سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] اگر دو پایم را در این لغزشگاه استوار ماند چیزهایى را دگرگون کنم . [نهج البلاغه]
yazd blog
درباره



yazd blog

وضعیت من در یاهـو
کوشا
ما بر سر پیمان خود استواریم . . .
آهنگ وبلاگ

سمیه رشیدی (1) - فقط گوش کن. هی وسط حرفام نگو می دونم! می فهمم! چون مطمئنم نمی فهمی! چون اگر بخوای هم نمی تونی بفهمی. مسئله ذهن تو نیست! مسئله بزرگ بودن این حرفاس. انقدر بزرگ که هرکی بشنوه خیال می کنه قصه‌اس. داستانه. افسانه‌اس. اما تو گوش کن. فقط گوش کن. یادته وقتی حاج کاظم می‌گفت می‌دونی دسته بره نفر برگرده یعنی چی، من عین اسبی که به نعلبندش نگاه کنه بهت نگا کردم و تو برام توضیح دادی دسته چیه و گردان چیه و نفر؟؟ حالا قضیه ماست. که وقتی بهت می‌گم می‌دونی عاشق شدن از روی یه اسم یعنی چی؟ اینجوری روبه‌روی من دست به کمر می‌زنی و ابروهات رو درهم می‌کنی و سرت رو به علامت «چی می‌گی» تکون می‌دی.

باور کن نمی‌تونی درک کنی. اینکه یه روز، یه شب، یه جا، اتفاقی، یه اسمی رو ببینی، بعد دلت بخواد ببینی پشت این اسم کیه، بری سراغش، نیگاش کنی، حرفاشو بخونی، هی بخونی، بری قبل‌تر، قبل‌تر، بعد حرفهای الانشو بخونی، بعد بیای یه چیزی، یه جایی، یه حرفی براش بنویسی، بی اینکه مطمئن باشی اون می‌خونه یا نه. بعد ببینی آره خونده. بعد ببینی آره یه جا، یه گوشه این دنیا، یه جوابی برات گذاشته، بعد بری بخونی‌اش، خوشت بیاد، هی ادامه بدی، ادامه بده، ادامه بدی، ادامه بده، حرف بزنی، حرف بزنه، دل ببندی، دل ببنده، عاشق بشی، عاشق بشه، مجنون بشی، لیلی بشه، از خود بیخود بشی، مست بشه، یکی بشید، یکی بشید، یکی بشید...

اینا رو شاید بفهمی. اما می‌فهمی عاشق یکی بشی با یه اسم، بی اینکه چشماش رو دیده باشی یعنی چی؟ می‌دونی مجنون بشی، بی‌اینکه دستاش رو دیده باشی یعنی چی؟ ... می‌دونی دیوونه‌اش بشی بی‌اینکه یه ثانیه کنارت نشسته باشه، یعنی چی؟ نمی‌دونی.... هرگز نمی‌دونی...

شنیدی سعدی درباره انتظار عاشق چی گفته؟ می گه:

فرق است میان آنکه یارش در بر                   با آنکه دو چشم انتظارش بر در

می دونی یعنی چی؟ بیخود به سجع و قافیه و بازی با کلمات سعدی نگاه نکن. به حرفش فکر کن. که به چی نظر داشته. که چی رو درک کرده. که چشم انتظار بر در داشتن یعنی چی؟

بیخود از انتظار حرف می‌زنی. هیچ‌کس نمی‌فهمه انتظار یعنی چی. که این واج‌ها و هجاها کنار هم چه دنیایی ساختن. یه دنیا انتظار. می‌فهمی انتظار چیه؟ نه! انتظار رسیدن اتوبوس نیست. انتظار حتی رسیدن بچه‌ات به این دنیا نیست. انتظار رسیدن بچه‌ات از مدرسه نیست. انتظار اومدن بهار هم نیست. انتظار گل دادن گلهای باغچه‌ات نیست. انتظار سراومدن برف و یخ نیست. انتظار یه کلمه نیست. انتظار یه دنیاس. یه دنیا که برای این دوتا ساختنش. با همین چندتا هجا کنار هم. انتظار یعنی صبر برای لحظه‌ای که بعد از دل بستن، بعد از عاشقی، بعد از لیلی شدن، بعد از مجنون شدن، بعد از دیوانه‌ی هم شدن، بعد از یکی شدن بدون اینکه هم‌دیگه رو ببینن، یه روز، یه جا، یه جوری، یه شکلی، به هم برسن و چشمهاشون آینه‌ی چشمای هم بشه. که نفسهاشون یکی بشه با هم. ... که لبخنداشونو رو صورت هم جا بذارن. که دنیای انتظار براشون تموم بشه. انتظار یعنی ندونی قراره چقدر منتظر بمونی. اما بدونی قراره منتظر بمونی. باید منتظر بمونی. باید... . چون خط سرنوشت تو، کف دستت، بیخود اینقدر طولانی نشده. که باید منتظر بمونی، به قدر تمام سالهایی که خط سرنوشتت نشون می ده. تا این انتظار هم سر بیاد. که ...

دلتنگی چیز بدی نیست. اما دلتنگی وقتی همراه با انتظار باشه، سخت می شه. حالا چرا سرنوشت این دو تا باید اینجور باشه؟ که سختی دلتنگی باشه به همراه انتظار؟ چرا دلتنگی حتما باید باشه؟ نه برای اینکه انتظار سخت بشه ها! نه! یا نه برای اینکه دلشون برای هم بیشتر تنگ بشه ها! نه! حتی نه برای اینکه بیشتر عاشق هم بشنا! بازم نه! اینا همه‌اش برا یه چیزه. اینکه اون یه روز که یه جا یه جور یه شکلی به هم رسیدن، یادشون بیاد چه سخت بود اون فاصله. چه سخت بود. که هیچ تکنولوژی نمی‌تونست این دوری رو برداره. که ساعت چند ساعت تفاوت داشت. که وقتی با تلفن حرف می‌زدن صدا با چند ثانیه اختلاف می‌رسید که خنده‌های این می‌رفت وسط حرفای اون. که تصویرشون با اختلاف چند ثانیه به هم می‌رسید اما روز به روز بیشتر و بیشتر از قبل خدا رو شکر می‌کردن که اینها هست. همینها هست. همین هایی که کمک می‌کنه فاصله‌ها کمتر بشه. تا اونجا که می‌شه کمتر بشه. که کمتر بشه. اما بازهم باشه. تموم شدن می‌مونه برای همون روز که یه جا یه جوری...

هی رفیق! چشماتو باز کن! این یه قصه نبود که تو رو خواب کنه. یه افسانه نبود که بنویسی‌اش بشه قصه. این یه حقیقته. می‌فهمی؟ نمی‌فهمی. نمی‌فهمی...

 

1- داستان نویس و رتبه ی اول بخش داستان کوتاه سومین جشنواره‌ی طنز مکتوب


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/9/6:: 9:55 عصر     |     () نظر