من باب توضیح عرض میکنم که شعر زیر شامل ?? بیت است و این کاملاً اتفاقی است! و نامرتبط است با حماسه ??خرداد ???? ملت غیور ایران زمین؛ همانطور که راهپیمائی بدون مجوز قانون گریزان در روز سی خرداد ???? امسال هم بطور اتفاقی در سالگرد شورش رجوی تروریست و فرار بنی صدر خائن انجام شد و بخشی از شهر تهران هم کاملاً اتفاقی آتش زده شد و مدرک و مدارک و مستندات برای اثبات ادعای تقلب نیز کاملاً به صورت اتفاقی به دادگاه و شورای نگهبان و دیگر مراجع ارائه نشد! عجب روزگار اتفاق آلوده ای داریم . . نه؟
مانده ام حیران و سرگردان خدایا چاره کن
فکر توفیقی کنون از بهر این بیچاره کن
***
از قضا هِی روز و شب تقی به توقی میخوره
دست شخص شوفِری(?) فِرتی به بوقی میخوره
***
***
بعد بوقش هِی همینجوری کسی در میره و
جای لنجون(?) از قضا سوی کَلیبَر(?) میره و
***
از اروپا تا کجا هِی میرود خندان ولی
رنج بسیاری ز هجران میبرد چندان ولی
***
خوش به حالِش میشه و حالی به هولی میکنه
پیش چشم اجنبی ما را چو غولی(?) میکنه
***
توی لندن کنج دفتر یاد خوبان کرده او
نام یاران را به لب ذکری فراوان کرده او
***
عکس بالا الکی محو است و کلاً تزئینی است.
***
ای خوشا احوال ایشان خوش به حال اغنیا
چونکه باشد سرخوشی همواره مال اغنیا
***
الغرض هر موقعی تقی به توقی میخوره
یا که دست شوفِری فِرتی به بوقی میخوره
***
کودکی فِرتی همینجوری یهو در میره و
سوی زندان جای پا، بیچاره با سر میره و
***
یک مجیدی با توکل(?)، چادری سر میکنه
یک پلیدی خنده بر لب روسری سر میکنه
تصویر بالا مجید توکلی را در لباس فرار نشان می دهد
به قول سعدی: بکوشید تا جامه زنان نپوشید! بیچاره سعدی کجاست ببیند که میکوشند تا جامه زنان بپوشند و ایران را به اجنبی بفروشند!
روزگاری تو این مملکت تو خرمشهر زن ها از روی غیرت اسلحه دستشون گرفتن اما امثال مجید توکلی و البته خود او، آنها را کلاغ سیاه نامیدند!
این عکس را هم از اینترنت یافتم. گذاشتمش تا امثال مجید توکلی بفهمند کلاغ سیاه کیه! اینا همونائی هستن که جناب مجید توکلی بهشون میگه کلاغ سیاه! به گمونم از ترس همین خواهرامون بوده که چادر به سر در رفته! امان از طبل توخالی امثال مجید خان توکلی!
***
گر چه دانشجوی بندر بوده، اینجا اومده
موقع در رفتنش فهمیده بیجا اومده
***
عاقبت با کله او افتاده در چاهی شده
خاصه بی ماتیک و لاک و رژ، عجب ماهی شده
***
پس خداوندا رهایم کن ز تردیدی چنین
طاقت ما را بدین سودا تو سنجیدی چنین
***
من ندارم طاقت مردی که چادر سر کنه
قُمپُز مردانگی همچون بهادر(?)، در کنه
***
مرد و زن آزاده گر باشد کجا در میرود؟
آدم پاک و منزه سوی هر جا میرود؟
***
عشق آمریکا و سودای دَدَر داری شما
روسری های بنی صدری به سر داری شما
توجه بفرمائید که طرف با چه افتخاری گوشه ی روسری را کنار زده تا پرچم آمریکا روی لباسش مشخص شود! این بیگانه پرستی عجب به بعضی ها مزه می دهد!
اینم بنی صدر در پوشش مخصوص فرار از ایران
***
پس رها کن ملت ما را از این برنامه ها
ادعای شوکت مردانه با این جامه ها
***
آنکه آتش میزند تصویر یار خفته را
وانکه تکذیبش کند آن کرده ی ناگفته را
***
ناله و نفرین محرومان نثار جانشان
کین(?) جسارت ها بُوَد از سستی ایمانشان
***
زین سبب هِی روز و شب تقی به توقی میخوره
دست شخص شوفِری فِرتی به بوقی میخوره
***
تَشت رسوائی بعضی ها ز بام افتاده شد
پاسخی دندان شکن آری به ایشان داده شد
***
***
کشور ایران ولایت را به جان دارد عزیز
بیشه ی شیران، علی را هر زمان دارد عزیز
شعر از علی میرزائی آذرماه 1388
کلمات کلیدی: