سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسا کس که با نیکویى بدو گرفتار گردیده است و بسا مغرور بدانکه گناهش پوشیده است ، و بسا کس که فریب خورد به سخن نیکویى که در باره او بر زبانها رود ، و خدا هیچ کس را نیازمود چون کسى که او را در زندگى مهلتى بود . [ و این گفتار پیش از این گذشت ، لیکن اینجا در آن زیادتى است سودمند . ] [نهج البلاغه]
yazd blog
درباره



yazd blog

وضعیت من در یاهـو
کوشا
ما بر سر پیمان خود استواریم . . .
آهنگ وبلاگ
اصلاً کی گفته 124000 پیغمبر داریم؟! من و طرفدارام که توی ویلاهای شمرون و دربند بودیم هیچکدام از اونارو ندیدیم، باید بشماریم، نه اصلاً شمردن شمارو هم قبول ندارم. باید «شورای حکمیت» باشه تا شاید قبول کنم!

اصلاً من دوست دارم ابطال کنم و به هیچ حدی کمتر از ابطال هم راضی نیستم، اگر بازهم رای نیاوردم ابطال می کنم، اصلاً دلم می خواد!! چون اوباما به خودم گفت که «تو الهام بخشی» مرکل هم گفت، گوردون براون هم گفت، هیلاری کلینتون هم گفت، اون مرد شریف و خوش سابقه، کی بود؟ آهان، «سارکوزی» اون هم گفت، پس من مستظهر به حمایت همه هستم.

من جز خودم و ملکه- ببخشید خانمم- هیچکس را قبول ندارم! اصولاً «بودن من برای اینه که ابطال کنم» اصلاً دموکراسی یعنی این، من و کل اروپا و آمریکا و خیلی از عربا یک طرف، اون 25 میلیون یک طرف، آخه کدوم طرفیا بیشتریم!!

البته اگر بخواین ابطال نکنم چند تا شرط دارم. شرط اول اینکه دولت مستقر یک سال مانده به انتخابات حقوق کارمندا رو نپردازه، سفر استانی رو تعطیل کنه، سهام عدالت که گداپروریه...

شرط دوم اینکه بعد از اینکه ابطال کردم غیر از من هیچکس کاندید نشه الا این رفیقم- ببخشید رقیبم- که می دونم زیر یک درصدیه، اگر کسی به عنوان رقیب من کاندید شد حتماً دروغگو و خیلی بده و اینقدر ابطال می کنم تا حالشو بگیرم. البته اگر رئیس جمهور شدم که باید بشم شاید دلم خواست با اون رفیق زیر یک درصدی یه حالی ببریم، یعنی الکی ابطالش کنیم، چون اگر ابطال نکنم خیلی زود استعفا می کنم، چون استعفا مزه اش کمتر از ابطال نیست.

شرط سوم اینه که «بلند مرتبه سازی ممنوع» لذا صندوقارو به قول اون رقیب زیر یک درصدی بنده دو طبقه و سه طبقه نباید بسازن. مگه سازمان بهینه سازی مصرف سوخته که دو جداره می سازن!

بی خود نیست من 20 سال سکوت کردم، برای این سکوت کردم که حالا هرچی دلم می خواد بگم!

من یک فرد انقلابی هستم لذا دوست دارم فحش بدم، من می گم همه تون دروغگویین، من می خوام قانون گریزی تعطیل بشه، بهترین قانون قانون جنگله، این 200 تا بانکی که توی تهرون آتش گرفت از دست قانون گریخته بودن باید می سوختن.

اصلاً کی گفته 124000 پیغمبر داریم؟! من و طرفدارام که توی ویلاهای شمرون و دربند بودیم هیچکدام از اونارو ندیدیم، باید بشماریم، نه اصلاً شمردن شمارو هم قبول ندارم. باید «شورای حکمیت» باشه تا شاید قبول کنم!

اصلاً من دوست دارم ابطال کنم و به هیچ حدی کمتر از ابطال هم راضی نیستم، اگر بازهم رای نیاوردم ابطال می کنم، اصلاً دلم می خواد!! چون اوباما به خودم گفت که «تو الهام بخشی» مرکل هم گفت، گوردون براون هم گفت، هیلاری کلینتون هم گفت، اون مرد شریف و خوش سابقه، کی بود؟ آهان، «سارکوزی» اون هم گفت، پس من مستظهر به حمایت همه هستم.

من جز خودم و ملکه- ببخشید خانمم- هیچکس را قبول ندارم! اصولاً «بودن من برای اینه که ابطال کنم» اصلاً دموکراسی یعنی این، من و کل اروپا و آمریکا و خیلی از عربا یک طرف، اون 25 میلیون یک طرف، آخه کدوم طرفیا بیشتریم!!

البته اگر بخواین ابطال نکنم چند تا شرط دارم. شرط اول اینکه دولت مستقر یک سال مانده به انتخابات حقوق کارمندا رو نپردازه، سفر استانی رو تعطیل کنه، سهام عدالت که گداپروریه...

شرط دوم اینکه بعد از اینکه ابطال کردم غیر از من هیچکس کاندید نشه الا این رفیقم- ببخشید رقیبم- که می دونم زیر یک درصدیه، اگر کسی به عنوان رقیب من کاندید شد حتماً دروغگو و خیلی بده و اینقدر ابطال می کنم تا حالشو بگیرم. البته اگر رئیس جمهور شدم که باید بشم شاید دلم خواست با اون رفیق زیر یک درصدی یه حالی ببریم، یعنی الکی ابطالش کنیم، چون اگر ابطال نکنم خیلی زود استعفا می کنم، چون استعفا مزه اش کمتر از ابطال نیست.

شرط سوم اینه که «بلند مرتبه سازی ممنوع» لذا صندوقارو به قول اون رقیب زیر یک درصدی بنده دو طبقه و سه طبقه نباید بسازن. مگه سازمان بهینه سازی مصرف سوخته که دو جداره می سازن!

بی خود نیست من 20 سال سکوت کردم، برای این سکوت کردم که حالا هرچی دلم می خواد بگم!

من یک فرد انقلابی هستم لذا دوست دارم فحش بدم، من می گم همه تون دروغگویین، من می خوام قانون گریزی تعطیل بشه، بهترین قانون قانون جنگله، این 200 تا بانکی که توی تهرون آتش گرفت از دست قانون گریخته بودن باید می سوختن.
اصلاً کی گفته 124000 پیغمبر داریم؟! من و طرفدارام که توی ویلاهای شمرون و دربند بودیم هیچکدام از اونارو ندیدیم، باید بشماریم، نه اصلاً شمردن شمارو هم قبول ندارم. باید «شورای حکمیت» باشه تا شاید قبول کنم!

اصلاً من دوست دارم ابطال کنم و به هیچ حدی کمتر از ابطال هم راضی نیستم، اگر بازهم رای نیاوردم ابطال می کنم، اصلاً دلم می خواد!! چون اوباما به خودم گفت که «تو الهام بخشی» مرکل هم گفت، گوردون براون هم گفت، هیلاری کلینتون هم گفت، اون مرد شریف و خوش سابقه، کی بود؟ آهان، «سارکوزی» اون هم گفت، پس من مستظهر به حمایت همه هستم.

من جز خودم و ملکه- ببخشید خانمم- هیچکس را قبول ندارم! اصولاً «بودن من برای اینه که ابطال کنم» اصلاً دموکراسی یعنی این، من و کل اروپا و آمریکا و خیلی از عربا یک طرف، اون 25 میلیون یک طرف، آخه کدوم طرفیا بیشتریم!!

البته اگر بخواین ابطال نکنم چند تا شرط دارم. شرط اول اینکه دولت مستقر یک سال مانده به انتخابات حقوق کارمندا رو نپردازه، سفر استانی رو تعطیل کنه، سهام عدالت که گداپروریه...

شرط دوم اینکه بعد از اینکه ابطال کردم غیر از من هیچکس کاندید نشه الا این رفیقم- ببخشید رقیبم- که می دونم زیر یک درصدیه، اگر کسی به عنوان رقیب من کاندید شد حتماً دروغگو و خیلی بده و اینقدر ابطال می کنم تا حالشو بگیرم. البته اگر رئیس جمهور شدم که باید بشم شاید دلم خواست با اون رفیق زیر یک درصدی یه حالی ببریم، یعنی الکی ابطالش کنیم، چون اگر ابطال نکنم خیلی زود استعفا می کنم، چون استعفا مزه اش کمتر از ابطال نیست.

شرط سوم اینه که «بلند مرتبه سازی ممنوع» لذا صندوقارو به قول اون رقیب زیر یک درصدی بنده دو طبقه و سه طبقه نباید بسازن. مگه سازمان بهینه سازی مصرف سوخته که دو جداره می سازن!

بی خود نیست من 20 سال سکوت کردم، برای این سکوت کردم که حالا هرچی دلم می خواد بگم!

من یک فرد انقلابی هستم لذا دوست دارم فحش بدم، من می گم همه تون دروغگویین، من می خوام قانون گریزی تعطیل بشه، بهترین قانون قانون جنگله، این 200 تا بانکی که توی تهرون آتش گرفت از دست قانون گریخته بودن باید می سوختن.
همه ی این حرفایی که زدم نشون می ده که من دیکتاتور نیستم، مسئله ی اصلی جمهوریت نظامه که بخاطر رئیس جمهور نشدن من از دست رفت.

ما باید تا تحقق همه ی خواسته هامون همه چیز رو ابطال کنیم، من به همه ی شما بچه مدرسه ایها می گم از همین الان حقوق خودتون رو پیگیری کنید. بطور مشخص می گم که باید توی انتخابات مجلس و شوراها کاندید بشین، هر چی نیارین صد تا رای رو که میارین، بعدش بریزین توی خیابونا و بگید تقلب شده و به کمتر از ابطال هم راضی نشین، شهر هرت که نیست!!! بدونید که اوباما با ماست.

با حالیکه رئیس جمهوری منو قبول نکردن ولی من اولین دیوار بزرگ جهان رو ساختم که دیوارچین باید پیشش لنگ بندازه، «دیوار حاشا» به خودی خود بلند بود ولی من اونقدر بهش افزودم که توی خیالتون هم نمی تونین تصورشو بکنین. مگر یادتون نیست من توی مناظره گفتم در این کشور 2به اضافه ی 2 میشه 5 و یا شاید10، روی همین حساب می گیم 25<13 کی به کیه بابا ولم کن. چطور بوش می تونه بگه «یا با ما هستید یا بر ما» من نمی تونم بگم!

از هر چه بگذریم باید به حرفای این زن پاکدامن (صدراعظم آلمانو می گم) گوش کنیم و همه ی صندوقارو بازشماری کنیم، من حرف هر کی رو قبول نداشته باشم حرفای این زن محجوب و عفیف رو با اضافه کردن چند شرط قبول دارم. اول اینکه باید تعرفه های چاپ شده رو دربیاریم، «تعرفه های نوشته شده» رو با «استفاده نشده» جمع کنیم و با کلش تطبیق بدیم. بعدش رای هر کسی رو دربیاریم و دوره بیفتیم و نمونه ی دست خطش رو بگیریم، بعد.... . اصلاً اگر بازهم چیزی از توش درنیومد تقلب شده و همه چیز باید باطل بشه.

اصلاً شما مردم باید تنبیه بشین، به این رفیقم چرا لااقل یک درصدتون رای ندادین، از درویشا که حمایت کرد، هوای بهایی های طفل معصوم رو هم که داشت، برادران دالتون ها هم همشون توی ستادش بودن، قانون اساسی رو هم که می خواست از اساس بزنه، صحبت از بعضی اختیارات هم که می کرد، شعارش هم دقیقاً شعار برادرمون اوباما بود، توی مناظره هم که کاملاً مسلط ظاهر شد، روزنامه، حزب و تیم هم که داشت، ای بی انصافا لااقل بخاطر حمایتش از هولوکاست بهش رای می دادین.

حرف آخرم با این 7 نفر اعضای شورای نگهبانه که از رقیب من حمایت کردن، اینا باید از این اوبامای طفل معصوم یاد می گرفتن که اسم هیچکس رو نبرد و از احدی حمایت نکرد و غیر از اون 400 میلیون دلار ناقابل حتی یک سنت هم خرج نکرد، بی طرفی یعنی این. اون اصلاً در امور داخلی ما دخالت نکرد و مثل بوش نخواست رایحه ی دموکراسی از خودش در کنه.

اینقدر فشار میارین که مجبور بشم حرف دلمو بزنم، حرف اول و آخر من اینه که چیز نباید باشه، اسمش که میاد به چیز چیز می افتم، از بس که از همون سال 84 شیخوخیت نداشت! همه دوست داشتن نباشه تازه دو سه ماه پیش اون رفیق ما گفت خیانتی که کرده از بنی صدر هم بدتر بوده.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/4/22:: 1:57 عصر     |     () نظر

» پسر کو ندارد نشان از پدر !




 از فرزند آن شهید که می نگارد «هربار که هفتم تیر می رسد سفره دل گرفته‏ ام را نزد تو می گسترم» باید پرسید، آیا پدرتان نفرمود:«چون اصل ولایت فقیه ، یعنی رهبری و امامت یک اسلام‏‌شناس عادل درستکار مورد قبول مردم در قانون اساسی ما به عنوان یک وسیله‏ اعتماد و اطمینان برای جامعه تصویب شده است رئیس جمهور ما باید نسبت به‏ این اصل هم کاملاً آشنا باشد و هم ایمان داشته باشد؟»


خسرو روح‌اللهی
‏بهره گیری برخی اصلاح طلبان (منافقین داخلی) از مقولات احساسی و پوپولیستی برای سرپوش‏ گذاردن بر بی برنامگی و خطاهای ماضیه و حال آنان، در انتخابات اخیر‏ فراوانی محسوس داشته و به ویترین آمدن فرزند یکی از اوتاد نظام جمهوری‏ اسلامی امری مترقبه و کم‌مایه است. اما آنچه نگارنده را برآن داشت تا‏ سطوری را به بازخوانی گرایشات و مبانی فکری آن شهید بنگارد، برداشتن گامی‏ کوچک در برابر مصادره تلخ حزبی ایشان است.

یکی از دغدغه های مهم شهید بهشتی، پرهیز سیاسیون از احساسات محوری و‏ کمرنگ نمودن استدلال و تعقل جهت فریب مردم بود. این امر اتفاقاً نمودی واضح‏ در پروپاگاندای اصلاح طلبان در انتخابات اخیر داشته است. ‏ فقدان ارائه برنامه و تأکید بر احساسات موج رنگی و تأکید صرف بر شور‏ هواداران در فیلم های تبلیغاتی آقای موسوی، فرار مطلق از پاسخگویی به‏ سؤالات بسیار دکتر احمدی نژاد در مناظره ، اکاذیب مکرر در تحریف آمارها و‏ تکیه بر منابع آماری صهیونیست، اعلام کودکانه و عوام فریبانه پیروزی پیش‏ از پایان رأی گیری و خودتبریکی! و فاجعه آمیزتر از همه لاپوشانی شکست و«‏نه» شنیدن از ملت با اتهامات عوام فریبانه بسیار در باب تقلب در انتخابات‏ واضح ترین مصداق از دغدغه مهم شهید بهشتی است: «عوام فریبی» یعنی فریب دادن ...کسانی که به دلیل فقدان آگاهی و شناخت‏ و بینش های دینی و اجتماعی و سیاسی بسیار سهل و سریع در دام القائات و‏ نیرنگ افکنی های افراد و گروه ها گرفتار می آیند و تحت تأثیر فضاسازی های‏ باطلشان قرار می گیرند و در مسیر تحقق اهداف و مطامع گوناگون آنان که‏ گاهی فکری و اعتقادی است و گاهی مالی و اقتصادی است و زمانی اجتماعی و‏ سیاسی است و گاهی نیز حزبی و جناحی است به تحرک و تلاش مکرر در می آیند‏ و بدون درک و فهم و تعقل و خردورزی و در یک حالت خاص و ملتهب عاطفی و‏ احساسی تحت تابعیت و فرمانبرداری کامل افراد و جریان ها قرار می گیرند. موسوی و هم‌سنگرانش در حالی تنها حق و حقیقت به سود خود را در باب آرای‏ مردم، اوامر ولی فقیه و نیز نهادهای انقلابی می پذیرند که

- ازصفات نیک آن عالم ژرف اندیش پذیرفتن حق بود، حتی اگر به ضرر او تمام‏ می شد. (?)

موسوی ویاران گروهی اش در حالی مصالح ایران و نظام را با دروغ های خود برای‏ رسیدن به قدرت به بازی گرفته و برق چشمان طماع قاتلین شهید بهشتی را‏ فروغی نو بخشیده اند که آن بزرگوار معتقد بود:

‏-ایفای وظیفه سیاسی، غیر از سیاست بازی است. سیاست بازی یعنی خودپرستی‏ یعنی مقام پرستی، یعنی سودپرستی، یعنی فدا کردن مصالح جامعه در راه مسائل‏ شخصی، یعنی دروغ زنی و دروغگویی(?)

یکی از ‏ فرزندان آن شهید هم آوا با سایر هم سنگران و هم نوا با شیمون پرزها، برای برخورد‏ با ایادی مسلح منافقین و انگلیس و سیا اشک می ریزد و غیر منصفانه‏ هواداران متین موسوی را با اغتشاشگران یکی می نماید اما شهید بهشتی‏ همچون هر صاحب درایتی معتقد است:

‏-گروه‌هایی که در برابر جمهوری اسلامی ایستاده اند، قیام مسلحانه دارند و‏ اینان در هر شکل و هر لباسی که باشند، محکومند(?)

ایشان در تقابل با سازشکاری های دولت موقت در برخورد با آشوبگران کردستان‏ گفت:

«ملت به ما اجازه نمی دهد با آن روش سر سازگاری نشان دهیم. (?)

از برخی عزاداران ظاهری شهید بهشتی باید پرسید که به سخره‏ گرفتن رأی ملت، قانون و شورای نگهبان و زمینه سازی برای ریختن خون جوانان‏ بیگناه، رایحه «شیفتگی خدمت» دارد یا بوی متعفن «تشنگی قدرت»؟

‏از فرزند آن شهید که می نگارد «هربار که هفتم تیر می رسد سفره دل گرفته‏ ام را نزد تو می گسترم» باید پرسید چرا تنها در یکی از این هفتم تیرها‏ بجای سفره‌اندازی، لختی نمی اندیشد که آیا راه پدر که مواضعش امریکا را‏ چنان عصبانی می نمود که با تحقیر می فرمود «از آن عصبانیت بمیر» با وی‏ و چند مدعی روشنفکری که اوباما و رضا پهلوی و مرکل و پرز با آنها همدردی‏ می کنند یکی است. امروز امریکا از دست شما عصبانی است یا دل دوستان از‏ نیرنگتان پرخون، آیا پدر بیش از آنکه از سفره شما شاد شود از بازگشت شما‏ به راه ایشان خشنود نخواهد شد؟

آیا ایشان نفرمود:«چون اصل ولایت فقیه ، یعنی رهبری و امامت یک اسلام‏‌شناس عادل درستکار مورد قبول مردم در قانون اساسی ما به عنوان یک وسیله‏ اعتماد و اطمینان برای جامعه تصویب شده است رئیس جمهور ما باید نسبت به‏ این اصل هم کاملاً آشنا باشد و هم ایمان داشته باشد؟»

‏آنانی که بدنبال چاهی می گردند تا آهی برکشند، در عوض سر فرو بردن در‏ برف و چاه، از فضای ملتهب و غوغاسالارانه ای که خود والد آنند لختی برون‏ آمده تا فریادهای بلند آن شهید بی بدیل را در حمایت از امام و ولایت فقیه‏ بشنوند. ایشان در سخت ترین روزها لحظه ای از فدا نمودن همه داشته های خود‏ و در رأس آن آبروی بلند خویش دریغ ننمودند باشد که ولی فقیه زمانش در‏ برابر دشمنان داخلی و خارجی احساس تنهایی نکند و در آخر نیز جان عزیزش را‏ در این مسیر هبه نمود.

به تلاشگران مصادره آن شهید باید گفت سر از چاه در آورید و به اوضاع خود‏ در این جبهه بنگرید که شما و دوستانتان که در مراسم ایشان اشک ریختید در‏ دفاع از ولایت در جبهه شهید بهشتی‌اید یا در آن سوی میدان ؟

‏و در آخر از فرزند ایشان باید پرسید شما که از سبز بودن اندیشه‌هاتان می‏ گویید اما با فاصله گرفتن از منطق و قانون حتی در میان موج سیزده میلیونی‏ سبز نیز منزوی شده‌اید، آیا ریشه این سبز بودن را در دل آرای ملت و‏ قانون اساسی این کشور نضج داده‌اید و یا در لبخند نامحرمان. چه زود‏ فراموش نموده‌اید این آخرین جمله از وصیت نامه پدر را که بر خلاف شما سبز‏ بودنش ریشه در همین خاک داشت:« پشت هر سنگی روییده‌ایم، با هر بوته ای‏ رسیده‌ایم، بر هر شاخی بر داده‌ایم» ما در این آب و خاک سبز می شویم، ما‏ بی شناسنامه نیستیم. (?)

ارجاعات:

‏?- شهید بهشتی، روزنامه جمهوری اسلامی 02/04/86 صفحه عقیدتی
‏?- مرزداران، ش ??
‏?- سخنرانی ها ومصاحبه‌های آیت الله شهید دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی، تهران : مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ج?، ص?6-?7
‏?- علی قائمی، نگاهی به زندگی و گزیده افکار شهید بهشتی، قم: شفق، بی‌تا،‏ ص??-??
‏?- گفتارها، انتشارات روزنامه جمهوری اسلامی، بی تا، ج?، صص ???و ???
‏?- آخرین جمله وصیت نامه شهید بهشتی، به نقل از پایگاه اطلاع رسانی حوزه.




کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/4/22:: 1:39 عصر     |     () نظر

بسم‌الله الرحمن الرحیم
اللهم نرغب الیک فی‌ دوله کریمه
تعز به الاسلام و اهله
و تذل به النقاق و اهله
"حمد باد خداوندی را که آفریدگار بندگان است و گستراننده زمین است و روان کننده آبهاست به پستی‌ها و رویاننده گیاهان است بر بلندیها اولیتش را آغازی نیست و ازلیتش را پایانی نیست. اول است بی‌هیچ زوالی، باقی است بی‌هیچ مدتی. پیشانی‌ها در برابر او بر خاکند و لبها به ذکر وحدانیت او در جنبش. "
با این مقدمه اجازه می‌خواهم عرض کنم: یا صاحب الزمان سلام علیکم
سلام خدا و ملائک بر تو و بر پدران طیب و طاهرت. سلام بر جد بزرگوار پیامبر اعظم و بر جد مظلومت شیر خدا امیر مومنان. سلام بر جد مظلومه پهلو شکسته اول شهیده راه ولایت حضرت زهرا سلام بر عموی دل شکسته مغموم و مظلوم و مسمومیت امام مجتبی، سلام بر پدر غریب و مظلوم و لب تشنه‌ات سید الشهداء و بر خون پاک او و خاندان شهید و اصحاب بی نظیرش. سلام بر پدران معصوم و مظلوم و شهیدت از امام سجاد تا امام حسن عسکری، سلام بر نایب بزرگوارت خمینی بت شکن، سلام بر شهیدان اسلام از عصر رسول الله (ص) تا عصر روح الله و تا امروز، عصر سید مظلوم و استوار نائبت سید علی خامنه‌ای عزیز و سلام بر امت مسلمان و امت خاص و آزاده‌ات ایرانیان سرافراز، مراجع عظام تقلید، روحانیت معزز و خانواده بزرگوار شهیدان و ایثارگران.
مهدی جان، آقا! می‌دانیم آنچه تو می‌دانی . تو شاهد و ناظر مایی و در میان مایی. اما دلمان می‌خواهد با شما درد دل کنم، با روح بلند خمینی کبیر، با ارواح مطهر شهیدان، با نائبت خامنه ای عزیز. می‌دانم آنچه می‌گویم در برابر آنچه بر شما اهل بیت عصمت و طهارت گذشت و آنچه بر خمینی کبیر گذشت و آنچه بر خامنه ای بزرگوار می‌گذرد چیزی نیست. آیا در طول تاریخ می‌توان کسی یا کسانی را یافت که بیش از خاندان پاک شما سابقه شهادت، آزادگی، جانبازی و ایثار داشته باشد؟ و بیش از شما ظلم دیده باشند؟ هرگز، هرگز! هنوز صدای علی (ع) در گوشمان است که می‌فرمود: "به خدا سوگند که از انتساب هیچ منکری به من خودداری ننمودند و در رفتار میان من و خود رعایت انصاف نکردند ایشان حقی را طلب می‌کنند که خود آن را واگذاشتند و خونی را می‌خواهند که خود آن را ریخته اند " و امام خمینی (ره) در برابر موج ترورهای یارانش فرمود: "ما را بکشید، ملت ما بیدارتر می‌شود " و خامنه‌ای عزیز در برابر آنان ایستاد و فرمود: "ما در برابر شما کاری حسینی خواهیم کرد " و جان خود را برای فدا کردن در راه شما و دین جدتان ناقابل خواند.
با این وجود یا صاحب الزمان باز می‌خواهم با شما سخن بگویم و حرف هایم را با شما در میان گذارم. آری در عهد الست با خدای مهربان پیمان بسته بودم که با روح الله باشم. با عشق به خاندان پاک شما پرورش یافتم، در همان دوران سیاه دین ستیزی ستم شاهی، روحانیون عزیز و پاک دامن به ما یاد دادند که امام زمان داریم. او خواهد آمد، ظلم و ظالمان را درهم می‌کوبد، داد مظلومان را می‌گیرد، عدل و داد بر پا می‌کند و جهان را آباد می‌کند، پس آگاهانه منتظرش باش.
به من آموختند که در غیاب او نائبش را دریاب. از همان طفولیت برای مظلومیت جدت امام حسین (ع) سینه زدم، زنجیر زدم و بر غربت و مظلومیتش اشک ریختم. آموختم که تاریخ تکرار شدنی است و عبرت های عاشورا راه نجات. روزگار نوجوانی و آغاز جوانی‌ام در سپیده روزگار سپری شد، تا آن که حسین زمان خروشید، ولایت فقیه در چهره نورانی امام خمینی (ره) طلوع کرد و انقلاب شد. من و همه کسانم به میدان آمدیم. اگر چه عاشورایی دیگر به پا شد، اما ملت ایران نگذارد حسین تنها بماند. هزینه‌ دادیم. برادران و خواهرانم را به زندان افکندند. پدران و مادران و برادران و خواهرانم را در میدان ژاله کشتند. به فیضیه و دانشگاه حمله کردند و برادران دانش آموزم را در 13 آبان‌ها به رگبار بستند. اما ایستادیم. تا سرانجام خون‌های ما ایرانیان بر شمشیر‌های یزیدیان زمان پیروز شد.
خمینی روح خدا بازگشت و بر قلب‌های من و همه کسانم در سرتاسر سرزمین شهیدان فرود آمد؛ یاریش کردیم و به عهد خویش وفادار ماندیم تا فجر انقلاب دمید و حکومت حق طلوع کرد. خمینی خبرگان ملت را خواند و قانون اساسی را برآوردند و میثاق میان ملت ما کردند جمهوری اسلامی ایران قد برافراشت.
امام بسرعت ابتکارات خدمت و محرومان و ایثارگران را به صدور احکام مبارک تشکیل بنیاد شهید، کمیته امداد و جهاد سازندگی به میدان آوردند و مردم مشغول خدمت و سازندگی شدند و با روشن بینی برای پاسداری از انقلاب، سپاه را تشکیل و جوانان را به بسیج فراخواندند.
مهدی جان هنوز شهد شیرین پیروزی انقلاب و خدمت به محرومان در کاممان ننشسته بود که تمام شرک و کفر نفاق از استکبار غرب و شرق گرفته تا مزدوران منطقه‌ای و عوامل خود فروخته داخلی آنها در برابر این نظام نو پای حق جبهه گرفته و جنگ احزاب تازه‌ای به پا کردند. برای استکبار و در راس آن آمریکا این دشمن سر سخت بشریت و آزادگی، نه تنها از دست دادن منابع و ثروت ایران، بلکه ایجاد کانون امید و آزادی برای مسلمانان و تمام مستضعفان جهان، خاری بود که در چشم مستکبران فرو رفته بود.
هنوز جشن و شادی انقلاب در میان بود که آمریکا و غرب و احزاب شرک و کفر و نفاق به فرمان اربابان خود هر گوشه ایران را، کردستان را، گنبد را، خوزستان را، آمل را، تهران را و ... را به صحنه‌های سخت جنگ روانی و تجزیه طلبی و در واقع با هدف، نابودی انقلاب اسلامی و نظام تبدیل کردند. اما ملت ایران از پیر و جوانان و زن و مرد بسیج شدند. چون امام فرموده بود من و ما به صحنه آمدیم. من و ما به دفاع از امام و انقلاب برخاستیم و شعارمان این بود تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست و خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست.
از آن پس حزب اللهی و بسیجی خوانده شدیم و از این افتخار احساس غرور می کردیم. منافقان و مرتدان دیدند تا من و ما به عشق تو "یا صاحب الزمان " و به عشق نائبت خمینی در صحنه ایستاده ایم راه به جایی نخواهند برد، بر ما یورش آوردند و تا توانستند توهین و تحقیر و ناسزا نثارمان کردند. حزب اللهی و بسیجی را مورد حملات نیرنگ و چماق و تفنگ قرار دادند.
گروهک‌ها و خائنان مزدور و بقایای رژیم طاغوت که به برکت رحمت انقلاب آزاد شده بودند، به جای سپاس از انقلاب اسلامی در تلاش تجزیه ایران، خطه کردستان را به خاک و خون کشیدند. چقدر از برادران بسیجی و جهادیم و آحاد مردم حزب اللهی و فدائیان انقلاب که از گلوله‌های سفاکان رژیم طاغوت جان بدر برده بودند، چون آقا یشان حسین (ع) سربریده شدند.
دشمن چون ایستادگی ما را دید در همان حال جبهه ‌ای دیگر گشود. جلاد خونخوار و قدرت طلب بعثی بغداد را واداشت تا جنگی همه جانبه با ام القرای عالم اسلام تحمیل کند. نقشه دقیق بود، از خارج و داخل کشور، انقلاب و امام را هدف قرار داده بودند. اگر لطف الهی و عنایات تو یا صاحب الزمان به این ملت ایران نبود، نظام اسلامی را می‌ربودند. این بار هم ملت ما بسیج شد. من و ما به جبهه رفتیم حتی پدر و مادر و خواهران، جبهه و پشت جبهه را پر کردیم. اگر نبود خیانت بنی صدر مزدور که سلاح را از ما دریغ داشته بود، خرمشهر، بستان، هویزه، مهران و قصر شیرین به چنگ دشمن نمی‌افتاد و جهان آرا و یارانش در خرمشهر و حسین علم الهدی و دانشجویان همرزمش در هویزه، مظلومانه شهید نمی‌شدند.
مهدی جان، آقای من. سال 60 چه سالی بود همچون سال 61 هجری، ایران کربلا شد. آتش و خون، انفجار و ترور، سال عزاهای عمومی پی در پی. یک پای بسیجی در جبهه و جنگ با دشمن خارجی بود و پای دیگرش در شهرها برای مبارزه با گروهک‌های ضد انقلاب و عواملی داخلی شورشی استکبار. در میان ملت منتظر ظهور اگر چه بسیجی یک واژه بیش نبود. اما دریایی معنا یافت. بسیجی یعنی عاشق و عارف و شاهد. یعنی حسینی، علوی، زهرائی، یعنی آحاد ملت ولایی ایران، ولایتی که سرچشمه اش علی است و صاحب امروزش شما مهدی جان و امیرش ولایت فقیه، خمینی کبیر و خامنه‌‌ای عزیز.
آری بسیجی یعنی حافظ اسلام و میهن، از میان ملت و پشتیبان مردم، دشمن ستیز و یار مظلومان، بصیر و آگاه هوشیار و بیدار، و با اخلاص، پیشتاز در علم و فناوری و پیشرفت، محب وطن و محبوب امام. آری بسیجی جان بر کف است و بی ادعا... که در رودخانه‌ امامت وضو گرفته است و از سرچشمه‌های جوشان روحانیت نوشیده است و در راه کربلای حسین قامت بسته است.
30 خرداد سال 60 منافقان کوردل به فرمان اربابان خود از جنگ روانی به جنگ تروریستی روی آوردند و با این خروج، به خوارج مبدل گشتند. آنگاه این کوردلان، بزرگان حزب الله و یاورانشان یعنی بسیجی‌ها و مردم حق مدار کوچه و بازار را هدف گرفتند. خامنه‌ای را در خانه خدا ترور کردند، فاجعه هفت تیر و هشت شهریور را پدید آوردند، اگر چه بهشتی و بهشتیان را کشتند و حزب اللهی و بسیجی را ربودند و سوزاندند و شهید کردند، اما نتوانستند ایمان و اراده ملت ما را بشکنند. با خون پاک آنان نقاب از چهره کریه منافق و خوارج برداشته شد و نااهلان رخنه کرده در صفوف انقلاب و مدیریت کشور رسوا و فراری شدند و به آغوش اربابان جنایتکار خود در اروپا و آمریکا پناه بردند و سپس به کمک صدام ملعون شتافتند و یا در لاک خود مترصد فرصت ماندند. در آن اوضاع و احوال بسیجی امیدش به خدا بود و عشقش به امام.. از آن پس یک جبهه مانده بود و آن هم جنگ تحمیلی و دفاع مقدس بود.
آری مردم شریف و شهید پرور ایران عزیز با امدادهای غیبی الهی و هدایت محسوب و ملموس بقیه الله الاعظم (عج) پیروزی‌های بزرگ فتح المبین، بیت المقدس، خیبر‌ها، و ‌الفجر هشت ها را نیروی مسلح با پشتوانه خود شما و بسیج رقم زدند و در رمضان و بدر و کربلای چهار و پنج، این اجساد تکه تکه شده برادرانم بود که دشمن را ناکام گذاشت. خون بسیجی با خون طلبه و ارتشی و سپاهی و جهادی و عشایر بهم آمیخت و همه با هم فدا شدند تا یک وجب از خاک پاک ایران جدا نشود.
خاکی که به برکت انقلاب به نظام اسلامی مقدس شده بود و ام القرای عالم اسلام شد همچون مدینه النبی (ص).
آری بسیجی پیرو عشق بود و دل او برای عزت اسلام و میهن اسلامی می‌طپد و در راه آن و آزادی میهن سرافرازش ایران، از جان خویش مایه گذاشت و در این راه اسارت در چنگال صدام جلاد و غربت سخت سال های اسارت را به جان خرید. او مصمم به حضور در صحنه بود تا رفع کل فتنه در عالم... بسیجی تمام وجودش امام بود و انقلاب و هر آنچه را در مقابل این دو می‌دید، بر نمی‌تابید، دفاع او و همرزمانش در جنگ تحمیلی هشت ساله خصم را به فرار و هزیمت واداشت آنگاه که در روزهای پایانی جنگ بسیجیان احساس کردند امامشان غصه به دل دارد، مرگ خود را از خدا خواستند. بسیجی با غصه‌های امام غصه دار بود با لبخند‌هایش شاد.
آن گاه جان بسیجی به لب آمد که امام به لقاء حق تعالی پیوست در غم فراغ امام، ایران سوخت. تا آن که مرهمی بر دل سوخته خود یافته و سید علی جانشین امام شد. بسیجی، خمینی را در خامنه‌ای یافت و ملت ایران شعار داد خامنه ای خمینی دیگر است، ولایتش ولایت حیدر است.
امام رفته بود، جنگ پایان یافته بود. دورانی دیگر آغاز شد. به جز آقا و بسیج کسی دیگر به تفکر بسیجی نمی اندیشید. گویی بسیجی فقط برای جنگ بود، گاهی بسیجی چیز‌هایی می دید که نمی‌پسندید. رهبری در این وضعیت مردم و مسئولان را هشدار داد. مسئول فرهنگی دولت به جای اقدام، استعفا داد. بسیجی نا آرام بود، رنج می‌برد بسیجی خون به دل، ولی امیدوار و منتظر باقی ماند...
و یا باز هم دوره‌ای دیگر از دل تهاجم فرهنگی زائیده شد. و این دوره را رهبر عزیز ما شبیخون فرهنگی نامید، در این دوره برخی از گردانندگان امور، پشت کرده به گذشته تابناک انقلاب و شرمنده از ایثار و شهادت امت! خواهان پیوستن به دهکده جهانی و کدخدایی عمو سام بودند، خواهان گفتگو با غارتگران و متجاوزان به حقوق آزادگان و مشغول انتقاد و حمله به ارزش‌های انقلاب و آزادی و امام و ولایت فقیه و روحانیت بودند. با وجود همه ناملایمات و بی مهری ها بسیجی گوش به فرمان رهبر عزیز انقلاب ضمن دفاع از ارزش‌ها و با خون دل در حوزه تولید علم و نهضت نرم افزاری همراه با خلاقیت به آرمان‌های انقلاب و رسیدن به اقتدار و مرجعیت علمی می‌اندیشید.
مع الاسف در این فضا از سوی عده‌ای، بسیج نه تنها ناهمگون و ناسازگار که مخرب تلقی شد، تفکر بسیجی خطرناک خوانده شد، همانها که دم از تحمل مخالف می زدند و شعار زنده باد مخالف من می دادند خواهان مرگ تفکر بسیجی شدند. از اصلاحات اساسی خود حذف بسیج و تفکر بسیجی را دنبال می کردند و شاهد اینکه جهاد سازندگی از ابتکار بزرگ امام برای خدمت به محرومان و روستائیان و عشایر بود به جرم تفکر بسیجی بسته شد و جهادگران پراکنده شدند.
بسیجی را که به هر قیمت در برابر جنگ با ارزش‌ها و شبیخون فرهنگی ایستاده بود گروه فشار خواندند و نابودی‌اش را شعار دادند، آنان ریشه نظام را هدف گرفته بودند و بسیج و آحاد مردم متدین و انقلابی را مانع بزرگ راه خویش می‌دیدند چند بار فاجعه به پا کردند حرمت‌ها دریدند، به مقدسات توهین کردند، آتش افروختند و دشمن را امیدوار ساختند و در جنایتی که خود پدید آورده بودند، بسیجی را مقصر نامیدند و مظلوم نمایی کردند و طلبکار شدند.
در آن غربت سخت بسیج، بسیجیان ماندند و آقا، رهبری بود که از چند سال پیش خطر را حس کرده بود و از تهاجم فرهنگی گفته بود و خود برای مقابله با آن به صحنه آمده بود. ولی فقیه به نشانه حضور در این میدان جنگ با ارزش‌ها چفیه بسیجی را بر دوش انداخت، آقا، اگر چه از سوی بعضی خواص و مدعیان! یاری نشد اما مردم بسیجی را داشت که چون او دغدغه‌ها داشتند. خون دل ها خورده شد، رنج‌ها بردیم تا چنان شد که دشمن و پیاده نظامش ناکام گشتند و ارزش‌های انقلاب باقی مانده "فاما الزید فیذهب جفاء ".
دوران امیدهای واهی دشمن برای تحریف انقلاب و خط امام گذشت. خورشید انقلاب از پس ابرهای تیره مجددا پدیدار گشت. بسیج از غربت خویش بیرون آمد. امیدها بازگشت، رهبر ما سید علی دیگر تنها نبود، او شاد و مسرور از احیای گفتمان اول انقلاب بود. بسیج که جان گرفت، ایران بسیجی شد، که این خار تازه‌ای شد که به چشم دیگر استکبار فرو می‌رفت. استکبار که امید خود به نابودی نظام را بر باد رفته می‌دید جبهه ای از زیان دیده‌های از حاکمیت بسیجی، اعم از ضد انقلاب‌های قدیمی و عناصر استحاله شده، پدید آورد که وجه اشتراک همه آنان دشمنی با بسیج و تفکر بسیج و بیداری ملت بود.
این جبهه با هدایت استکبار، جنگ خود را در پوشش انتخابات دهم ریاست جمهوری آغاز کرد و چون با حضور جانانه چهل میلیونی مردم نتوانست طرفی ببرد، بیشتر عصبانی شد و در پی فتنه‌ای تلخ تر بر آمد، فتنه‌ای با ظاهری مخملی و باطنی خشک و زبر و خشن که فرهنگ و مردم سرزمینم را هدف قرار داده بود، تصادفی نبود که در 30 خرداد 88، 30 خرداد سال 60 را بازسازی کردند. با تخریب، کشتار و آشوب به پایگاه‌های بسیج و مسجد خدا یورش آوردند.
در 30 خرداد آشوبگران و منافقان با چهره‌ای جدید که چندان هم بی ارتباط با منافقان سابق نیستند، بر ملت یورش آوردند. زخم ترکش‌های جنگ تحمیلی و جای گلوله‌های منافقان و از خدا بی خبران دیروز را این بار در کوچه و بازار و تن بسیجیان و نیروهای انتظامی - این حافظان امنیت مردم با قمه و ضربات سنگ و شعله‌های آتش، گشودند به پای مصنوعی و سینه خسته جانبازان و حتی بانوان و کودکان رهگذر هم رحم نکردند و منافقانه سلاح اهدایی امریکا و اسرائیل و انگلیس را به سوی مردم شلیک کردند، تا به خیال خام خود با کمک رسانه‌های بیگانه ناجا و بسیج را متهم کنند. غافل از اینکه مسئولان با حکمت و تدبیر، بکار بردن سلاح را به خاطر پیشگیری از هر گونه آسیب به مردم منع کرده بودند و نیروهای حافظ امنیت هیچگاه سلاحی در دست نداشتند و بکار نبردند. ماموران حفظ امنیت و مدافعان حریم قانون کتک خوردند، زخمی شدند، شهید شدند، بی رحمانه آنها را زیر چرخ‌های ماشین گرفتند اما صبورانه با جانشان از مردم دفاع کردند؛ در مقابل آنها برای کشته‌های دروغی خود عزاداری کردند از آنجا که آشوبگران در بین مردم پنهان شده بودند، دست حافظان امنیت برای برخورد با آنها بسته بود و لذا خساراتی بر مردم تحمیل گردید و ما نیز به عنوان حامیان مردم و مسئولان برقراری امنیت شرمنده شدیم لیکن می‌دانیم که ملت فهیم خود به این موضوع واقفند و عذر خدمتگزاران خود را می‌پذیرند.
ای صاحب و آقای ما، شما شاهدی که نیروهای مسلح و بسیج هر 4 کاندیدا را از یاران انقلاب می‌دانستند و مانند مردم ایران و با تشخیص خود کم یا زیاد به آنها رای دادند. با این وجود ناظری که چه ناسزاها که نثار ما نکردند و چه فحاشی‌ها و تهمت‌ها که از آن بی نصیب نماندیم . امنیت مردم را خدشه دار کردند و چون به دفاع از مردم برخاستیم، به ما لقب ستمکاران دادند. ما را متجاوزان به حقوق مردم معرفی کردند. می‌خواستند ما در این میدان آزمایش همچون خودشان رو سیاه کنند، گویا نمی دانند اسلام و قرآن و اهل بیت و امام و قانون اساسی برقرار است و تکلیف همه روشن است.
کار آنگاه برایمان سخت شد و روحمان به درد آمد که اتاق فرمان خارجی‌ها و بعضی‌ داخلی‌ها به هم پیوند خورد و چهره پاک نظام در کلمات سخیف و زهر آلوده آنها گرد آلوده شد؛ و در این غبار کذایی برای عده ای لحظه‌ای حق در محاق شد، اما خدای بزرگ را شاکریم که فصل الخطاب رهبری دل ها را آرام کرد و بصیرت آفرید.
رفته رفته صف خودی ها، یعنی ملت بزرگ ایران از اندک غیر خودی‌ها نفوذ کرده در میان مردم جدا شد و به رغم به اصطلاح نخبگانی که از نخبگی جز وابستگی به بیگانه و تهاجم به ارزش‌های انقلاب و امام چیزی نمی‌فهمند، ملت یکپارچه می‌کوشند ندای رهبرمان را با سرود وحدت و امنیت و سرافرازی و کار و پیشرفت تحقق بخشد.
آقای و مولای من ! در این روزهای هجمه دشمنان جهانی و کشتار ملت‌های مظلوم، خطای عده ای از خواص بر دلمان جراحتی افزود اما باز هم صبر می‌کنیم اینکه چشمانمان برای تنهایی جد بزرگوارت نمناک است. دلمان برای غریبی علی (ع) آن حق مطلب، بسیار دلتنگ است و اگر نبود این اقیانوس مواجه انسانی که فضای خیابان‌های سرزمینم را علی علی گویان عطر آگین کرده‌اند، نمی‌دانم چگونه می‌توانستیم این غصه کج روی برخی خواص بی بصیرت را تحمل کنیم و به سینه بسپاریم و سینه هایمان را در برابر دشمنان سپرکنیم و از دشمن غفلت ننمائیم و سلاحمان را برای دشمن مهیا نگه داریم.
یا صاحب الزمان! شما چون خورشیدی از پس ابر، هدایت ما را بر عهده داری و ما را بر ولایت فقیه سپرده ای و ایشان توجه ما را به سوی دشمنان میهن و ملت می‌خوانند و ما نیز آموخته ایم که "اشداء علی الکفار و رحماء بینهم ".
مردم انقلابی ما می دانند که چشم از دشمنان اصلی بر نمی‌داریم که آنها ام الفسادند و یاران ممکن الخطا و قابل بازگشت دنیا هم می داند که ملت ایران در برابر دشمن ید واحده است. آری با تمام توان و آمادگی ایستاده ایم تا نظام بماند تا تو از ما خشنود باشی و قلب نازنین نائبت راضی، تا میهن اسلامی ما همچنان کنام شیران باشد. تا شهیدان و امام شهیدان بدانند که راهشان ادامه دارد.
مهدی جان! به فرزندان و نوادگان مان یاد داده‌ایم منتظرت باشند، پرچم این نظام مقدس را در اهتزاز داشته باشند تا تو بیایی که امام خمینی فرمود: انقلاب ما مقدمه انقلاب جهانی به رهبری حضرت حجت است. سید و مولای ما از خدا می‌خواهیم و تو نیز دعا کن که انقلاب اسلامی ایران با انقلاب جهانی شما پایدار ماند و دعا بفرما آنگاه که ظهور می‌کنی اگر مرگ میان شما و ما جدایی انداخته باشد، خداوند ما را از قبر بیرون آورد در حالی که کفن را بر کمر پیچیده و سلاح بر کشیده باشیم و دعوتت را لبیک گوئیم و زیر پرچم پر مهر و عدالت پروری و نورانی امتت به شهدا بپیوندیم.
 



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/4/22:: 1:30 عصر     |     () نظر

خبرفوق العاده ویژه/

» ناگفته هایی از دیدار "جان کین " با موسوی اردبیلی و حجاریان



در 9 ماه منتهی به سوم تیر 1384، دست کم 8 نفر از مقامات امنیتی و جاسوسی کشورهای انگلیس، آمریکا، هلند و ... تحت پوشش های دانشگاهی، رسانه ای و دیپلماتیک وارد تهران شدند. ماموریت آنان، تجدید ساختار و سازمان «فعالان جامعه مدنی» برای کمک به پیروزی اصلاح طلبان در نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری بود. اگر در خرداد 1383، «ریچارد رورتی» در کسوت مغز متفکر سازمان CIA و «بزرگترین فیلسوف آمریکا» در تهران میهمان اصلاح طلبان بود، این بار پرفسور «جان کین» به ایران آمد تا آخرین دستورالعمل های «کودتای مخملی» را به «سعید حجاریان» منتقل کند؛ کسی که هم مغز متفکر «سرویس اطلاعات خارجی انگلستان» (MI6) به شمار می رود و هم صاحب لقب «موثرترین متفکر بر تئوری سیاسی انگلیس» است. کین، انجام ماموریت های برون مرزی مهمی را در کارنامه امنیتی خود داشت که شرکت در عملیات فروپاشی حکومت های اروپای شرقی، یکی از آنان بود.

در عصر جنگ سرد، سازمان های جاسوسی CIA و MI6 در ائتلافی راهبردی، یک «سیستم امنیتی واحد» را برای سرنگونی رژیم های «ضد سرمایه داری» ساختند که مرکز رهبری آن، «شورای برنامه ریزی روانی» (PSB) در آمریکا بود. از دهه 1980، این شورا برای براندازی حکومت های کمونیستی چکسلواکی، لهستان و ... استراتژی و شعار «تقویت جامعه مدنی» را برگزید و نخستین بار، تاثیر آن را در تبلیغات «جنبش همبستگی لهستان» آزمایش کرد. «شورای برنامه ریزی روانی» (PSB) در جستجوی مدلی جدید از «جامعه مدنی» بود؛ مدلی که یک «منطقه آزاد» برای سرمایه گذاری و نفوذ غرب باشد و از کانال آن، حکومت های ناسازگار با نظام سرمایه داری نابود گردند. این ماموریت به «جان کین» سپرده شد. او سال های 1973 و 1974 را در چکسلواکی سپری کرده بود و با انتشار کتابی در سال 1985، از جاسوسی مانند «واسلاو هاول» تصویر یک «رهبر صلح جو» و «مبارزی خشونت گریز» را ساخت. سپس، برای کنترل و ارزیابی پروژه «جامعه مدنی» در طرح براندازی حکومت لهستان، بارها به این کشور سفر کرد. سال 1988، با نشر کتاب «دموکراسی و جامعه مدنی»، مدلی ستیزه گر از جامعه مدنی را ارائه داد. یکسال بعد، چکسلواکی و لهستان کمونیستی فرو ریخت. در واقع؛ واژه «جامعه مدنی» پس از 130 سال غیبت و خاموشی در مغرب زمین، این بار برای استفاده در پروژه «براندازی نرم» به فلسفه سیاسی غرب بازگشت.

«جان کین» از سال 1994، در «مرکز مطالعات دموکراسی لندن» (CSD) پروژه «جامعه مدنی ایران» را پایه گذاشت. او در دوره ریاست جمهوری خاتمی، پس از آشوب های 18 تیر 1378 به تهران آمد. اما این سفر، مصادف با 2 رویداد مهم دیگر نیز بود. از یک سو، حمله کم سابقه «حلقه کیان» و روزنامه های زنجیره ای به مبانی و اسوه های دینی ایرانیان اوج گرفته بود. «عبدالکریم سروش» در مصاحبه با نشریه «اکسپرس» گفت از «محمد خاتمی» خواسته که اجازه دهد در دانشگاه ها و مطبوعات مبانی مسلم دینی نقد و در صورت لزو م طرد شود تا بتوان «جامعه مدنی» را مستقر کرد. اتفاقا این اتفاق در حال وقوع بود. هفته نامه «راه نو» نوشت «مخالفت محققانه با دین، کفر نیست» و مجله «کیان» ارتداد را «حق طبیعی هر فرد» می دانست. از سویی دیگر، پروژه ساختن «گاندی مسلمان» و «واسلاو هاول ایران» آغاز شده بود و اصلاح طلبان، «محمد خاتمی» را شایسته این القاب می دانستند.

از نیمه پنهان سفر «جان کین» در چنین موقعیتی، یک مقام بلندپایه امنیتی رازگشایی کرد. براساس اسنادی که «مایکل برانت» (معاون سابق سازمان سیا) در کتاب Plan to Divide and Desolate Theology A فاش کرد، آن هنگام سازمان CIA و سرویس MI6 پروژه مشترکی را به نام «طرح براندازی تشیع تا سال 2010» تعقیب می کردند که نخستین هدف آن «فروپاشی انقلاب اسلامی ایران» بود. مبلغ 40 میلیون دلار از بودجه 900 میلیون دلاری این پروژه، به «مبادلات آکادمیک» مراکز اسلام شناسی غرب با حوزه ها و دانشگاه های اسلامی اختصاص یافت. هدف از گسترش این مبادلات، جمع آوری اطلاعات حیاتی، شناسایی و شکار جاسوس، نفوذ در مراکز دینی و تقویت روشنفکران لیبرال برای تبدیل تشیع به یک «مکتب درویشی محض» تا سال .2010م (یعنی تا 1389هـ.ش!) بود. یکی از اهداف این پروژه در ایران، ایجاد موج فراگیر تبلیغاتی پیرامون «تحریفات تاریخی اسلام»، «هویت غیر سیاسی تشیع» و «نسبت دین و جامعه مدنی» بود تا به دینداران القا شود که تنها «اسلام سکولار» ضامن حیات «جامعه مدنی» است.

«جان کین» گویی مرد پروژه های مشترک بود. او تحت پوشش مبادلات آکادمیک میان «مرکز مطالعات دموکراسی لندن» و «دانشگاه مفید» وارد تهران شد و روز 27 مهر 1378 برای ملاقات با آیت الله «عبدالکریم موسوی اردبیلی» به قم رفت. کین، رایزنی های بسیاری را با مشاوران رئیس جمهور خاتمی، مقامات «حزب مشارکت ایران»، اعضای حلقه «کیان» و برخی روحانیون اصلاح طلب انجام داد که جزئیات آن مذاکرات، «محرمانه» مانده است. بار دیگر، «جان کین» در پاییز 1383 به ایران آمد؛ هنگامی که دیگر پروژه «جامعه مدنی» شکست خورده بود. وقتی او پا به تهران گذاشت که «عبدالکریم سروش» و «حسین بشیریه» نیز از دیدار با «جرج شولتس» (وزیر خارجه سابق آمریکا) و «فرانسیس فوکویاما» (استراتژیست پنتاگون) به ایران بازگشته بودند. از رهگذر این دیدارها، مقامات ایالات متحده قصد پیشبرد پروژه «لهستانیزه کردن ایران» را داشتند؛ پروژه ای که از مدل «جنبش همبستگی لهستان» اقتباس شد و البته تئوریسین انگلیسی آن هم در تهران بود.

در پاییز 1383، «جان کین» با مأموریت ایجاد یک «هسته مادر» برای «کودتای مخملی» به ایران آمد و یک کارگاه آموزشی را نیز برگزار کرد. در بانک اطلاعاتی «مرکز تحقیقات سیاست های علمی کشور» این کارگاه با نام «دوره آموزشی گذار به مردم سالاری» ثبت شده است. او جلسات متعددی با رهبران «حزب مشارکت ایران» برگزار کرد، اما با «سعید حجاریان» به دیدار و گفتگویی طولانی نشست. در این ملاقات، کین آخرین دستورالعمل های «براندازی نرم» و مدل های «دموکراتیزاسیون» را به حجاریان انتقال داد. راهبردهای کین چنان برای حجاریان شگفت انگیز بود که وی با شرح آن در یکی از جلسات حزب مشارکت گفت «ما در تئوری دموکراسی هم عقب مانده هستیم!» کین، بیشتر به «براندازی قانونی» از راه انتخابات تمایل داشت. پیشنهاد کرد که دولت با حمایت ویژه مالی از سازمان های غیر دولتی، رسانه های مستقل و نهادهای مدنی، سریعاً و به هر وسیله ای عرصه عمومی (جامعه) را فتح کند. او معتقد بود هر NGO یک «آزمایشگاه کوچک» برای جامعه مدنی است که نه تنها حساسیت کسی را برنمی انگیزد، بلکه خیلی راحت می تواند کارهای خود را در حاشیه امن پیش ببرد. وقتی تعداد این آزمایشگاه های کوچک زیاد شود، حکومت با چالش مواجه می شود و به تدریج باید عرصه را به آنان واگذار کند. چنانچه پروژه دولتی جامعه مدنی از رژیم شکست بخورد، این NGOها به عنوان یک منجی، «مبارزه مدنی» را علیه رژیم آغاز می کنند و وارد عمل ]کودتای مخملی[ می شوند. کین اعتقاد داشت که در کنار این نیرو، اصلاح طلبان باید یک شبکه چند قطبی از رسانه های اینترنتی و... را بسازند تا از طریق مصادره افکار عمومی، انتخابات را «مهار» کنند.

با بازگشت شاه کلید انگلیسی به لندن، یک شوک بزرگ رخ داد. آیا این شوک سبب بازگشت اصلاح طلبان به قدرت می شد؟


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/4/21:: 9:21 عصر     |     () نظر

اصول‏نیوز- مهدی مشکینی-

آقای هاشمی به تاریخ برگردید و به آن بنگرید وبه ندامت خود اذعان کنید تا از این بیماری نجات ودوباره تنفسی در جریان سیاسی کشور بکشید، خود بهتر می‌دانید که غرور با شیطان، نفس با طلحه وزبیر، جهل با منتظری، و ولابت نا پذیری با خوارج چه کرد.

چندی پیش بود، خبرارسال نامه‌ای از قول هاشمی به رهبر معظم انقلاب را در رسانه‌های داخلی از جمله خارجی شنیدیم. در همان دقابق ابتدائی هاشمی گویا فهمید اشتباه کرده!، او همانند گذشته که امام را نشناخته بود، این‌بارهم مقام معظم رهبری را نشناخت.

 



 مسلمانان جهان که به ولایت فقیه ایمان و اطاعت از آنرا را در برنامه‌های اعتقادی خود دارند.سکوت کردند تا انگارعلی خطاب به کوفیان و کربلائیان به خطبه بایستد.

رهبری از آن نامه هیچ نگفت و همه آنچه را که باید خطاب به مردم و هاشمی نصب‌ها باید می‌گفت، گفت واز نگفتن آن امتناء نکرد.

امام حسن مجتبی فرموده بود که به کسی که سلام نداده اجازه سخن دادن ندهید، رهبری نیز که فرزند آن حضرت است، چنین کرد و نامه زهر آلود هاشمی را که به تفکرات شیطانی(انشاءالله ناخواسته) مکمل بود، را به دلیل عدم احترام نه یک فرد عادی، بلکه به نائب امام زمان،  باز نکرد. و این عمل رهبری به سربازان پا به رکاب آن حضرت نیز سرایت کرد و هیچ کس این نامه را نخواند، اما...

آنچه که از این نامه نا نخوانده به مشام می‌رسد.

آقای هاشمی به تاریخ برگردید و به آن بنگرید و به ندامت خود اذعان کنید تا از این بیماری نجات و دوباره تنفسی در جریان سیاسی کشور بکشید. آقای هاشمی خود بهتر می‌دانید که غرور با شیطان، نفس با طلحه و زبیر، جهل با منتظری، و ولابت نا پذیری با خوارج چه کرد. آنها دنیای خویش را صرف تخریب آخرت خود کردند.

آقای هاشمی توبه کنید نا خداوند جان دوباره به شما دهد تا از ICU بزرخ نجات یابید.

شما بهتر از هرکس می‌دانید که امام کبیرمان اطاعت از ولایت فقیه را با تبعیت از پیامبر تعریف کرده بود. چرا سکوت بعد از خطا می‌کنید مگر نشنید که خطا را خطا ندانست خطائی دیگر است.

با اینکه نامه مذکور را اگر پشمیان شوید می‌توانیم، فراموش کنیم، اما سکوت شما که آنچه بود صهیونست وغرب می‌خواست، برای شیعه سخت غیر ممکن...




کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/4/21:: 1:29 عصر     |     () نظر

تاجبخش، نماینده مخفی بنیاد آمریکایی سوروس در ایران دستگیر شد.

یحیی کیان تاجبخش جامعه شناس دارای تابعیت امریکا و نماینده مخفی بنیاد آمریکایی سوروس در ایران روز پنج‏شنبه 18 تیر در تهران، دستگیر و ماموران رایانه و تلفن همراه وی را نیز توقیف کردند.

وی در جریان اغتشاشات اخیر از بهمن سال گذشته، نقش هماهنگی برخی عناصر داخلی را با نهادهای آکادمیک و اطلاعاتی خارج از کشور را ایفا می‏کرد.

وی دارای تحصیلات آکادمیک در مورد انقلاب مخملی و ارتباط ارگانیک با برخی نهادهای غربی در این خصوص است.
یحیی کیان تاجبخش 15 خرداد 1386(11 ماه May سال ????) به اتهام همکاری با بیگانگان و تلاش برای انقلاب مخملی، دستگیر اما با فشار برخی محافل داخلی و خارجی با وثیقه مالی به ارزش صد هزار دلار آزاد شد.

* یحیی کیان تاج‌بخش از زبان خودش
در خردادماه سال 86 هاله اسفندیاری، کیان تاج‌بخش و رامین جهانبگلو دستگیر ودر تیر ماه 86 در برنامه تلویزیونی «به اسم دموکراسی» نحوه همکاری خود را با بیگانگان تشریح کردند.


در این برنامه یحیی کیان تاج‌بخش در معرفی خود اظهار داشت: متولد 1340 تهران هستم و در سن حدود هفت یا هشت سالگی به مدرسه شبانه‌روزی در انگلیس رفتم. در آن زمان پدر من در دفتر فرح پهلوی به عنوان مسئول روابط عمومی کار می‌کرد. در سال 1975 به سوئیس رفته و با عنوان کارمند اداری سازمان ملل شروع به کار کرد.

وی اضافه کرد: من ادامه تحصیلاتم را در انگلیس تا فوق لیسانس ادامه داده و در سال 1984 با فوق لیسانس مدیریت شهری از انگلیس به نیویورک که مادرم در آنجا اقامت داشت، رفتم. در آمریکا تا حدود سال 1997 من هیچ توجهی به مسائل ایران نداشتم. زبان فارسی بلد نبودم و تا آن زمان تقریبا هیچ علاقه‌ای به مسائل ایران نداشتم

یحیی کیان تاج‌بخش در ادامه بیان داشت: در نیویورک با بیژن خواجه‌پور برای بار اول آشنا شدم. وی به من توصیه کرد زمانی که به ایران سفر کردم با مجله گفتگو همکاری کنم و مجله گفتگو را مجله‌ای معرفی کرد که در آن به اصطلاح، مفاهیم جدید مربوط به دموکراسی و جامعه مدنی مورد بحث واقع می‌شد.

وی ادامه داد: در همان سفری که خواجه‌پور به نیویورک داشت من در یک محل دیگری با ایشان ملاقات کردم و وی در یکی از دفاتر متعلق به بنیاد سوروس در مورد انتخابات و تاسیس شوراهای شهر در ایران سخنرانی داشت. این یکی از اولین دفعاتی بود که من در مورد این مقوله چیزی می‌شنیدم.

همچنین یحیی کیان تاج‌بخش بیان داشت: دیدیم که یک بعد پروژه برنامه‌های آشکار است و یک بعد دیگر نهادسازی، فرهنگ‌سازی و شبکه سازی ولی بعد سوم در واقع اهداف دراز مدت بنیاد سوروس هست که محتوای آن پیاده کردن فلسفه جامعه باز است.

کیان تاجبخش اظهار داشت: سرمایه اجتماعی کتابی بود که من تالیف کردم، این کتاب قبلا توسط دفتر مطالعات سیاسی وزارت کشور به فارسی ترجمه شده بود و کتابی مهم در علوم سیاسی در آمریکا و متعلق به "پاتلان " بود چند سال بعد من کتاب دیگری درمورد سرمایه اجتماعی نوشتم و این سبب شد که این مقوله سرمایه اجتماعی قابل تدریس بشود، بنابراین من در یکی از کلاسهای دوره دکترای دانشگاه تهران این بحث را طرح و تدریس کردم، این باعت شد که افراد مختلف از جمله چندتن از شاگردانم همین موضوع سرمایه اجتماعی را به عنوان رساله دوره دکترای خود انتخاب کنند و بعدا مقالات علمی خود را راجع به اینگونه مسایل بنویسند، پس از مدتی بعضی از این افراد و شاگردان در دستگاههای دولتی از جمله در وزارت کشور و سازمان شهرداریها صاحب سمت و مسوولیت های رسمی شدند علاوه بر این، اینها- مقوله و مفهوم سرمایه اجتماعی در داخل مجلات رسمی وزارت کشور که برای تمام شهرداریهای کشور ارسال می شد- برای اولین بار مطرح شد. بعنوان حکمرانی خوب و سرمایه اجتماعی محلی در واقع این مقوله اشاعه پیدا کرد تا آنجا که متوجه شدم که این بحت در داخل بعضی از شعارهای انتخاباتی هم بتدریج جای گرفت.

کیان تاجبخش اینچنین ادامه داد: بنیاد سوروس اسم دیگرش موسسه جامعه باز یا "او اس آی " بود این هم از فلسفه آقای "پوپل " برگرفته شده است جورج سوروس از این فلسفه این برداشت را کرده که همانطوری که آقای پوپل می گوید در واقع هر علم اثبات پذیر باشد، به معنی دیگر هر علم و معرفتی باید قابل ابطال باشد و نسبت به آن باید شک و تردید بوجود بیاید.

تاجبخش افزود: هدف دراز مدت بنیاد سوروس برای پیاده کردن آن فلسفه جامعه باز و حرکت کردن آن جامعه یا جامعه ای به سمت جامعه باز- این است که بین حاکمیت و ملت شکاف ایجاد بشود و از طریق این شکاف آن قسمت های جامعه مدنی که برمبنای جامعه باز شکل گرفته و توانمند شده - روی آن حاکمیت به منظور تغییر رفتارش فشار اعمال کند، این احتمال دارد شکل شتاب زده ای داشته باشد (اگر درجایی مثل گرجستان باشد ) و درجایی دیگر می تواند شکل تدریجی به خود بگیرد و تغییر رفتارها شکلی تدریجی و نرم داشته باشد برای ایجاد چنین شکافی می گوید- یا دولت مرکزی یا حاکمیت مرکزی باید تضعیف بشود یا آن بخش جامعه مدنی یا بخش عمومی را که همراه با آن حاکمیت نیست، باید توانمند باشد. سرمایه گذاری بنیاد سوروس بعد از فروپاشی نظام کمونیسم و شوروی این باید باشد که جهان اسلام را هدف قرار دهند و همین امر همان حالت "اتو پیک " را مجددا و استراتژی دراز مدت این بنیاد را نیز نشان می دهد یعنی درواقع تا بحال بیشتر برنامه ها و سرمایه گذاریهای بنیاد سوروس در داخل اروپای شرقی - آسیای مرکزی و جماهیر شوروی سابق قرار داشته است ولی الان بطور محاوره ای اگر عنوان کنیم آن بنیاد احساس می کند که کارشان در آنجا اگر تمام نشده باشد الان تمام شده و دارد به سمت کشورهای اسلامی از جمله ترکیه، کشورهای عرب، پاکستان، افغانستان وسایر اینها به پیش می رود.

کیان تاجبخش در ادامه برنامه اظهار داشت: شواردنادزه خودش نقل کرد که خیلی از ناآرامیها و تحولاتی که در گرجستان اتفاق افتاد از طریق حمایت های نهادهایی بود که از طرف بنیاد سوروس حمایت می شدند و این بر می گردد به آن "بعد دو " و آن اهمیت بعد دو چیست که آن توانمند ساختن نهادهایی است که با بنیاد سوروس در ارتباط هستند، در شرایط خاصی بلافاصله می توانند مورد حمایت بنیاد سوروس بشوند چه ازانتقال پول و استفاده برای رسانه برای اعتراضات خیابانی و برای فعالیت های مختلف در انتخابات و غیر انتخابات، بتدریج در دو سال گذشته که من قرارداد مشاوره ای داشتم در چند جلسه بسته بیشتر با مدیران ارشد نکاتی شنیدم.

یحیی کیان تاجبخش افزود: این باعت می شود که با پیشبرد این برنامه، آنچه در ایران اتفاق می افتد و یک مدل دمکراسی غربی دارد با "ان جی او " توانمند ساز و تقویت می کند و چون این یک تعارض شاید در شکل های اولی برای تصمیم گیری و دور هم نشستن شباهتی با هم داشته باشند ولی نهایتا بر مبنای فلسفه، اصول و سنت چه فرهنگ رسمی چه قوانین رسمی تعارضی بالاخره پیش می آید این می شود که در واقع این شکاف بین حاکمیت و ملت از طریق آن جامعه مدنی محلی نتیجه این کار خواهد بود، بوش آمده است که بگوید ما می خواهیم دنیا را برای دمکراسی آماده کنیم ولی از دهنش در آمده است که ما می خواهیم دنیا را برای خودمان آماده کنیم بعد بلافاصله گفته است نه منظورم یعنی دمکراسی و هانتیگتون در پاورقی می گوید همان حرف اولی.



* سوابقی از تاجبخش در بنیاد سوروس
«کیان تاجبخش» را که شبکه تلویزیونی CNN یک آمریکایی ایرانی تبار معرفی کرده، از فعالان شبکه ای است که از سوی « بنیاد سوروس» به دنبال « فرهنگ سازی، نهادسازی و شبکه سازی در کشور» بوده است. اگرچه تصویری که از این«مامور مخملی» از سوی برخی رسانه های داخلی ارائه می شود، تصویر یک کارشناس «جامعه شناس شهری» و مدرس دانشگاههای ایالات متحده را می سازد، اما حضور «تاجبخش» در محافل سیاسی، اجتماعی، رسانه ای و فرهنگی ای که هیچ فصل مشترکی با یکدیگر از حیث اتصال ماهیت و موضوع ندارند و دعوت نهادهایی چون «خانه هنرمندان ایران»، «انجمن جامعه شناسی ایران»، «دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران» و ... از این «مامور مخملی» می تواند پدیدآورنده گمانه زنی ها و رایزنی های تازه ای باشد.

دامنه ارتباطات مدعیان اصلاح طلبی با نهادهای اطلاعاتی و مراکز پژوهشی- براندازی ایالات متحده چنان است که پیش از انتشار محور اعترافات «هاله اسفندیاری» پیرامون بنیاد «جرج سوروس» و مرکز وابسته به آن (Open Society) رسانه اینترنتی حزب «اعتماد ملی» برای عادی سازی زودهنگام صورت مسئله، گفت وگویی را از «جرج سوروس» رییس بنیاد مذکور روی خروجی خبری خود قرار داد. این میلیاردر یهودی و شاگرد بلافصل «کارل پوپر» در برابر این پرسش که وی نقش مهمی را در انقلاب های رنگین نظیر گرجستان ایفاء کرده، در پاسخی سیاسی- اطلاعاتی گفته بود: «نقش من بد فهمیده شده و به شدت مورد اغراق قرار گرفته است»، اما سیاست رسانه ای حزب «اعتماد ملی» در عادی سازی فعالیت های سوروس، نمی توانست ارزیابی افکار عمومی را از نقش این موسسه که مراکز اطلاعاتی و شبکه های اندام وار آن در منطقه خاورمیانه به «جامعه باز» معروفند، منحرف سازد.

این رویکرد رسانه ای «اعتماد ملی» که پیش از رویارویی شفاف مدعیان اصلاح طلبی با بحران ناشی از پیگرد قضایی از «هاله اسفندیاری» و شک و بهت ناشی از بازداشت «کیان تاجبخش» دنبال شد، رویه تبلیغاتی ای است که با سه فاز تاخیر تعمدی سازمان «رادیو اروپای آزاد» و «رادیو فردا» (ارگان سازمان جاسوسی سیا ) همگام با روزنامه «واشنگتن پست» و خبرگزاری CNN پس از شناسایی «تاجبخش» در کسوت یک مامور مخملی در ایران برگزیدند. «رادیو فردا» با پیروی از «واشنگتن پست» در شامگاه چهارشنبه هفته ای که گذشت کوشید فعالیت های Open Society در ایران را به محورهایی چون «کمک های انسان دوستانه» و «بهداشت عمومی» تقلیل دهد، اما آژانس خبری دولت انگلیس (بی بی سی) با سیاستی متفاوت پیرامون خبر بازداشت «کیان تاجبخش» به عنوان پژوهشگر و مشاور بنیاد سوروس نوشت: «موسسه جامعه باز با هدف پیشبرد دموکراسی، رعایت حقوق بشر، اصلاحات اقتصادی، حقوقی و سیاسی... حمایت از رسانه های مستقل و... در کشورهای مختلف جهان فعالیت می کند.» خط مشی ای که انطباق بیشتری با ماموریت های «کیان تاجبخش» در ایران دارد.

وی در مردادماه 1385به همراه «داریوش آشوری» (نویسنده صهیونیست و مرتبط با روزنامه های دوم خردادی)، نصرالله پورجوادی، ناصر فکوهی (از تئوری پردازان نشریات زنجیره ای)، منصوره اتحادیه و فرهاد دفتری و... به ششمین «همایش دوسالانه مطالعات ایرانی» در لندن رفت.

این دوسالانه که با مشارکت «بنیاد مطالعات ایران» (وابسته به اشرف پهلوی و به مدیریت «مهناز افخمی» بهایی مشهور)، «انجمن بین المللی مطالعات ایرانی آمریکا»، «انجمن ایرانشناسی اتریش»، «انستیتو مطالعات فارسی بریتانیا» و «انجمن ایران شناسی فرانسه» برگزار می شود، اغلب به مثابه یک فرصت مطالعاتی- رایزنی برای پژوهشگرانی است که سفارش ها و مطالعات راهبردی حوزه های «بی ثبات سازی سیاسی»، «براندازی اینترنتی»، «شبکه سازی اجتماعی» و... را دنبال می کنند. اگرچه این دوسالانه برای تکمیل بانک اطلاعاتی خود از پژوهشگران دانشگاههای معتبر داخل ایران (دانشگاه امام صادق، تهران و...) نیز دعوت می کند، اما رویکرد کلان آن در پانل ها و اتاق های فکر و گفت وگویی که برپا کرده، جستجوی راهکارهای «فروپاشی ایدئولوژیک» در جامعه ایران است. در ششمین دوسالانه ای که «کیان تاجبخش» به عنوان یکی از مدعوان اصلی آن برگزیده شد، یک جاسوس فرانسوی آلمانی تبار در ایران (مارکوس میشائیلزن) نیز به همراه «حسین درخشان» (از وبلاگ نویسان فراری) حضور داشت. جاسوسی که پس از سال ها حضور در تهران و ارتباط با محافل تجدیدنظرطلب در رساله ای، راهبردهای براندازی اینترنتی را ارائه کرد. وی از اعضاء شبکه عنکبوت است که پیش از این طی یادداشت مفصلی در کیهان شرح آن آمده بود.

تجزیه و تحلیل مقالات منتشره در سایت این دوسالانه حکایت از آن دارد که «شبکه ای از ماموران مخملی»، یافته های خود از حضور در ایران را زیرپوشش پژوهشگر، ایران شناس، جامعه شناس و... به نحو مجمل در معرض نقد و تحلیل دیگر عناصر سرویس ها و شرکای امنیتی پروژه براندازی نرم قرار می دهند.

«کیان تاجبخش» پس از حضور در این «دوسالانه شبکه ماموران مخملی» به ایران بازگشت و سه ماه بعد (آبان ????) حسب حوزه کار خود در گروه مطالعات شهری «انجمن جامعه شناسی ایران» برنامه های بنیاد صهیونیستی «جرج سوروس» را برای «انتخابات شوراهای اسلامی شهر و روستا» اجرا کرد.

«انجمن جامعه شناسی ایران» یک نهاد مطالعاتی است که عمدتا دو فراکسیون فکری، یکی متعلق به «نهضت آزادی» به واسطه حضور «غلامعباس توسلی» و دیگری «حزب مشارکت ایران» به سبب عضویت «حمیدرضا جلایی پور» و «پرویز پیران» در ادوار گوناگون هیات مدیره انجمن، آن را رهبری می کنند و «کیان تاجبخش» از پژوهشگران آن است. وی در آبانماه 1385 تلاش های خود را برای بازگرداندن قدرت از دست رفته شوراها به مدعیان اصلاح طلبی آغاز کرد و با برگزاری سلسله کارگاههای مطالعاتی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، از «مصطفی تاج زاده» (عضو ارشد احزاب مجاهدین انقلاب اسلامی و مشارکت) برای سخنرانی با موضوع «تاسیس شوراها در ایران» دعوت کرد. سخنرانی هایی که یک تبلیغات زودهنگام در پس نقاب «مطالعات آکادمیک» برای طیف سکولار و لیبرال اصلاح طلبان محسوب می شد؛ اگرچه در این کارگاهها از «رسول خادم» نیز برای سخنرانی پیرامون «ارتباط دولت مرکزی و شوراها» دعوت شد، اما این نیروی متعهد گویا با اطلاع از پشت پرده برگزارکنندگان این نشست در جلسه دانشکده علوم اجتماعی حاضر نشد.

تاجبخش تئوریزه کردن اهداف بنیاد سوروس را منحصر به راه اندازی کارگاههای مطالعاتی نکرد. وی اگرچه مدرس رسمی دانشگاههای ایران نبوده، اما از سال 1383 با حضور در کلاس های «جامعه شناسی شهری» به عناوین مختلفی چون استاد «دانشگاه نوین تحقیقات اجتماعی نیویورک» پیرامون کیفیت «شبکه سازی اجتماعی» در مقام یک «سرمایه اجتماعی» سخن می گفت و به طرح اندیشه های «فرانسیس فوکویاما» می پرداخت. فوکویاما که از تئوری پردازان نئومحافظه کار حاکم بر دولت بوش پسر است، از مخازن فکری مأموران «انقلاب مخملی» در جهان به شمار می رود. «کیان تاجبخش» با چاپ کتاب «سرمایه اجتماعی اعتماد، دموکراسی و توسعه» در مهرماه 1385 که یک دکترینال اجتماعی و استراتژیک و الگویی ساختاری را برای سرمایه های پنهان براندازی نرم صورتبندی می کند، اندیشه های فرانسیس فوکویاما را در این حوزه به ادبیات شبه روشنفکری ایران وارد کرد؛ ادبیات و نگاهی که فعالان «کمپین دخترکان و پسرکان، در جستجوی امضاء» در گفتارهای خود به آن ارجاع می دهند و نام «تاجبخش» در پی نوشت یادداشت های آنان برای هم، نقش بسته است.

همگام با طرح «شبکه سازی» و «نهادسازی» اجتماعی بنیاد صهیونیستی سوروس در ایران، «کیان تاجبخش» حضوری پررمز و راز در حلقه فکری مجامع هنری لائیک دارد. وی یکماه پیش از انتشار خبر بازداشتش به دعوت «بهروز غریب پور» به «خانه هنرمندان ایران» رفت و در مراسم رونمایی مجله فرهنگی و هنری «گالری» که در کشور هند منتشر می شود، به سخنرانی پرداخت.

دلال اطلاعاتی انستیتو «جامعه باز» در ایران که در کنار «علیرضا سمیع آذر» (مدیر پیشین موزه هنرهای معاصر)، مریم زندی (کارمند تلویزیون ملی درعصر پهلوی دوم)، ابراهیم حقیقی (گرافیست مائوییست و داور هنرهای تجسمی در فستیوال های شهرداری و موزه هنرهای زیبای تهران) و سفیر هندوستان به «خانه هنرمندان» دعوت شده بود، پیرامون مقاله اش در مجله هنری گالری سخن گفت.

علیرضا سمیع آذر که همگام با این مأمور مخملی به «خانه هنرمندان ایران» رفته بود، چند روز قبل رابط ایرانی برگزاری نمایشگاه نقاشی «آرزوها و رویاها» در واشنگتن دی سی بود؛ نمایشگاهی که دفتر ویژه امور آموزشی و فرهنگی کاندولیزا رایس، به درخواست رئیس جمهور آمریکا، برای ارائه تصویری سیاه از هنر و جامعه ایران، برپا کرد. حضور دو رابط همسو با اردوگاه فکری نئومحافظه کاران در خانه هنرمندان (سمیع آذر و تاجبخش) در مراسم رونمایی از نشریه ای هنری که بنای ساخت حلقه ای ارتباطی میان فعالان هنری داخل کشور با بیگانگان را دارد، پرسش های فراوانی را برمی انگیزد. پیش از این مجریان پروژه «براندازی نرم» از دهلی نو به عنوان سرزمینی واسط برای آموزش های امنیتی به فعالان «کمپین دخترکان و پسرکان» بهره جسته بودند و از سه عضو مرکز فرهنگی زنان برای شرکت در کارگاههای آموزشی در هند دعوت کرده بود. اکنون نیز مدیریت «خانه هنرمندان ایران» همراه با ماموران مخملی، سرزمین هند را در مقام کشوری واسط برای تشکیل یک حلقه هنری سیاه برگزیده است.

خانه هنرمندان ایران که پیش از این بنای رونمایی از یک کتاب «رضا یحیایی» با موضوع سکس در طرح ها و آثار تجسمی داشت، رسوایی های مستمر آن با آخرین حضور «کیان تاجبخش» در مراسم رونمایی مجله هنری گالری به دعوت «بهروز غریب پور» -مشاور فرهنگی غلامحسین کرباسچی در شهرداری تهران- همچنان حیرت ناظران فرهنگی- رسانه ای را برمی انگیزد.

بازداشت رابط بنیاد صهیونیستی سوروس در ایران که استراتژی براندازی نرم ایالات متحده در ایران را به چالش جدی کشانده است، به سرعت از سوی مقامات وزارت امور خارجه آمریکا و دیده بان حقوق بشر محکوم شد.

«سارالی ویتسون» مدیر بخش خاورمیانه سازمان دیده بان حقوق بشر که در نیویورک با رسانه ها سخن می گفت از روابط این مأمور مخملی با جریانی در «شهرداری تهران» و «سازمان تأمین اجتماعی» در زمان دوم خرداد سخن گفته و مدعی حضور غیر رسمی «تاجبخش» در این نهاد است.



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/4/21:: 1:27 عصر     |     () نظر
آقای موسوی در لحظه مرگ خود همه رسانه ها رو به خانه خود دعوت میکنه و میگه من حتما بعد از مرگ میرم بهشت. مطمئن هستم.

شب اول قبر آقای موسوی
 
نکیر و منکر پس از سوالهای معمول در مورد خدا و دین و پیرو پیغمبر رو به موسوی میگن: آقا جان شما نامه عملت سیاهه. باید بری جهنم. موسوی: برو ببینم . تو نامه عملم چیز شده ؛ یعنی دستکاری شده. من قبول ندارم.   نکیر : اون کسی که نامه عمل تو رو نوشته خدا مشخص کرده. مورد اعتماد خدا بوده. موسوی: نخیر آقا جان. من میگم دستکاری شده. شما هم باید قبول کنید.

منکر: آقا اینطوری حرف نزن. با این حرفت داری نعوذبالله خدا رو میبری زیر سوال. با این گرز میزنم تو سرت ها!!! موسوی: آقا فضا رو چیز نکنید؛ یعنی امنیتی و نظامی نکنید. همین شما ها هستید که با این کاراتون فضای اختناق و چیز رو؛ یعنی دیکتاتوری بوجود می آورید. حالا که این طور شد من اصلا خدا رو هم قبول ندارم. باید یه کمیته چیز یاب، منظورم حقیقت یابه، تشکیل بشه که بیطرف باشه.

نکیر خطاب به منکر: میگم این یارو یکی دو تختش کمه ها. این مثل اینکه حالیش نیست که اینجا آخر خطه. هنوز هم کلش بو قرمه سبزی میده.

موسوی: آقایان در گوشی صحبت کردن از نظر اسلام مشکل داره. من خودم یادمه که امام (رحمه الله) یه روز به من فرمودند موسوی جون. من گفتم بله آقا. اجازه بدید دستتون رو چیز کنم؛ یعنی ببوسم. ایشون نگذاشتن. بعد به من گفتند . . .(در همین هنگام نکیر و منکر صحبت میر را قطع میکنند ) نکیر و منکر ( با عصبانیت) : مردکه نفهم. اینجا انتخابات نیست. قیامته.   

موسوی: آقا قانون چیزه، یعنی قانونه. قیامت و انتخابات نداره . شما ها همتون قانون گریز هستید. اصلا آقا از وقتی که همین دار و دسته شما بحث قیامت رو در جامعه مطرح کرد یک فضای فوق امنیتی در جامعه ایجاد شد که امید به چیز مردم، یعنی امید به زندگی مردم خیلی کم شد. شما که همه دنیا هم دست خودتونه. هر کار بخواهید میکنید.

موسوی(در حالی که با نگاه خود به دنبال دوربین میگردد ادامه میدهد): مردم من اگر خدا میشدم این اخلاقها رو از جامعه چیز میکردم ؛ یعنی در واقع حذف میکردم. من این قیامت رو برمیداشتم. این اصلا توهین به انسانیت و بشریت و خلاف چیز بشر، یعنی حقوق بشر است. چه معنی دارد که شما این جوانها رو ستاره دار میکنید. چرا دو دستگی میکنید. خودی و غیر خودی و بهشتی و جهنمی میکنید. نکیر و منکر همینطور هاج و واج و در نهایت عصبانیت به موسوی نگاه میکنند.

در همین حال نکیر میگوید: حالا چند لحظه خفه خون بگیر تا یه چند تا پرونده از کارهایی که در زمان زنده بودن کردی بهت نشون بدیم. نشون بدیم؟ بدیم؟ و چند تا از کارهای زشت و بد بد جناب میر به ایشون نمایش داده میشود.

بعد منکر میگوید حالا بگو. حالا چی؟ ناگهان میر که شدیدا از این کار نکیر عصبانی بود با لحنی کاملا مضطرب و عصبانی گفت: شما ها خجالت نمیکشید پرونده ی همسر بنده رو ( ببخشید اینجا اشتباه لپی بود، «پرونده ی بنده» صحیح است) رو گرفتین جلوی من و نشون من میدهید. شما به جای اینکه بیایید برای مردم پروند سازی کنید برید یه فکری به حال چیز سالی ، یعنی خشکسالی و این سیل و زلزله هایی که همش از سوء مدیریت شما حاصل شده بکنید.

اصلا من به خاطر همین مشکلات و احساس چیزی که کردم ؛ یعنی احساس خطری که کردم به این دنیا اومدم که جلوی این چیزا رو بگیرم. من نمیدونم این حضرت باری تعالی به جای اینکه حضرات عتید و رقیب را بگذارند تا ملت رو بپایند، بروند یه فکری به حال مدیریت این دنیا بکنند. البته اینها همش ناشی از چند نکته در مدیریت است از جمله ماجراجویی و بی ثباتی، رفتارهای نمایشی و قهرمان نمایی و شعاری ، خیالبافی و خرافه گرایی، خلاف گویی و پنهان کاری، خود محوری و قانون گریزی ، افراط و تفریط است و ... و بنده آمده ام که با اینها چیز کنم، یعنی مقابله کنم.

و.... چند هزار سال بعد پس از رسیدگی کامل به پرونده همه انسانها از جمله آقای موسوی.

میر حسین در حالی که با غل و زنجیر به دست و پایش روانه جهنم است در حال داد و فریاد است: آهای مردم. اینجا همه دیکتاتورند. دارند من را با زور میبرند جهنم. شما امید خودتون رو از دست ندید. من باز هم از توی جهنم با شما ها صحبت خواهم کرد و بیانیه خواهم داد. البته اینجا خیلی از دنیا جوش خفقان تره. اینجا تمام رسانه ها دست خودشونه. اصلا نمیگذارند ما حرف بزنیم. آزادی بیان وجود ندارد. روزنامه هم که میخواهیم بزنیم تو این همه آتیش میسوزه. شما امیدتون رو از دست ندید. من در پل صراط انشاا... در جمع پرشور شما برای شما صحبت خواهم کرد و یکسری حقایق رو خواهم گفت من چند تا خاطره هم از امام دارم که بعدا میگم مایه عبرت اینها بشه.

همینطور که موسوی در حال نطق کردن بود دهن او را با سیمان پر کردند و درش یه چهارک آجر چپوندن و ایشون را به جهنم بردند... در جهنم جناب میر، همکار و دوست روزهای کاندیداتوری خود را میبیند که در یک گوشه او را بسته اند و مثال اینکه تازه از زیر عذاب دردناک راحت شده باشد حال او بسیار وحشتناک بود. میر از نگهبانان پرسید این شیخ مهدی کروبی بیچاره را چرا به این حال و روز انداختید. مگر چه عذابی به او میدهید؟ نگهبان جهنم: تو یکی لال شو باز این شیخ بدبخت یک شانس برای رهایی از جهنم دارد. هفته ای یکبار آزمونی از وی بعمل می آید و به او این فرصت داده میشود، چنانچه نتواند از آن فرصت استفاده کند عذاب میشود ، تا هفته ی بعد. میر که خیلی ترسیده بود پرسید: مگر عذابش چیست که این حال و روزش است؟

نگهبان جهنم: خوب نگاه کن. الان وقتی است که به او فرصت داده میشود تا اگر موفق شود از جهنم آزاد شود. الان ساعت آزمون وی است و او یکساعت فرصت دارد. در همین حین دو ملک که چهره های بسیار وحشتناکی داشتند وارد شدند. در دست یکی از آنها برگه ای و در دست فرد دیگر تابلویی بود. شیخ با نگاهی مضطرب به آنها نگریست. ملک اول رو به شیخ گفت: آماده ای. شیخ که صورتش غرق در عرق بود سری به نشانه تایید تکان داد.

 ناگهان ملک اول برگه را چرخاند و در روی آن یک سوال بسیار بزرگ نوشته شده بود. موسوی به برگه نگاه کرد و با خود گفت : این سوال چقدر آشناست. کجا آن را دیده ام؟ و آن را خواند : در عبارت «دول الخلیج العربیه» کلمه العربیه به کدام گزینه بر میگردد؟ الف) دول ب) دول ج) دول د)دول ه) غلط کردم و) سایر موارد

شیخ مهدی بعد از یکساعت فکر کردن : گزینه 9.

ناگهان ملکه دوم به سرعت جلو می آید و میگوید ای بیسواد بی لیاقت. حق تو همین عذاب دردناک است که درد آن تو و تمام طرفداران و همراهانت را در بر میگیرد. و در حالی که شیخ به شدت التماس میکرد و از ته دل فریاد میکشید که از عذاب او درگذرند ملک دوم تابلویی را که در دستش بود چرخاند و شیخ از شدت سختی عذاب دائم غش میکرد و به هوش می آمد. و موسوی باز روی آن تابلو را خواند که بزرگ نوشته بود : 0.8 درصد

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/4/21:: 1:11 عصر     |     () نظر

» سیانیوز(گویا نیوز): آقای موسوی ساکت مباش! کفن بپوش!



سایت اینترنتی وابسته به سازمان جاسوسی آمریکا با انتقاد از میرحسین موسوی، خاتمی و کروبی از آنها خواست کفن بپوشند و برای مقابله با جمهوری اسلامی به خیابان بیایند!

گویانیوز که به عنوان رسانه دوقلوی رادیو فردا عمل می کند و رسما- با درج آگهی- به استخدام مزدور برای سازمان سیا می پردازد، در مطلبی انتقادی خطاب به موسوی می نویسد: آقایان موسوی، خاتمی و کروبی لطفا بیدار شوید! آقای موسوی شما از آقای خاتمی و کروبی یاد نگیرید که بیشتر از دیکتاتورها، این ها دل ما را خون کردند. آقای ابطحی در زندان است و آقای کروبی اعتصاب غذا نمی کند. آقای موسوی شما کفن بر تن کن و بر در زندان اوین بنشین! آقای هاشمی شما چرا در نمازجمعه فریاد نمی زنید؟ چرا از کیهان و احمدی نژادها ترس دارید؟ ما ]در خارج کشور؟![ خون می دهیم و کتک می خوریم ولی شما هنوز در فکر هستید که کیهان فردا چه می نویسد؟!

«سیا نیوز» با جانبداری مجدد از محمدعلی ابطحی با لحنی قابل تامل می نویسد: من فکر نمی کردم آقای ابطحی را بازداشت کنند ولی کردند. تمام تلفن های شما را دارند کنترل می کنند و شاید در هر اطاق شما دوربین مخفی باشد. از سخنان کیهانیان نترسید. کفن بر تن کنید و حرکت کنید. خدا با شماست]![

گفتنی است در این رهنمود «سیا نیوز» عبارات فراوانی نظیر «ما از خدا هستیم و به خدا بازمی گردیم»، «با اسلام آمریکایی بجنگید»، «من خودم طرفدار ولایت فقیه هستم اما...» و... به وفور دیده می شود.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/4/20:: 1:5 عصر     |     () نظر

فتنه موعود، ایجاد شد. خیلی از عوام‌الناس مردد شدند. آخر در این جبهه هم، آیت‌الله و حجت‌الاسلام و پاسدار و حواری امام و زندان رفته و سیلی خورده کم نیست! حق با کدام طرف است؟!


سید مصطفی میرمحمدی میبدی

دعوا سر تقلب در انتخابات نیست؛ این زخم، کهنه‌تر از این حرفهاست، چرک و عفونت‌هایی که از لای این زخم خارج شدند، قدمتی 20 ساله دارند، به وسعت سکوت میرحسین موسوی، به تعداد سال‌هایی که از هجرت روح فرسای روح خدا (قدس سره) گذشت و دقیقاً به اندازه ثانیه‌هایی که ردای ولایت و زعامت قوم بر قامت آن سلاله پاک پیامبر اعظم(ص) و امام حسین(ع)، نهاده شد و چه اسم با مسمایی دارد این ولی؛ "سیدعلی"!

علی(ع)، آیه و علامتی پرمعناست. در دل این واژه 3 حرفی چه جاذبه و دافعه‌هایی که وجود ندارد؛ از سلمان فارسی و مالک اشتر و عمار یاسر گرفته تا...؛ تا زبیر بن عوام و طلحه بن عبدالله و عایشه و...

تا قبل از هجرت روح فرسای حبیب خدا(ص)، طلحه که طلحةالاسلام بود و زبیر، سیف‌الاسلام، در جنگ‌های متعدد با شمشیر و کمان‌هایشان با همسنگرانی چون عمار و سلمان و ابوذر چه غم و غصه‌ها که از سیمای پیامبر اکرم و شریعت نوپای اسلام نزدودند، آنان از کودکی با علی(ع) بزرگ شده بودند، تا آن که رسول الله رفت...

چهاردهم خردادماه هم فرا رسید، همانگونه که بیست‌وهشتم صفر فرا رسید. «انا لله و انا الیه راجعون. روح بلند و ملکوتی پیشوای مسلمانان جهان حضرت امام خمینی(ره) به ملکوت اعلی پیوست...»

امام رفت اما انگار تاریخ باید تکرار شود؛ شتر سرخ موی قدرت طلبی و تفاخر و اشرافیت دوباره بیدار شده بود و از دل تاریخ پای به انتهای دهه 60 ه.ش گذاشته بود؛ آقای خامنه‌ای؟ رهبری؟ ما آقا بزرگ هستیم! من همیشه کنار امام بودم، امام همیشه از من مشورت می گرفت، امام همیشه منتظر می ماند تا ببیند نظر من چیست و آن گاه تصمیم می گرفت، من نمایندگی از امام برای محاسبه وجوهات داشته ام، امام همیشه مرا با نام کوچک خطاب می کرد، امام من را فرزند فاضل خودش معرفی کرد، من، امام... من، امام... من...! امکان ندارد بگذاریم این صفت‌ها جابجا شود، ما آقابزرگ خواهیم ماند.

اما نشد! تیر آخری ترکش‌اشان هم کارگر نیفتاد؛ خبرگان به شورای رهبری رأی نداد و سقیفه در سقیفه باقی ماند و بر گارانتی خودساخته و مادام‌العمر آقابزرگان خودخوانده، مهر "باطل شد"، خورد.

گذشت و گذشت و 16 سال هم گذشت، هر چند وقت یک‌بار یک بچه جمل در جایی و مسئله ای ظهور پیدا می کرد. یک دم خواستند جام زهری دوباره به دست رهبری دهند، زمان دیگری دانشگاه را به خون می کشیدند!، خرم‌آباد را به هم ریختند، رقاصه ارمنی به ایران آوردند، کنفرانس برلین، مطبوعات زنجیره‌ای، قتلهای زنجیره‌ای و...

اگرچه آقابزرگ نبودند اما هنوز هم عکس های یادگاری‌اشان با امام(ره) برایشان نان آور بود و با سوء استفاده از آن شمشیر زدن‌ها و کمان کشیدن‌هایشان، سیستم یکی ما یکی رهبری و اگر کمی منصف‌تر بودند یکی ما دو تا رهبری را دنبال می‌کردند. خون دل‌ها خورده شد، رنج‌ها کشیده شد تا در این بقالی بسته شد و بدیهی‌ترین شعار اسلام و انقلاب یعنی عدالت دوباره به‌عنوان مطالبه عمومی مطرح شد و مردم، کسی را به‌عنوان مجری این شعار برگزیدند که در برابر ولایت فقیه ادعای "انا رجل" نداشت، او ملازم رکاب امام نبود اما بوی خوش سیب اویس قرنی را می‌داد، اویس پیامبر را ندید لکن در معرفت و ولایت‌پذیری انگار قرن‌ها بود که از طلحه و زبیر جلوتر بود. او همه چیز را برای رهبرش می‌خواست. «رییس‌جمهور: ما حاضریم شب و روز بدویم و برای کشور کار کنیم، موفقیت‌ها، پیشرفت‌ها را به نام رهبری و مردم بنویسند اما همه‌ی مشکلات به پای احمدی‌‍‌نژاد نوشته شود.»

دیگر کارد به استخوان رسیده بود، کارد که به استخوان برسد، دیگر جای مصلحت اندیشی نیست، باید کار را تمام کرد. سناریوی یک جمل تمام عیار نوشته شد. «اگر تقلب بشه، شنبه قیامت میشه!»؛ هر نتیجه‌ای که در انتخابات دهم حاصل می‌شد، به فتنه ختم می‌شد و این، آن سناریوی تکراری بود.

فتنه موعود، ایجاد شد. خیلی از عوام‌الناس مردد شدند. آخر در این جبهه هم، آیت‌الله و حجت‌الاسلام و پاسدار و حواری امام و زندان رفته و سیلی خورده کم نیست! حق با کدام طرف است؟!

خدایا، حق با کدامین طرف است؟ در یک سو علی،‌ داماد پیامبر، سردار بزرگ اسلام،‌ کسی که پیامبر در وصفش می فرمود: «علی مع الحق و الحق مع علی» با جمعی از یاران صدیق پیامبر است، و در سوی دیگر «ام‌المؤمنین، عایشه» و 2 تن از صحابه بزرگ پیامبر، «طلحه الخیر» مرد خوش سابقه اسلام و زبیر «سیف الاسلام» -دلاور میادین نبرد- صف بسته‌اند. آیا می شود هر 2 گروه بر حق باشند یا هر دو بر باطل؟!... به‌راستی کدامیک بر حق است؟

سرانجام آن عوام سردرگم، چاره کار در این دید که جواب را از علی (ع) بازجوید: «أیمکن أن یجتمع زبیر و طلحة و عایشة علی باطلٍ؟» آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند؟ علی (ع) در پاسخ، جوابی داد که،‌ دانمشند سنی مذهب مصری، دکتر «طه حسین» در وصف آن گفته است: پس از قرآن، هیچ کلامی از بشریت بدین پایه محکم و والا گفته نشده است:

«إنک لملبوس علیک. إن الحق و الباطل، لا یعرفان بأفدار الرجال، إعرف الحق تعرف أهله و إعرف الباطل تعرف أهله»



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/4/20:: 1:4 عصر     |     () نظر

» تا سپاه و بسیج را از میدان خارج نکنید، نتیجه نمی‌گیرید



در حالی که فتنه‌ی اغتشاشات با عدم استقبال عمومی نسبت به فعالیت‌های غیرقانونی در ایران کاملاً فروکشکرده است، گری سیک مشاور اسبق امنیت ملی امریکا، راهکارهایی را برای شکست آنچه او از آن به عنوان کودتا در ایران یاد کرد، ارایه داد.

به گزارش رجانیوز، سیک تحلیلگر مسایل خاورمیانه و به ویژه ایران، در سایت شخصی خود نوشت: من به راه‌هایی برای شکست این کودتا با کمترین کشتار و خونریزی فکر می کنم. در ذیل افکار و اندیشه‌هایم را برای اجرای آنچه ارزش انجام دارد، مطرح می کنم:

1- ما باید توجه خود را به نقش روزافزون سپاه پاسداران و بسیج معطوف کنیم. اما، چگونه اپوزیسیون می تواند بدون جنگ و درگیری، آن‌ها را خلع سلاح کند؟

2- در اینجا باید از کلاوشویتز نظریه‌پرداز مورد علاقه‌ام در زمینه مسایل نظامی کمک بگیرم‏.‏ استدلال او این بود که اساساً جنگ به حوزه و قلمروی اجتماعی تعلق دارد‏.‏ امروزه، در ایران یک جنبش اجتماعی تلاش می‌کند تا بدون توسل به رویارویی و تقابل نظامی و یا به عبارتی جنگ مدنی (غیرنظامی) در کارزار سیاسی علیه نیروی نظامی به پیروزی برسد‏.‏ از این رو، طبق یک مدل دیالکتیک حقیقی، استدلال کلاوشویتز مردم را وا می‌دارد که در این ارتباط به گونه‌ای کاملاً متفاوت اندیشه کنند‏.‏ اکنون، نخستین سرنخ و نشانه در زمینه نحوه اقدام را در اختیار داریم.

3- طبق گفته‌ی کلاوشویتز، هر ماشین نظامی، یک مرکز ثقل دارد‏.‏ چنانچه درصدد به حداقل رساندن خسارات و کوتاه کردن جنگ باشید، این (مرکز ثقل)، هدف و محور خواهد بود‏.‏ همانگونه که مطلع هستیم، در ماه‌های آخر جنگ جهانی دوم، استدلال شماری از استراتژیست‌های امریکایی این بود که امپراطور مرکز ثقل، ژاپن است. با تحت فشار قرار دادن وی، دولت نظامی نیز سقوط خواهد کرد‏.‏ برخی بر این استدلال هستند که این، منطق نهفته در پس استفاده از یک بمب بود‏.‏ مرکز ثقل در ایران چیست؟ مایلم که بگویم آن (مرکز ثقل)، در تمایز بین حوزه‌ها و قلمروهای مذهبی و غیرمذهبی قرار دارد‏.‏ به قدر کافی به این نقطه فشار وارد آورید و سپاه پاسداران و بسیج را به طور مؤثر و کارا از میدان خارج کنید‏ تا این اتفاق رخ ندهد، هیچ‌یک از تلاش‌ها نتیجه نمی‌دهد.

4- خلاصه آن که اپوزیسیون باید در آرامگاه آیت‌الله خمینی ‏(‏ره)‏، بست بنشینند (یک شیوه سنتی و مرسوم مورد استفاده ی عدالتخواهان در ایران).

جدای از موسوی و همسرش، شماری از افراد که صلاحیت‌اشان در هاله‌ای از شک و تردید قرار دارد و کسانی که طی 2 دهه گذشته در عرصه سیاست فعال نبودند، باید به این حرکت بپیوندند‏.‏ علیرضا بهشتی، همسر شهید رجایی، همسر شهید همت، برخی از اعضای خانواده آیت الله خمینی از جمله حسن، زهرا (عمه‌اش) و علی اشراقی (نوه آیت‌الله خمینی)، از جمله اسامی هستند که به ذهن من می آید‏.‏ حتی، علی مطهری را نیز باید به پیوستن به این حرکت ترغیب کرد‏.

یک راه ممکن برای شکستن بن‌بست موجود این است که معترضان خواستار استعفای احمدی‌نژاد و اعلام پیروز واقعی در انتخابات شوند.

سپاه پاسداران برای درهم شکستن و سرکوب چنین جمعیتی در چنین مکان مقدسی نمی‌تواند دست به کار شود‏.‏ معتقدم، به ویژه، در صورتی که برخی آیت‌الله ها در قم و مناطق دیگر، نامه‌هایی را در حمایت از معترضان بفرستند، این اقدام، فشاری را به سپاه وارد خواهد کرد که شکستش را نزدیک خواهد کرد‏.‏ حوزه غیرمذهبی -ملاحظات دنیوی ناشی از قدرت گروهی از سران کودتا- در نهایت باید به همه ملاحظات مهم حوزه مذهبی تن دهد‏.‏ اگر این اقدام، چند هفته‌ای ادامه یابد، شاید احمدی‌نژاد، چاره‌ای جز استعفا نداشته باشد‏.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/4/19:: 10:39 عصر     |     () نظر
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >