سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که همراه آرزوى خویش تازد ، مرگش به سر در اندازد . [نهج البلاغه]
yazd blog
درباره



yazd blog

وضعیت من در یاهـو
کوشا
ما بر سر پیمان خود استواریم . . .
آهنگ وبلاگ
چفیه از روز ازل مظلوم بود

خفته بودم مرز دریای بلور موج زد،// پاهای من شد خیس نور
از کرانها بوی توفان می وزید // بوی خون با عطر ریحان می وزید
خواب دیدم یک نفر فریاد زد // چفیه را در من دوباره داد زد
باز گویی یاوه گویی می کنم // باز در خود، واژه جویی می کنم
باز هم باید کمی خلوت کنم // از کسان آشنا، غیبت کنم
باز هم امشب هوایی گشته ام // باز شاید، نینوایی گشته ام
یک نفر در من مرا حد می زند// آنچنان محکم، که باید می زند
باز هم ای مثنوی، برخاستیهان!// بگو ای خامه، هرچه خواستی
پیله ای بر شاخ طوبی یافتند//چفیه را از تارتارش بافتند
تار، بر دارِِ خدایش می زدند // پودی از آل عبایش می زدند
سرمه آلود، اشک حوران می چکید// بر تنش رگهای غیرت می کشید
می چکید از شاخ طوبی آبِ رز // در سه خم زد چفیه ها را رنگرز
چفیه را تا رنگی از مجنون زدند // در غدیر و کوثر و در خون زدند
چفیه شد سرخ و سپید و شد سیاه// رنگ خون ورنگ مولا، رنگ چاه
آن که در خم غدیر افتاده بود // رنگ خاکستر گرفت و رنگ دود
شد سیاه آن چفیه، آری شد سیاه// رنگ داغ و درد و سوز وآه و چاه
گفت: چفیه، رنگ ماتم می شوی // پرچم غم... پرچم غم می شوی
گفت: ای چفیه سیاهت می کنم // خادم مولای آهت می کنم
چفیه ای کاندر خم خونش زدند // رنگ مجنون... رنگ مجنونش زدند
چفیه های سرخ یعنی خون خشک// یک نشان از چاه و اشک و بوی مشک
خون فرق عابد پارینه پوش// می‌چکد از فرق و می خشکد به دوش
سرخ یعنی خاک دشت کربلا// سرخ پیوندی حنایی با بلا
سرخ یعنی حجله ی پاها و تیغ// سرخ یعنی نعش کاوه بر ستیغ
سرخ یعنی اشک چشم مرتضی // سرخ یعنی خشم...خشم مرتضی
چفیه های کوثری شد خیس نور // رنگ دریا، رنگ دریای بلور
گفت ای چفیه سپیدت می کنم// چون سپیده دم شهیدت می کنم
گفت: رنگت شد نشان استخوان// همنشین حنجر مولاییان
رنگ نور و رنگ نور ونور باش// روشن شبهای تار هور باش
لاله را در چفیه پرپر خواستند // چفیه را در خون شناور خواستند
آسمان از درد غیرت چاک شد// چفیه از بالا سفیر خاک شد...
استخوان در زخم حنجر هر که داشت// چفیه را برداشت، بر زخمش گذاشت
مرهم زخم تن روح است این// بادبان کشتی نوح است این
محرم حلقوم های زمزمه// ناله های یا علی، یا فاطمه
چفیه شبگردی است در یک شهر خواب// خفته ای بر دست مجنون، روی آب
چفیه یعنی از زمین بگریخته// خویش را از آسمان آویخته
چفیه یعنی محض یاد علقمه// در عطش بخشیدن یک قمقمه
چفیه یعنی یال های کول شیر// هیبت شیران دشتِ تیغ و تیر
چفیه یعنی مد عا بی ادعا //یک شکایت نامه در دست دعا
چفیه یعنی ابجد عشق علی// کودکی در مکتب مشق علی
چفیه یعنی ترس..ترس از ترس عشق// چفیه یعنی چار حرف از درس عشق
حرف اول...اول چزابه ها// ابتدای چاه و چشم و لابه ها
حرف چمران در سماع و هلهله// زیر بارانهای داغ چلچله
دومین از فاطمه دارد نشان// از فدک... از فرق... فزت و زفغان
حرف دوم قصه فهمیده ها// یادگار فاو و فکه دیده‌ها
حرف سوم سومین حرف ولی //ابتدا و انتهای یاعلی
حرف سوم، سومین حرف شهید// سومین حرف بسیجی و سپید
حرف آخر... آخر آه است... آه // انتهای نعره و چاه است چاه
حرف آخر... اول هور است و هو // انتهای فکه را کن جستجو
چفیه را در خاک فکه جسته‌ام // چفیه ها را تکه تکه جسته ام
چفیه ها مظلومهای عالمند// آخرین هابیلهای آدمند
چفیه از روز ازل مظلوم بود// از غدیر از پیشتر معلوم بود
چفیه را ابلیس، چنگش می‌کشید// دست قابیلان، به سنگش میکشید
چفیه را در نینوا آتش زدند// دوش میثم بوده و دارش زدند
چفیه تا بوده ست، تنها بوده است// رانده از دنیای "تن"ها بوده است
چفیه را از آسمانها رانده اند// چفیه را در آسمانها خوانده اند
کرخه ها جاری است در خطهای او// بستر خونست این شطهای او
روزگاری چفیه ها بر دوش بود// سفره و سجاده و تن پوش بود
اشکهای نیمه ی شب، ژاله بود// چفیه ها گلبرگ خیس لاله بود
لاله مهمان اقاقی گشته بود// چفیه ی نمناک، ساقی گشته بود
چفیه بر بالای چمران می نشست // پای منبر در جماران می نشست
ای قلم دیگر نمی گویی چرا؟ // از پس و خنجر نمی گویی چرا؟
چفیه ی چمران مگر از یاد رفت؟// پرچم کاوه مگر با باد رفت؟
من به آوینی تظلم کرده ام // همتی !...آیینه را گم کرده ام
چفیه افتاده به خاک جاده ها //دستگیری کن از این سجاده ها
آی... میگویند فصلِ مرد نیست // چفیه ها این روزها شبگرد نیست
ای خدا ! دست من و دامان تو // بی سرو سامان منو، سامانِ تو
ترس دارم چفیه ها دیگر شوند// در هجوم نقش، بازیگر شوند
ای زبان از آنچه گفتی شرم کن// ای قلم، سر در خط آزرم کن
مستمع شاید نخواهد بشنود // آنچه راباید، نخواهد بشنود
می نشینم مرز دریای بلور// موج آید خیس گردم، خیس نور
تا که توفان از کران ها در رسد// باز فصلِ خوب مردان، سر رسد
من نشستم مثنوی ننشسته است// شعر جوشان است وخامه خسته است
دم فرو بستم ز سرالخفیه‌ها// چفیه‌ها... وا چفیه‌ها... وا چفیه‌ها


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/7/14:: 11:10 صبح     |     () نظر