سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا را شناختم ، از سست شدن عزیمتها ، و گشوده شدن بسته‏ها . [نهج البلاغه]
yazd blog
درباره



yazd blog

وضعیت من در یاهـو
کوشا
ما بر سر پیمان خود استواریم . . .
آهنگ وبلاگ
تلخند:اون پادگانه نه پایگاه

حبیب ترکاشوند

- شنیدی تو مؤسسه وابسته به یک حامی موسوی و کروبی حدود 150 قبضه سلاح پیدا شده؟

- خب که چی؟

- به نظرت این همه سلاح تو یه مؤسسه فرهنگی چیکار می‌کنه؟

- غفاری گفته که اون انبار رو به یه برنج فروش شمالی برای درآمدزایی اجاره داده بود.

- اگر اینجوریه پس اون برنج فروشه این‌همه سلاح رو برای چی می‌‌خواد؟

- بابا یه ذره فکرتو به کار بنداز، این روزها بانک‌ها و کارخونه‌ها هر چی دستشون برسه جایزه می‌دن تا جذب مشتری کنن، خب این بنده خدا هم خواسته به مشتری‌هاش سلاح جایزه بده تا سورپرایز بشن؟

- اما آقای غفاری گفته این سلاح‌ها مال «پایگاه» بسیج بودن که الان تعطیل شده؟

- خب شاید راست گفته بنده خدا، اصلاً می‌دونی چیه، همش کار این بسیجی‌هاس!

- آخه به نظرت کدوم پایگاه بسیج تو کشور 150 تا سلاح داره تازه اونم از نوع یوزی؟ نکنه منظورش پادگانه؟

- اینشو دیگه من خبر ندارم.

- می‌دونی این داستان منو یاد چی انداخت؟

- چی؟

- یک روز ملانصرالدین میره توی یه باغ دزدی، تربچه‌ها را می‌کنده و می‌ریخته داخل زنبیل که یکدفعه صاحب باغ سرمی‌رسه. میگه آهای مردک داری چکار می‌کنی؟ ملا میگه هیچی بابا داشتم از کنار باغ شما رد می‌شدم که یه باد تندی وزید و منو انداخت داخل باغ شما. مرده میگه خب اونوقت این تربچه‌ها را کی در آورده؟

ملا جواب می‌ده که باد اینقدر تند بود که من هی به این برگ‌های تربچه‌ها می‌چسبیدم که منو نبره اما کنده می‌شدند. صاحب باغ که گیج شده بود،‌گفت: فرض که تو درست میگی، با این حساب این تربچه‌ها را کی انداخته داخل زنبیل. ملا میگه والله از اون موقع تا حالا توی این فکر بودم که شما رسیدی!


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/11/13:: 8:31 عصر     |     () نظر