خفته بودم مرز دریای بلور
از کرانها بوی توفان می وزید
خواب دیدم یک نفر فریاد زد
باز گویی یاوه گویی می کنم
باز هم باید کمی خلوت کنم
باز هم امشب هوایی گشته ام
یک نفر در من مرا حد می زند//
باز هم ای مثنوی، برخاستی
پیله ای بر شاخ طوبی یافتند//
تار، بر دارِِ خدایش می زدند
سرمه آلود، اشک حوران می چکید//
می چکید از شاخ طوبی آبِ رز
چفیه را تا رنگی از مجنون زدند
چفیه شد سرخ و سپید و شد سیاه//
آن که در خم غدیر افتاده بود
شد سیاه آن چفیه، آری شد سیاه//
گفت: چفیه، رنگ ماتم می شوی
گفت: ای چفیه سیاهت می کنم
چفیه ای کاندر خم خونش زدند
چفیه های سرخ یعنی خون خشک//
خون فرق عابد پارینه پوش//
سرخ یعنی خاک دشت کربلا//
سرخ یعنی حجله ی پاها و تیغ//
سرخ یعنی اشک چشم مرتضی
چفیه های کوثری شد خیس نور
گفت ای چفیه سپیدت می کنم//
گفت: رنگت شد نشان استخوان//
رنگ نور و رنگ نور ونور باش//
لاله را در چفیه پرپر خواستند
آسمان از درد غیرت چاک شد//
استخوان در زخم حنجر هر که داشت//
مرهم زخم تن روح است این//
محرم حلقوم های زمزمه//
چفیه شبگردی است در یک شهر خواب//
چفیه یعنی از زمین بگریخته//
چفیه یعنی محض یاد علقمه//
چفیه یعنی یال های کول شیر//
چفیه یعنی مد عا بی ادعا
چفیه یعنی ابجد عشق علی//
چفیه یعنی ترس..ترس از ترس عشق//
حرف اول...اول چزابه ها//
حرف چمران در سماع و هلهله//
دومین از فاطمه دارد نشان//
حرف دوم قصه فهمیده ها//
حرف سوم سومین حرف ولی //
حرف سوم، سومین حرف شهید//
حرف آخر... آخر آه است... آه
حرف آخر... اول هور است و هو
چفیه را در خاک فکه جستهام
چفیه ها مظلومهای عالمند//
چفیه از روز ازل مظلوم بود//
چفیه را ابلیس، چنگش میکشید//
چفیه را در نینوا آتش زدند//
چفیه تا بوده ست، تنها بوده است//
چفیه را از آسمانها رانده اند//
کرخه ها جاری است در خطهای او//
روزگاری چفیه ها بر دوش بود//
اشکهای نیمه ی شب، ژاله بود//
لاله مهمان اقاقی گشته بود//
چفیه بر بالای چمران می نشست
ای قلم دیگر نمی گویی چرا؟
چفیه ی چمران مگر از یاد رفت؟//
من به آوینی تظلم کرده ام
چفیه افتاده به خاک جاده ها
آی... میگویند فصلِ مرد نیست
ای خدا ! دست من و دامان تو
ترس دارم چفیه ها دیگر شوند//
ای زبان از آنچه گفتی شرم کن//
مستمع شاید نخواهد بشنود
می نشینم مرز دریای بلور//
تا که توفان از کران ها در رسد//
من نشستم مثنوی ننشسته است//
دم فرو بستم ز سرالخفیهها//
کلمات کلیدی: