بعثت آخرین سفیر الهی در 27 رجب سال 610 میلادی در سرزمین مکه و در بین اشراف قریش صورت میگیرد. رسول خاتم که برای تبلیغ دین خدا با مشکل مواجه است، میگوید: اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهید، از تبلیغ رسالتم دست برنخواهم داشت ...
طفل نوظهور اسلام تا سه سالگی مخفیانه و پنهانی روزگار سپری کرد و وقتی به کودکی نوپا بدل شد، نیز هیچکدام از فشارهای فقر، گرسنگی، رنج، شکنجه، تهدید، ریگهای داغ بیابان، شکمبه گوسفند و شتر، سوءقصد و ... او را از پا نینداخت ...
کودک، تازه پا به 7 سالگی گذاشته بود که با درهای آشنا شد به نام شعب ابیطالب. این دره نیز سه سال شاهد گرسنگی و رنج و تعب سفیر اسلام و خانوادهاش و اندک مسلمانانی بود که ندای پیک حق را لبیک گفته بودند، اما ... تاب آورد و خم به ابرو نه!
هجرت را به امر خدا پیش پای خود دید. باز هم در فراق خانه و کاشانه در شهری غریب به زندگی و سازندگی پرداخت و پا پس نکشید که هیچ، اندکی بعد مکه را فتح کرد و چه خونها که در میدان مبارزه و جهاد بر زمین ریخت و با آن نهال وجود خود را آبیاری کرد تا به غدیر رسید و تناور شد ...
و مدتی بعد ...
پیامبر آخرالزمان به سوی معشوق پر میکشد و میمانند تربیتیافتگانی که از ساحت قدسی رسول وحی، درس زندگی گرفته بودند و باید امتحان پس میدادند ...
عامه مردم خود را به خواب زدند تا درندگانی گرگصفت از پوست میش بیرون بیایند و به طمع گوسفندانی پَروارتر به جان دین خاتم بیفتند و مسیر تاریخ را از صراط مستقیم نبوی و علوی منحرف کنند تا آخورشان پُربارتر گردد ...
اولی و دومی و سومی نامسلمان نبودند! کافر نبودند! محارب نبودند! یار رسول خدا صلی الله بودند اتفاقا! سادهزیست هم بودند زمانی، اما ... اما مزه داده بود دنیا زیر دندانشان! آن هم چه مزهی خوشمزهای!
مخالفت با حکومت علیبنابیطالب علیهالسلام و غصب حکومت وی و دشمنی و سب او و خاندانش از همینجا شروع شد ...
مزه دنیا ... مال دنیا ...
بیست و پنج سال بعد علیبنابیطالب فرمود: اگر به خلافت برسم، آنچه از بیتالمال مسلمین بردهاید، به خزانه برمیگردانم؛ حتی اگر کابین همسرانتان کرده باشید ...
و این بود راز بغضی که از پسرعم پیامبر اسلام صلیالله علیه و آله و سلم در دل مسلمانان ماند تا روزی به سرخی عاشورا آن را بر بدن مطهر نوه همان پیامبر خالی کنند تا مگر به حکومت ری برسند ...
* * *
قرنها بعد مسلمانانی آخرالزمانیتر از یاران صدیق پیامبر آخرالزمان، به رهبری پیامبرگونه سیدی از تبار نور، از زیر فشار فقر و گرسنگی و شکنجه طاغوت سربلند کردند تا با تمام توان و توشه خود، دین خدا را یاری کنند و حالا دیگر میدانستند یاری دین خدا فقط با شرافت ممکن است و با اشرافیت نسبت عکس دارد؛ چراکه پیر مرادشان گفته بود:
«ملت عزیز ما که مبارزان حقیقی و راستین ارزشهای اسلامی هستند، به خوبی دریافتهاند که مبارزه با رفاهطلبی سازگار نیست و آنها که تصور میکنند مبارزه در راه استقلال و آزادی مستضعفین و محرومان جهان با سرمایهداری و رفاهطلبی منافات ندارد. با الفبای مبارزه بیگانهاند و آنهایی هم که تصور میکنند سرمایهداران و مرفهان بیدرد با نصیحت و پند و اندرز متنبه میشوند و به مبارزان راه آزادی پیوسته و یا به آنان کمک میکنند، آب در هاون میکوبند. بحث مبارزه و رفاه، بحث قیام و راحتطلبی، بحث دنیاخواهی و آخرتجویی دو مقولهای است که هرگز با هم جمع نمیشوند و تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند. فقراء و متدینین بیبضاعت، گردانندگان و برپادارندگان واقعی انقلابها هستند. ما باید تمام تلاشمان را بنماییم تا به هر صورتی که ممکن است خط اصولی دفاع از مستضعفین را حفظ کنیم.»1
مرشد مسلمانان آخرالزمان به مسؤولین و خواص جامعه نیز تذکرات و تنبهاتی داده بود:
«به شما آقایان عرض میکنم که توجه به این معنا داشته باشید. این مقامات بعد از چند روزی دیگر تمام میشود. آنهایی که در اریکه قدرتهای بزرگ بودند، بعد از چند روز تمام شد. آنهایی هم که به درویشی و قناعت زندگی کردند، آنها هم تمام شد. این امور تمام میشود، آن چیزی که هست، ما در حضور حق تعالی هستیم و ثبت است در نامه اعمال ما همه امور. همه خلجانات نفسانی و ما باید فکر آنجا باشیم ....»2
و اکنون نیز که مسؤولیت خطیر رهبری جامعه اسلامی با امام خامنهای حفظه الله است، نیز این رهنمودها همچنان ادامه دارد ...
«از جمله چیزهایى که روند حرکت به سمت عدالت را در جامعه کُند مىکند، نمود اشرافیگرى در مسؤولان بالاى کشور است؛ از این اجتناب کنید. اشرافیگرى دو عیب دارد؛ عیب دومش از عیب اوّلش بزرگتر است. عیب اوّلِ اشرافیگرى، اسراف است – اشرافیگرىِ حلال را مىگوییم؛ یعنى آن چیزى که پولش از راه حلال و بحق به دست آمده - اما عیب دوم بدتر است و آن این است که فرهنگسازى مىکند؛ یعنى چیزى براى مسابقه دادن همه درست مىکند. البته در این زمینه مسؤولان درجه یک بسیار نقش دارند.»3
و در آخر باید گفت:
آهای نمایندگان مسلمان مجلس شورای اسلامی جمهوری اسلامی ایران!
تاریخ فقط برای خواندن نیست، برای عبرت گرفتن هم هست ...
بدانید و به هوش باشید که اسلام، در فقر پا گرفت و در طمع مسلماننماها به خون نشست ...
کلمات کلیدی:
یقیناً بازخوانی نامههایی که شهدا برای خانوادههای خود مینگاشتند، امروزه میتواند برای انسانهای آزاده روشی عالی برای زندگی سالم باشد.
به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، بازخوانی نامه ها و وصیت نامه شهدا بعد از سال ها، می تواند برای انتخاب راه و روش زندگی سالم امروز ما کمک شایانی نماید. به خصوصی مسئولینی که امروزه به هر نحوی با بیت المال در ارتباط هستند.
متنی که در حال حاضر پیش روی شماست نامه ای است که شهید«محمد اصغریخواه» در تاریخ 10 اردیبهشت 1366 برای همسر خود، سرکارخانم«سیده نساء هاشمیان سیگارودی» نوشتهاند.
***
همسرم از شما تقاضا دارم که حدود 20 هزار تومان در مواقع ممکن حتماً به حساب جبهه و جنگ پرداخت نمایید. به جهت استفاده شخصی از اموال از این روز خیلی میترسم. روزی که فقط روز حسرت و روز حساب است نه روز عمل.
نساء خانم در نامهات به کنایه، گویا مجدداً مرا به ضرورت نوشتن یک وصیتنامه هشدار دادید. البته حق دارید بنده هم معترضم. البته دلیلی بر ننوشتن آن به جز تنبلی و بیتوجهی خودم نمیبینم. ولی تصمیم دارم و قبلاً هم به ذهنم رسید که شاید فکر کنی مسخره باشد. چون بر این باورم که شما حق برزگی بر گردنم دارید؛ شاید بیشترین حق را. از طرفی رسالت بزرگی در تربیت فرزندانم دارید. شاید بزرگترین رسالت را. شما را به خدا از شما میخواهم که آنچه نظر شماست در ارتباط با نوشتن وصیتنامه معقول و شرعی با در نظر گرفتن همین 2 اصل که ذکر کردم (به هر صورتی که میتوانید) شرایط و نظریات خودتان را برایم بنویسید تا باشد که انشاءالله نظر مبارک شما برآورده گردد. شما را به خدا و به روح شهدا سوگند که فکر سوء نکن و سعی کن که این کار را بکنی (به عبارتی دیگر شما بنویسید و من پاکنویس و امضا کنم) تا آن موقع منتظر میمانم.
***
شهید محمد اصغریخواه کیست؟
روستای فقیده شهرستان لنگرود دوازدهمین روز از خردادماه 1340 را خوب به یاد دارد. روزی که محمد، فرزند کوچک و ظریف خانواده «اصغری خواه» متولد شد تا بشود مرد حماسهساز جبهههای نبرد.
محمد دوران ابتدایی تحصیل خود را در همان روستا گذراند و برای ادامه تحصیل به همراه برادر بزرگ خود راهی شهر شد. مهربانی و عطوفتش او را تبدیل به اسوهای دوستداشتنی کرده بود و همنشینی و انس مداوم با قرآن از او انسانی اهل عمل ساخته بودد نه اهل حرف و سخن. آنقدر روی استفادهی شخصی از اموال دولت حساس بود که بعد از ازدواجش وقتی فرزندش بیمار شد حاضر نشد او را با ماشین دولت به درمانگاه ببرد. حتی وقتی پدرش که به جبهه اعزام شده بود روزی به دیدار محمد رفت دید که چادرش هیچ سقف و پوششی ندارد و از بقیهی چادرها سردتر است و او در جواب سؤال پدر که میپرسید چرا چادر تو سرد است گفت:
«برای مسقف کردن چادرها پلاستیکهایی آوردم که مقدارش کافی نبود من دیدم انصاف نیست تا وقتی چادر بچهها مشکل دارد من در آسایش باشم و به خودم فکر کنم.»
او در طول مدت حضور خود در جبهه در لشگر 2 کربلا و قدس فرماندهی گردانهای امام رضا (ع)، امام حسین (ع) و کمیل را بر عهده داشت و در عملیاتهای متعددی حضور مؤثر داشت که در یکی از عملیاتها دچار موجگرفتگی شدید شد و بالاجبار برای مدتی از حضور در جبهه بازماند. شهادت شهید رضوانخواه دوست و همرزم قدیمی اش و فرمانده دلاور گردان کمیل قرار از او گرفت و او را بیتاب کرد. محمد پس از مدتی جانشین همرزم شهیدش شد و فرماندهی گردان کمیل را بر عهده گرفت. حضور در جبهه از علاقهی او به درس نکاست او را وادار به حضور در آزمون سراسری دانشگاه کرد و در چند نوبت هم پذیرفته شد اما هربار به دلیل مشکلات جبهه یا انجام عملیات از رفتن به دانشگاه انصراف داد اما خدا میخواست که او در آزمونی دیگر نمره قبولی بگیرد. محمد در تاریخ 19/1/1367 طی عملیات والفجر 10 در منطقهی بانی بنوک نمره ی قبولی را از درس ایثار و شهادت گرفت و در حرم امن الهی ساکن شد. از این شهید 27 ساله دو فرزند (سجاد و سوده) به جا ماند تا یادگاری از دوران فداکاری و ایثار بر پدرشان باشند.
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی: