سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خشم، دل حکیم را نابود می کند . و فرمود : هرکس مالک خشم خویش نباشد، مالک خرد خویش نیست . [امام صادق علیه السلام]
yazd blog
درباره



yazd blog

وضعیت من در یاهـو
کوشا
ما بر سر پیمان خود استواریم . . .
آهنگ وبلاگ


آن که نفهمید:
متاسفانه روحانی بود و هست. امروز که با این اوضاع و احوال خیلی منتقد دوآتشه شده و به قدیم و جدید انقلاب می تازد. فقط حرمت امام را نگه می دارد و بس. آن هم مطمئنا جرات نمی کند، وگرنه ...

سال 1365 در اوج جنگ، که در شلمچه، همه‌ی حق در برابر همه‌ی باطل صف آرایی کرده بودند و کار و بار حضرت عزرائیل سکه بود، در عقبه‌ی جنگ عجب اتفاقات جالبی می افتاد.
حضرت امام فرموده بود جنگ در راس امور است و همه چیز باید در خدمت آن باشد.
صدام یزید کافر! بهتر از حاج آقای قصه‌ی ما، این پیام امام را گرفت!

وقتی تریلی ها سیمان وارد خاک عراق می شدند، اولین مقصدشان جبهه های نبرد علیه ایران بود. از همان خط مقدم، سیمان ها توزیع می شد، رو به عقب می رفت و اگر احیانا چیزی باقی می ماند، به شهری ها می رسید.
بی خود نبود ما، در شلمچه، در چاله های خاکی قبرگونه مقاومت می کردیم ولی عراقی ها از بهترین و محکم ترین سنگرهای بتونی بهره مند بودند!

حاج آقای رحمان و رحیم قصه‌ی تلخ ما، که امروز کلی هم از نظام طلب کار شده که چرا اجازه ندادند به خاطر یک تصادف ساده‌ی شخصی و شکستگی ساده‌ی پا، هر سال برای چکاب به زیارت دکاتره‌ی محترم و مومن لندن نشین شرف یاب شود!

حالا این که چرا یک جانباز قطع نخاعی نمی توانست و نمی تواند برای مداوا به خارج از کشور اعزام شود، این را باید از آنان که بلیط های فرنگستان را برای اولاد حلال زاده شان اشغال کرده اند، پرسید.

القصه!
تریلی های سیمان که وارد کشور ما می شد، اول از همه می رفت ...
کجا؟
فکر کردید می رفت خط مقدم جبهه؟
این را باید از نخست وزیر زمان جنگ و اطرافیان پر و پا قرص امروزی اش پرسید. از حاج آقای رحمان و رحیم قصه‌ی ما که امروز همه‌ی وجودش سبز لجنی شده!
نه! مطمئن باشید سیمان ها به جبهه نمی رفتند. چون ما داغ به دل مان مانده بود یک سنگر محکم بتونی داشته باشیم.

در بحبوحه‌ی عملیات کربلای پنج، حاج آقای دل سوز، بالای تپه ای می ایستاد، نگاهی به دور دست های جاده می انداخت، بلکه کامیون های سیمان زودتر به منطقه برسند.
هر چه چشم انداخت، از سیمان ها خبری نشد.
جنگ بود و اضطراب.
کشور درگیر شدیدترین بحران های نظامی سیاسی بود.
پس چرا کامیون های سیمان نرسیدند؟
اگر آنها نیایند، کار مملکت می خوابد!
آن وقت حاج آقا مجبور است به بازار آزاد تکیه کند.
هر چه باشند، این سیمان ها تبرک هستند.
بوی شلمچه و فکه می دهند.
حکم ماموریت شان متعلق به جبهه است.

تلفن که زنگ زد، حاج آقا شاکی شد.
- یعنی چی؟ بی شرفای کثافت. سیمان های جبهه رو دزدیدند که ببرند لاهیجان چی بشه؟ آخه جبهه های جنوب چیکار دارند به لاهیجان؟ ویلا؟ ویلای کی؟ چی؟ من؟ غلط کردند پدرسگا. همین الان خودم میام دژبانی تا پدرشون رو دربیارم.

به راننده اش دستور داد هر چه سریع تر از زمینی که آماده‌ی ساخت شده بود، به دژبانی کمی آن طرف تر در لاهیجان بروند تا تکلیف راننده های دزد را معلوم کند.

سه ماه بعد، 3 راننده‌ی کامیون که به جرم سرقت سیمان های جبهه و انتقال آنها به لاهیجان برای ساخت ویلا، دستگیر و بازداشت شده بودند، در حالی که مدام به حکم ماموریتی که حاج آقا برای شان صادر کرده بود استناد می کردند، با سپردن کلی تعهد و ... آزاد شدند و رفتند سراغ زندگی شان و خانواده ای که فکر می کردند آنها الان از جبهه به مرخصی می آیند.
حاج آقا هم که دستور داد سیمان های کشف شده، یک راست به اهواز ارسال شوند، مجبور شد به بازار آزاد اتکا کند. اگر چه هزینه‌ی ساخت و ساز ویلای لاهیجان زیادتر شد، عوضش چند سال بعد قیمتش چند برابر شد.

حاج آقا که آن روزها دنبال جذب و هدایت کمک های مردمی بود، امروز وقتی جایی منبر می رود، تعریف می کند که:
- چگونه بعضی افراد آن قدر حرام خوار می شوند که به سادگی سه کامیون سیمانی را که باید به جبهه می رفت، با حکم ماموریت و به نام کمک برای جبهه، برای ساخت ویلا به لاهیجان بردند ... پدر سگا.
ویلای کی؟ معلوم نیست. حتما یکی از همین هایی که دو سه روزه از خارج اومدن و از ملت طلب کار شدن!


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/12/21:: 12:14 عصر     |     () نظر