این یک نامه است از طرف یک هم روستایی ساده بی سواد به دکتر سروش.
سلام آقا فرج امیدوارم که حال شما خوب باشد الآن که این نامه را
می نویسم در روستا همه حالشان خوب است و ملالی نیست جز دوری شما، اینجا همه منتظر دیدن شما هستند تا بیایی و دوا و درمان سیر تکاملی جامعه سنتی ما به مدرن و مریضی بز مش مراد را با خودت بیاوری، آقا فرج این چند وقتی که شهر شلوغ بود از شما خبری نبود!! راستی کجا بودی؟! البته تساهل و تسامح بهتر است مخصوصاً در خارج زیر باد کولر، ولی ما اینجا فکر کردیم خدای نکرده شما دچار حادثه ای شده باشی یا کهریزک باشی که چند روز پیش فهمیدیم به حمدا... مثل سابق سالمی(!) و همانطور دوباره شعر و سرود می خوانی که شهروندان این جامعه نامدنی را شاد می کنی، من این نامه را به رسم احوالپرسی و به مجرد عقل متکثر خود برای شما نوشتم تا از خیل عظیم توجه مردم به جنابعالی جا نمانده باشم، یادت می آید در روستا ظهرها موقع چاشت و بعد از انقلاب فرهنگی با آن الاغ بی زین و رکاب چقدر می تاختی شنیده ام هنوز هم همین کار را می کنی و به آن الاغ بیچاره بار درس و مشقت را هم افزوده ای، من نمی دانم رنگ زرد چگونه مطلقاً نسبی یا نسبتاً مطلق سبز می شود؟! یا اینکه درجه تکثر شما الآن به چند رسیده؟؟ یا وقتی به نظر من، اینجا تهرانه اونجا کجاست، یا اگه من توام تو کی هستی؟؟ و خلاصه سواد ندارم و از وضع مملکت بی خبرم، ولی می دانم که در این مملکت شما بیشتر از همه درد دین دارید و این را همه می دانند، همه می دانند که شما چقدر از سر همین درد دین آن را فدای آزادی و حقوق بشر نمی کنید و نکرده اید و طشت رسواییتان هم از آسمان بر زمین نیفتاده، چون جاذبه زمین امری درونی و فردی است، همه اینها را من به اهالی روستا گفته ام و همه می دانند که دموکراسی باارزش تر از گاوهایشان است و می دانند که این شما و دوستانتان نیستید که این روزها در حال انداختن آخرین تیرهایشان به این سو و آن سو و عقده گشایی هستند و صدای داد و هوارشان به روستا هم می رسد، چون اصولاً ببخشید نسبتاً، حقیقت مطلقی وجود ندارد چه برسد به شما که نمی دانم وجود دارید یا نه!!؟ در آخر همه اهالی سلام می رسانند و سلامتی همه مریضها و بز مش مراد را از خداوند متعال خواستارند.
نوشته شده توسط
کوشا
88/7/30:: 1:47 عصر
|
() نظر