جنجال های بعد از انتخابات و فضای هیجانی حاکم بر داعیه داران جنبش سبز، آنقدر فراگیر بود که فولکس واگن اصلاحات دیگر مجالی برای دعوا بر سر اینکه چه کسی "سر اصلاحات" است، پیدا نکند و راه خود را همچنان در جاده خاکی توهم پی بگیرد؛ اما اکنون که گرد و غبار کمی فرونشسته و ترمز تندروی ها هم کشیده شده، طبیعی ترین سؤال برای رصد آینده اصلاحات مشخص کردن رهبر واقعی آن است و پاسخ به این سؤال که بالاخره سر اصلاحات کجاست؟!
اگرچه طی این سال ها همواره دعوا بر سر رهبری اصلاحات وجود داشته و هرکس هم خود را به نوعی "پرچمدار اصلاحات" تلقی می کرده است، اما شاید اوج جنگ و دعوا بر سر این موضوع به حدود 2 سال پیش برگردد. آنجا که کروبی سر ناسازگاری با دوستان سابق خود گذاشت و برای اینکه بتواند خودش را نشان بدهد، حزب تاسیس کرد و بعد هم خود را پرچمدار اصلاحات نامید!
کروبی اما وقتی با انتقادات کسانی که خاتمی را پرچمدار اصلاحات و بزرگ اصلاحات می دانستند، مواجه شد، گفت: «"پرچمدار اصلاحات" لفظی بود که در پاسخ به افرادی که می پرسیدند کروبی کجای اصلاحات است، بیان کردم!» او البته بنای شکسته نفسی گذاشت و تصریح کرد: «در طول جریان اصلاحات بارها اعلام کردم که محور نیستم و "شیخ اصلاحات" نیز لقبی بود که رسانه ها و مطبوعات به من داده اند، اما من هیچ گاه از این لفظ استفاده نکردم.»
با این همه اعتمادملی با بدنه اصلاحات سر ناسازگاری داشت و حتی در انتخابات مجلس هم لیستی جداگانه ارائه کرد تا پایبندیاش را به اصول تحزب اثبات کرده باشد و همچنان در خط امام بوده باشد! ساز جداگانه کروبی در آن زمان از همان دعوا بر سر "پرچمداری اصلاحات" نشأت می گرفت. این دعوا اما با کاندیداتوری خاتمی شکل جدیدی پیدا کرد و به نوعی مواجهه علنی انجامید.
با این حال، انتخابات دهم عرصه ای شد تا کسی که 20 سال سکوت خود را نشکسته بود، به یکباره در عرصه سیاسی کشور حاضر شود و لجام اصلاحطلبی را در دست بگیرد. میرحسین موسوی در سختترین شرایط هم سکوت کرده بود و حاضر به دفاع از اصلاحات نشده بود؛ با این همه به یکباره در قامت منجی اصلاحات ظاهر شد و اصلاحطلبی را تا مرز رادیکالیسم مفرط و سقوط و حذف همیشگی پیش برد.
اکنون که کشتی اصلاحات به گل نشسته است، همچنان همان سؤال قدیمی رخ نمایی می کند و آن اینکه بالاخره اوضاع چگونه رقم خواهد خورد و چه کسی قرار است اوضاع را از آنچه هست لااقل به وضعیت سابق بازگرداند؟ سؤال اگرچه ساده و روشن به نظرمی رسد، اما جواب آن چندان هم آسان نیست.
طبیعتاً پاسخ این سؤال میرحسین موسوی نمی تواند باشد؛ چه آنکه او در این بازه زمانی با هیجان و توهمی که داشت، اصلاحات را تا مرز نابودی کشاند. آنچه اکنون بر این جبهه می رود، دست پخت نخست وزیر دهه 60 انقلاب است و بعید به نظر می رسد اصلاحطلبان چندان از این وضعیت خشنود باشند. علاوه بر اینکه حلقه اطرافیان موسوی چندان هم فراگیر نیست و خود او هم شخصیت چندان مقبولی برای عهده داری رهبری اصلاحات به شمار نمی آید. طبیعتاً انتظار می رود مخالفت ها با عملکرد انتخاباتی او نیز طی این روزها بالا بگیرد.
کروبی هم که قطعاً نمی تواند سر اصلاحات باشد چه آنکه تلقی عمومی از او به یک شیخ ساده لوح تقلیل پیدا کرده است. اصلاحطلبان هم چندان نگاه مثبتی به او نه داشته اند و نه دارند. در واقع انتخابات دهم و خصوصاً وقایع بعد از آن را باید به نقطه مرگ سیاسی کروبی تشبیه کرد. مرگی که تداوم حرکت های رادیکال آن را تشدید خواهد کرد.
پاسخی که کمی معقول تر به نظر می رسد، بازگشت به خاتمی است. این پاسخ البته نوعی تناقض در عمل و روش اصلاحطلبان را نشان خواهد داد. چه آنکه آنان تا پیش از این بارها و بارها به نقد خاتمی نشسته بودند و حتی طرح عبور از او را در دستور کار داشتند و می گفتند پراید نمی تواند 20 میلیون رأی را بکشد. رجوع دوباره به خاتمی از این حیث کمی مسخره به نظر خواهد رسید.
پیش از این کدیور می گفت: «آقای خاتمی یک حسنی دارند و آن اینکه انسان صادقی هستند و هنوز هم صادق هستند. اما در عرصه سیاست، صداقت کافی نیست، بلکه کیاست هم لازم است... شما یک مورد را نشان بدهید که سران محافظه کاران از موضع خودشان عقب نشسته باشند و یک مورد را هم نشان دهید که آقای خاتمی در موضع خود ایستاده باشد. من همیشه گفته ام که خط قرمز ایشان کجاست؟... آیا 8 سال زحمت کشیدیم که به همین جا برسیم؟» و پورنجاتی تصریح می کرد: «سفینه اصلاحات آقای خاتمی را یارای عبور از منظومه شمسی نیست. با خاتمی تنها می توان در همین کهکشان زندگی کرد.»
با رجوع دوباره به خاتمی این سؤال پیش می آید که اولاً چه چیزی تغییر کرده که اصلاحات را به خانه اولش بازگردانده است و ثانیاً با کارنامه ای که از خاتمی موجود است، چه انتظاری می توان از او داشت؟ آیا با خاتمیِ امروز می توان از منظومه شمسی عبور کرد یا اینکه اصلاحات برای همیشه فکر عبور از منظومه شمسی را زا سر خود بیرون کرده است؟
افرادی چون هاشمی هم نمی توانند نقطه پیوند جریان اصلاحات باشند. چه آنکه همان گونه که پیش بینی می شد، او یارانش را تنها گذاشت. اکنون اتفاق کامل بر شخصیتی غیر از این افراد نیز بعید به نظر می رسد. لذاست که به نظر باید باز مترصد دعوای زرگری قدیمی بود که چه کسی سر اصلاحات است و آقای فلانی و فلانی کجای اصلاحات قرار گرفته اند
کلمات کلیدی: