چهارشنبه پایانی, و بقاء روی سیاهی برای فتنهگران
آنچه در روز 22 بهمن ماه امسال با حضور دهها میلیونی ملت در خیابانها به وقوع پیوست را میتوان بلندترین فریاد ملتی دانست که از هشت ماه اغتشاشگری و زیاده خواهی اقلیتی فاسق به تنگ آمدهاند. این حضور باشکوه ملی چنان ضربت محکمی بر دهان فتنهگران فرود آورد که تا مدتها ناتوان از تجزیه و تحلیل آن بوده و در کما بسر می بردند. چند روز تولید کشید تا دعواها و درگیریهای درون گروهی فتنهگران به پایان برسد و سراسیمه برای انتقام گیری از ملت آماده شوند.
پیشنهادات پیشاپیش شکسته خوردهای چون برگزاری جشن تولد برای موسوی در 11 اسفند, بزرگداشت مرگ مصدق در 14 اسفند و پیوستن به جنبش زنان با کشف حجاب! در روز 17 اسفند بمناسبت روز جهانی زن در همین راستا طراحی و در دنیای مجازی و توهمی سبزها منتشر گردید. اما آنچه اتفاق افتاد بازهم تکرار شکست همه نقشههای سبز و سیاه بود...
* * *
آخرین پیشنهاد باقی مانده برای فتنه گران، تلاش برای سوء استفاده از مراسم شب چهارشنبه پایان سال معروف به "چهارشنبه سوری" است که به آن امید بسته اند تا شاید بتوانند چند عکس و فیلم از اقدامات اغتشاشگرانه خود در آن شب تهیه کرده و در دنیای مجازی منتشر نمایند و مدعی شوند که میلیونها ایرانی در آن شب به حمایت از سبزها به خیابان آمده بودند!؟ این اقدام میتواند جسم بیجان فتنه سبز را به هر زحمت که شده به تعطیلات نوروزی برساند تا سران فتنه با عزاداری کامل به استقبال عید نروند!...
کلمات کلیدی:
هر جا سخن از ستمگری است نام کثیف آمریکا میدرخشد.
کلمات کلیدی:
پابرهن? انقلاب، مستضعف تو ایران
بخاطر شماها، لذّت انقلاب و نچشیده تا الآن
شما بِرید بمیرید، دَم نزنید کی هستید!
یه مشتِ بی لیاقت، خون کرد دلِ ولایت
خداوند متعال، با احترام و اکرام
همش میگه فقیران، تو قرآنِ دل آرام
کجا دیدید شماها، خدا بگه پولدارا؟
نور چشم امّتند، به خدا نزدیکترند؟
گفته هرکی که تقواش، بیشتر اون بهتره
البته شرط اونهم، همراهی با ولیِّ
بگم به این خواص ِ، بی خاصیت که منظور
یعنی امام معصوم(ع)، بعدش نایب مظلوم
نایب اون تو جنگ و تو انقلاب امام(ره) بود
بعد امام ِ عزیز، نوبت سِـیْدعلی بود
سِـیْدعلی یعنی اینکه، امامُ الخامنه ای
سِـیْدعلی یعنی اینکه، خونْ دلِ مرحله ای
سِـیْدعلی یعنی اینکه، روح ِ خدا خمینی
سِـیْدعلی یعنی اینکه، نایب حقِّ مهدی(عج)
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
»» شعری از دوست قدیمی و همراه همیشگی مون؛
«مهرداد قدیم» امّا از این به بعد «محمود غریب»
سلام حسین قدیانی/ تو فرزند شهیدی
یه وقت تو کم نیاری!/ تو فرزند بسیجی
وقتی بابات جبهه بود/ فدایی امام(ره) بود
وقتی بابات شهید شد/ سربندش یاعلی(ع)بود
علی تُو کُلِّ تاریخ/ مظلوم و تنها بوده
علی برا دشمنا/ خار ِتو چشمها بوده
آقا خیلی غریبه/ سیِّدعلی حبیبه
مثل خود ِروح الله/ خامنه ای غریبه!
بابات با اون شهیدا/ همگی میدونستند
یه روز میاد تو ایران/ علی شناسا نیستند
امّا امید اونها/ همش به این بسیجه
امّا امید اونها/ به فرزند شهیده
خسته نشی حسین جون!
مونده نشی حسین جون!
دشمن توی کمینه،
کم نیاریم که خیته!
ببین صدای ناله/ میاد از توی چاله
ایّادی استکبار/ همه شدن آواره
«بی بی سی» و «وی اُ اِی»/ دشمن این نظامند
«کروبی» و «میرحسین»/ معاندِ نظامند
خاتمی و جورج سُوروس/ با همدیگه داداشند
فائزه و رهنورد/ منتظر آشوبند!
گنجی و نوری زاده/ مثل کلاغ می مونن
سازگارا سحابی/ مثل الاغ می مونن
عطاءا.. مهاجر/ با داود ِبیک زاده
میرن توی کاباره/ پیشه یه مشت زَنباره!
فاطمه بی حقیقت/ جمیله بی کدیور
ببین چطور دوتاشون/ باهم شدن دَر به دَر
معتمدِآریا/ با بهاره رهنما
ببین چطور میچاپن/ این همه پول از سیما!
یه روز لیلی رشیدی/ یه روز رضاعطاران
بیچاره ها پول میخوان/به نرخ روز نون میخوان
یه روز به رنگ سبزن/ یه روز رنگا به رنگن
مگه اشکالی داره؟/ لجن ها اَم قشنگن!
هرکی ریا کار باشه/ یه روز دستش رو میشه
فرق نداره کی باشه/ شاید هاشمی باشه!!
امّا اینا که دیدیم/ شرم و حیا ندارن
فقط می خوان لخت باشن/ تو بغل هم باشن
آزادیشون همینه/ حزب بازیشون همینه!
اونا می خوان تو پارتی/ وِلو باشن همیشه
سیاسی شون همینه/ هرچی بگی همینه
همه چیزا براشون/ با پول خلاصه میشه!
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
در سال 59 آقای سید حسین خمینی که نوه امام بود (فرزند آقا مصطفی) در زمانی که اختلافات بین بنی صدر و شهید رجایی تشدید شده بود آقای سید حسین خمینی می رود در مشهد به نفع بنی صدر سخنرانی می کند مردم به او حمله می آورند می خواستند سید حسین خمینی را بزنند و ایشان که مسلح بوده، سلاح کمری داشته، دست به سلاح کمری اش می برد، بچه های کمیته جلوی او را می گیرند می برندش در یک اتاق دیگر.
از همانجا مسئولین کمیته تماس می گیرند با دفتر امام. پیغام به امام داده می شود که آقای سید حسین خمینی نوه شما در مشهد از بین صدر دفاع کرده مردم به او هجوم آوردند دست به اسلحه برده ما چه کار کنیم. امام به مرحوم آیت الله اشراقی می فرمایند که به مسئولین کمیته مشهد پیغام دهید که سید حسین خمینی تحت الحفظ به تهران اعزام شود و اگر دست به سلاحش برد او را با تیر بزنند.
بله امام می گوید اگر سید حسین خمینی دست به اسلحه برد بچه های کمیته با تیر بزنندش! آقای اشراقی به دفتر می آید و از طریق آقای رحمانی که بعدها نماینده امام در نیروی انتظامی شدند، از طریق ایشان به بچه های کمیته پیغام می دهند. ولی بخش دوم پیام امام را آقای اشراقی نمی دهد و فقط می گوید امام گفته آقای سید حسین خمینی تحت الحفظ به تهران اعزام شود. وقتی ایشان پیش امام بر می گردد امام می پرسد شما دستور من را ابلاغ کردی. ایشان می گوید بله. امام گفت آقای اشراقی کامل ابلاغ کردی؟ آقای اشراقی که نمی توانسته دروغ بگوید می گوید نه حضرت امام من قسمت دومش را نگفتم. امام به آقای اشراقی می فرمایند بر می گردی مجدد تلفن می زنی و هر دو قسمت پیام من را می دهید. سید حسین خمینی تحت الحفظ به تهران اعزام شود اگر دست به سلاحش زد با تیر بزنید.
کلمات کلیدی:
آن که نفهمید:
متاسفانه روحانی بود و هست. امروز که با این اوضاع و احوال خیلی منتقد دوآتشه شده و به قدیم و جدید انقلاب می تازد. فقط حرمت امام را نگه می دارد و بس. آن هم مطمئنا جرات نمی کند، وگرنه ...
سال 1365 در اوج جنگ، که در شلمچه، همهی حق در برابر همهی باطل صف آرایی کرده بودند و کار و بار حضرت عزرائیل سکه بود، در عقبهی جنگ عجب اتفاقات جالبی می افتاد.
حضرت امام فرموده بود جنگ در راس امور است و همه چیز باید در خدمت آن باشد.
صدام یزید کافر! بهتر از حاج آقای قصهی ما، این پیام امام را گرفت!
وقتی تریلی ها سیمان وارد خاک عراق می شدند، اولین مقصدشان جبهه های نبرد علیه ایران بود. از همان خط مقدم، سیمان ها توزیع می شد، رو به عقب می رفت و اگر احیانا چیزی باقی می ماند، به شهری ها می رسید.
بی خود نبود ما، در شلمچه، در چاله های خاکی قبرگونه مقاومت می کردیم ولی عراقی ها از بهترین و محکم ترین سنگرهای بتونی بهره مند بودند!
حاج آقای رحمان و رحیم قصهی تلخ ما، که امروز کلی هم از نظام طلب کار شده که چرا اجازه ندادند به خاطر یک تصادف سادهی شخصی و شکستگی سادهی پا، هر سال برای چکاب به زیارت دکاترهی محترم و مومن لندن نشین شرف یاب شود!
حالا این که چرا یک جانباز قطع نخاعی نمی توانست و نمی تواند برای مداوا به خارج از کشور اعزام شود، این را باید از آنان که بلیط های فرنگستان را برای اولاد حلال زاده شان اشغال کرده اند، پرسید.
القصه!
تریلی های سیمان که وارد کشور ما می شد، اول از همه می رفت ...
کجا؟
فکر کردید می رفت خط مقدم جبهه؟
این را باید از نخست وزیر زمان جنگ و اطرافیان پر و پا قرص امروزی اش پرسید. از حاج آقای رحمان و رحیم قصهی ما که امروز همهی وجودش سبز لجنی شده!
نه! مطمئن باشید سیمان ها به جبهه نمی رفتند. چون ما داغ به دل مان مانده بود یک سنگر محکم بتونی داشته باشیم.
در بحبوحهی عملیات کربلای پنج، حاج آقای دل سوز، بالای تپه ای می ایستاد، نگاهی به دور دست های جاده می انداخت، بلکه کامیون های سیمان زودتر به منطقه برسند.
هر چه چشم انداخت، از سیمان ها خبری نشد.
جنگ بود و اضطراب.
کشور درگیر شدیدترین بحران های نظامی سیاسی بود.
پس چرا کامیون های سیمان نرسیدند؟
اگر آنها نیایند، کار مملکت می خوابد!
آن وقت حاج آقا مجبور است به بازار آزاد تکیه کند.
هر چه باشند، این سیمان ها تبرک هستند.
بوی شلمچه و فکه می دهند.
حکم ماموریت شان متعلق به جبهه است.
تلفن که زنگ زد، حاج آقا شاکی شد.
- یعنی چی؟ بی شرفای کثافت. سیمان های جبهه رو دزدیدند که ببرند لاهیجان چی بشه؟ آخه جبهه های جنوب چیکار دارند به لاهیجان؟ ویلا؟ ویلای کی؟ چی؟ من؟ غلط کردند پدرسگا. همین الان خودم میام دژبانی تا پدرشون رو دربیارم.
به راننده اش دستور داد هر چه سریع تر از زمینی که آمادهی ساخت شده بود، به دژبانی کمی آن طرف تر در لاهیجان بروند تا تکلیف راننده های دزد را معلوم کند.
سه ماه بعد، 3 رانندهی کامیون که به جرم سرقت سیمان های جبهه و انتقال آنها به لاهیجان برای ساخت ویلا، دستگیر و بازداشت شده بودند، در حالی که مدام به حکم ماموریتی که حاج آقا برای شان صادر کرده بود استناد می کردند، با سپردن کلی تعهد و ... آزاد شدند و رفتند سراغ زندگی شان و خانواده ای که فکر می کردند آنها الان از جبهه به مرخصی می آیند.
حاج آقا هم که دستور داد سیمان های کشف شده، یک راست به اهواز ارسال شوند، مجبور شد به بازار آزاد اتکا کند. اگر چه هزینهی ساخت و ساز ویلای لاهیجان زیادتر شد، عوضش چند سال بعد قیمتش چند برابر شد.
حاج آقا که آن روزها دنبال جذب و هدایت کمک های مردمی بود، امروز وقتی جایی منبر می رود، تعریف می کند که:
- چگونه بعضی افراد آن قدر حرام خوار می شوند که به سادگی سه کامیون سیمانی را که باید به جبهه می رفت، با حکم ماموریت و به نام کمک برای جبهه، برای ساخت ویلا به لاهیجان بردند ... پدر سگا.
ویلای کی؟ معلوم نیست. حتما یکی از همین هایی که دو سه روزه از خارج اومدن و از ملت طلب کار شدن!
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی: