اگر تو یادت رفته چه غلطی کردی، من یادم هست...اگر تو فراموش کردی که خود تو اول داخل گودال قتلگاه شدی اما چه شد که نبریدی، من یادم هست، و هنوز هم تو را گرچه نبریدی اما از سپاه دشمن می دانیم، تو هنوز در سپاه دشمنی و گرچه نبریدی اما آل الله را به اسیری می بری.
نه این مقتل خوانی نیست، این روایت یک منافق نامه بنویس و بی حیاست که علیرغم اینکه یک بار به ولی امر نامه نوشت و گفت بیا، اما زمانی که ولی آمد در سپاه مقابلش ایستاد و گرچه نبرید اما هنوز در سپاه دشمن است، فقط ادای حر را در می آورد...تو هیچ وقت حر نمی شوی آقای محسن رضایی ...
والله من شرمم می آید از تو...تویی که جلوی حرف آقا ایستادی و نخ اتصالت به نظام در زمانی که داشتی نظام را به پرتگاه براندازی می بردی به مو رسید اما پاره نشد...و گرچه نبریدی اما هنوز تو را در سپاه دشمن می دانیم، اگر تو یادت رفته که تا براندازی نظام پیش رفتی ما یادمان هست.
برادر محسن! کسی که فرماندهی لشکر اسلام را پشت سرش یدک می کشد! بی حیایی که جرات کرده به مقام معظم رهبری نامه نگاری کرده و به ولی امر مسلمین در نامه ای دستور داده (خاک بر سر ما که تو بخواهی به آقای ما دستور بدهی) که بیا با میرحسین محارب، آشتی کن؛ با یزید زمان آشتی کن؛ بیا با یزید بیعت کن. خیلی بی حیایی
اگر آقا بیعت نکند چی؟ جواب بده برادر محسن؟ چه با او می کنی؟ به کربلا فرا می خوانی اش؟ تا در قتلگاه به روی سینه اش بنشینی؟ زهی خیال باطل
ما را کوفی گیر آورده ای؟ با چی راضی می شوی؟ دوست داری در کدامین صحرا آقای ما را با ندای "الان انکسر ظهری" ببینی؟ نه برادر محسن، به "جو" یش هم نخواهی رسید...
رونوشت به: اکبر پسته چی، حبیب الله تلمود، علی اکبر مطیع قارونی، علی پارلمانی، باقر استبدادیان، علی تحجر، علی لایحه مند، محمد رضا لابی چی، عبدالله راست گویان، ناصر شِکَرآبادی و دیگر تابعین.
کلمات کلیدی: