدم های خوشفکر چه سروسری دارد؟!

البته پاسخ به این ابهامات چندان پیچیده نیست چرا که در همان روزگاری که گروهک ها فرزندان ملت را در کردستان و مناطق غربی کشور سر می بریدند، آقای زیباکلام را متفاوت تشخیص داده و بلافاصله پس از بازداشت رها کردند. او سال ها بعد به تأسی از تئوری کارل پوپر (از شوالیه های ناتوی فرهنگی) مبنی بر «توطئه توهم است» کتابی در انکار نقش استعمار در عقب ماندگی نوشت. 9-8ماه پیش هم وقتی وزارت خارجه و سیستم اطلاعاتی انگلیس تشخیص دادند که برای برهم ریختن انتخابات و مردم سالاری در ایران لازم است شبکه تلویزیونی بی بی سی را هم راه اندازی کنند، آقای زیباکلام تقریباً تنها ایرانی مقیم کشور بود که تملق نامه رپرتاژگونه و مفصلی برای این شبکه تلویزیونی در سایت آفتاب - سایت وابسته به برخی دیپلمات های هسته ای سابق که اتفاقاً برخی اطلاعات هسته ای را به سفارت انگلیس داده بودند- نوشت و تعجب ناظران را برانگیخت. حالا شما پیدا کنید پرتقال فروش را و اینکه این آقای خوشفکر و خوش سابقه! در ستون تحلیل های ارگان حزب اعتماد ملی چه می کند و چرا به عادی سازی جاسوسی و خرابکاری آن هم در سطح اقدامات سفارت دولت خبیث انگلیس می پردازد؟! آیا بی بی سی جرأت داشت به این گستاخی، جاسوسی را عادی جلوه دهد یا به تبرئه دولت متبوع خودکه در پی اعترافات حسین رسام، به انفعال و لکنت زبان افتاده است بپردازد ؟ وسرانجام اینکه کدام سنخیت باعث این میزان از همراهی و تجانس میان «اعتماد ملی» کروبی و سفارت انگلیس شده است؟

این نکته هم شایان ذکر است که حزب اعتماد ملی پس از شکست سنگین نامزد (دبیر کل) حزب در انتخابات و کسب صرفاً 330 هزار رأی از مجموع حدود 40 میلیون رأی دچار بحران روحیه و هویت شدید شده و برای جبران آن تحت فشار و تحریکات برخی عناصر تندرو برای افراطی گری بیشتر قرار گرفته که شایعه پراکنی های اخیر کروبی- با میدانداری پسر وی- از جمله این رفتارهاست.

دعوت از عناصر بدسابقه ای چون سروش، سحرخیز، عبدی و ابطحی و ... به ستاد کروبی چند ماه قبل از انتخابات، تردیدها درباره نفوذ بیگانگان و عناصر افراطی وابسته در حزب اعتماد ملی را شدت بخشیده بود.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/5/21:: 1:5 عصر     |     () نظر

روزنامه وطن امروز نوشت: آیا تریبون صداوسیما بهترین مکان برای «شفاف‌سازی» ابهامات مطرح شده از سوی احمدی‌نژاد نسبت به مسائل مالی وابستگان هاشمی نبود؟

به گزارش رجانیوز، در این مطلب آمده است:دقیقاً 70 شبانه روز از شبی که احمدی‌نژاد مقابل میرحسین موسوی در برنامه مناظره انتخاباتی قرار گرفت می‌گذرد. شبی که احمدی‌نژاد در برابر دیدگان 70?میلیون بیننده تلویزیونی با سوالی از چرایی و چگونگی فعالیت فرزندان هاشمی رفسنجانی، سوالات فراوانی را در اذهان افکار عمومی پدیدار کرد.

چند ساعتی از برگزاری این مناظره و سوال کلیدی احمدی‌نژاد از دارایی فرزندان هاشمی رفسنجانی نگذشته بود که فرزندان و خویشاوندان و طرفداران سیاسی و رسانه‌ای هاشمی وارد میدان شدند.

فرزندان هاشمی که از این سخنان احمدی‌نژاد بشدت عصبانی شده بودند با تدارک مصاحبه‌های پی‌در‌پی، احمدی‌نژاد را تهدید کردند که از او به دستگاه قضا شکایت خواهند کرد.

در آن سوی قضیه، اطرافیان و نزدیکان محمود احمدی‌نژاد نیز در مقابل ادعاها و طرح شکایت از وی، ساکت نشستند و اعلام کردند که از شکایت هاشمی و فرزندانش به دادگاه جهت شفاف شدن مسائل استقبال می‌کنند. مردمی هم که هر روز از جلوی دکه‌های روزنامه‌فروشی رد می‌شدند و سخنان دوطرف را می‌دیدند با اشتیاق این موضوع را پیگیری می‌کردند که سرانجام آن سخنان در مناظره زنده تلویزیونی و این طرح شکایت چه خواهد شد و از همدیگر این سوال را می‌پرسیدند که آیا واقعا این دادگاه با طرح شکایت خانواده هاشمی از احمدی‌نژاد، برگزار خواهد شد؟! دادگاهی که می‌توانست از مناظره هم جذاب‌تر و دیدنی‌تر باشد. اما هر روز که می‌گذشت از شدت و حدت سخنان خاندان هاشمی نسبت به ادعای احمدی‌نژاد کاسته می‌شد. مردمی که روزنامه‌ها را می‌خریدند، آن را از اول تا آخر با کنجکاوی خاصی زیر و رو می‌کردند تا شاید خبری از روز برگزاری دادگاه شکایت هاشمی از احمدی‌نژاد پیدا کنند اما خبری نبود که نبود! اتفاقات و حوادث پس از انتخابات و آشوب‌های خیابانی، غباری بود که روی برگزاری این «دادگاه تاریخی» سایه افکند و تا حدودی آن را به محاق فراموشی در رسانه‌ها و تریبون‌ها برد. افکار عمومی از خود می‌پرسیدند، آیا بخشی از این اتفاقات و آشوب‌ها برای به «فراموشی سپردن» همین «دادگاه تاریخی» تدارک دیده شده بود؟!

این بی‌خبری از سرانجام شکایت و تشکیل دادگاه هفته‌ها ادامه داشت تا خبر رسید، هاشمی رفسنجانی قرار است سکوت یک ماهه خود را بشکند و به نماز جمعه بیاید. هاشمی خطبه‌ها را آغاز کرد؛ پیشنهاد مناظره تلویزیونی برای شفاف شدن «تردیدهای انتخاباتی» داد، اعلام کرد همه(!) بازداشت شدگان را آزاد کنید و... اما از هر دری سخن گفت جز سرانجام شکایت خاندان خود از احمدی‌نژاد!

آیا این تریبون بهترین مکان برای «شفاف‌سازی» ابهامات مطرح شده از سوی احمدی‌نژاد نسبت به مسائل مالی وابستگان هاشمی نبود، آیا هاشمی نمی‌توانست پیشنهادهایی هم برای رفع این «تردید‌ها» به مردم و نخبگان کشور ارائه دهد؟ آیا هاشمی نمی‌توانست با طرح مجدد شکایت خود از احمدی‌نژاد از دستگاه قضا بخواهد هرچه زودتر و در یک دادگاه علنی و به طور زنده همانند مناظره‌های تلویزیونی، 70 میلیون ایرانی ببینند کدام طرف برای ادعای خود «سند» در دست دارد؟ آیا خانواده‌ هاشمی اصولاً شکایتی رسمی و کتبی از احمدی‌نژاد نزد دستگاه قضا انجام داده‌اند؟ و ...

آیا جز با برگزاری دادگاهی علنی و زنده که افکار عمومی بدون واسطه جزئیات مسائل را بشنوند و ببینند، «تردیدهایشان» نسبت به «مسائل مطرح شده در آن مناظره» برطرف می‌شود.

اگر خانواده هاشمی مدعی‌اند از سوی احمدی‌نژاد مورد «تهمت و اتهام» قرار گرفته‌اند، چرا هیچ اقدام «حقوقی و قضایی» برای رفع این «اتهام» نمی‌کنند؟ آیا تاخیر در برگزاری این «دادگاه» تردیدهای جدیدی ایجاد نمی‌کند؟ و ... این روزها که غبار فتنه فروکش کرده است مردم باز از خود می‌پرسند واقعا «چرا هاشمی از احمدی‌نژاد شکایت نمی‌کند؟


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/5/21:: 1:3 عصر     |     () نظر
سرهای غواصان اسیر ایرانی چگونه زیر تانک‌ها قطع می‌شد؟



       
در ادامه مطلب بخوانید


خانواده های معظم شهدا و مفقودین نخوانند

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/5/21:: 12:52 عصر     |     () نظر
<   <<   106   107   108   109   110   >>   >