حبیب ترکاشوند
من چیزی به خاطر ندارم اما همین را بدانید که من مهدی کروبیام با سوابق روشن!
راویان اخبار و طوطیان شکر شکن خبر آوردند که شیخناالاستاذ، اعظم الفقهاء و المجتهدین، سیدالاعتماد الملی، حامی المستضعفان و المحرومین الوطنی و غیر الوطنی من الکرباسچی الی العطاءالله و العمادالدین، پناه خرقهپوشان و صوفیمسلکان پس از چند صباحی از سفر به دیار قزوین که اشک شوق آن وصال شیرین هنوز بر چهره آن مردمیان رخنمایی میکند، از پرده برون شد و با حشم و خدم به راه افتاد تا که اجلاسیه جماعتی که خود را اصلاحاندیش میخوانند با مقدم خویش گلباران ساخته و شمع محفل آنان را فروغی دوچندان بخشد.
آن محفل به پایان رسید و شیخ ما نیز از درون به برون شد تا که رهسپار عمارتش شود اما این پسرکان و دخترکان علاف و فضول که امروزه آنان را خبرنگار همی نامند فرصت را غنیمت شمرده تا از کلام گهربارش توشهای برگیرند و از برای مطبوعهشان به سوغات برند.
یکی در آن بین پرسید: ای شیخ، چه میگویی از بهر محمود که اکنون ردای ریاست جمهور را که فقط برازنده وجود نازنین شماست برتن کرده و بر مردمیان حکمرانی میکند؟ ما را پندی ده و از گمراهی به در آر، آیا حکم او نافذ است یا که غصب صدارت شما کرده و باید از تخت به زیر آید؟ شیخ با نگاهی عاقل اندر سفیه به آن پسرک بگفت: ای فرزند، بدان گرچه من به زمین و زمان معترضم و از برای تغییر همه چیز و همهکس آمدهام اما بدانید که در هفت اقلیم مرا تندیس راستگویی همی شناسند. بدانید و بشنوید و هرکه را بیخبر است از بیخبری به درآرید که شیخ مهدی کروبی فرزند احمد با سوابق روشن که همگان دانند محمود را در جایگاه حکمرانی به رسمیت میشناسد.
آن جماعت علاف که از فرط تعجب چشمهایشان عن قریب از حدقه خارج می شد گفتند: اما ای شیخ، مگر تو نبودی که گفتی محمود تقلب کرده است و آرای میلیونها پارسی زبان که چهارسال در انتظار ایستاده بودند تا روز موعود فرا رسد و بر صندوقها هجوم برند تا رقیب شما به کما رود؟ مگر تو نبودی که گفتی او حق تو را غصب کرده است.
ای شیخ، مگر تو نبودی که گفتی او و یارانش چشم دیدن تو را ندارند و حتی حاضر نیستند تو را در رقابت بین 4 نفر، نفر آخر اعلام کنند و جایگاه تو را پس از آرای باطله قرار دادهاند؟ مگر تو همان نیستی که هرگاه چون عیسای مسیح بر سر مزار کشتگان حاضر میشدی به یکباره جان میگرفتند و پس از چند روز خبر میرسید که فلانی زنده است و مرگی در کار نبوده؟ مگر تو نبودی که گفتی اگر به «دیار فانی»ات نیز بفرستند نخواهند توانست از راه راستی که انتخاب کردهای برگردانندت؟ ای شیخ، بازگو این راز بزرگ را برای ما تا که مجنون نشدهایم.
شیخ با نگاهی عاقل اندر سفیه برآن پسرکان و دخترکان گفت: خموشای نابخردان! از چه سخن میگویید و این تهمتها را به که میبندید؟ از این اراجیفی که گفتید من چیزی به خاطر ندارم اما همین را بدانید که من مهدی کروبیام با سوابق روشن!
کلمات کلیدی: