زندگی خوش تهران برده است از یادش
سال شصت –خرمهشر- زخم چاک چاکش را
برای دیدن عکسها در اندازه واقعی روی آنها کلیک کنید
یکی بود یکی نبود…
شهر من با تو سخن میگویم
از بهاری که به گلشن نرسید
از عروسی که صدای کِل را
عاقبت در دل یک گور شنید
بابا آب داد دیگه شعار ما نیست
بابا خون داد، بابا جون داد
یاد از آن روز که در خانهی ما
جشن زیبای عروسک ها بود
هیچکس فکر نمیکرد که باز
خانهمان مقصد موشک ها بود
آه آن مادر دلسوخته گفت
که پر از زهر شدهست این جامم
وای بر من، زکه پرسم که کجاست
قلب این دخترک ناکامم؟
پیر ما گفت که امشب شب عاشوراست
هر کسی تاب ندارد به سلامت باد
هر که چون صاعقه بر خصم نیاشوبد
تا ابد دستخوش ننگ و ندامت باد
بار بندید غیوران دلیر
دفتر فتح پر از نام شماست
زایران حرم یار به پیش
کربلا منتظر گام شماست
آن روزها هنوز از فتوشاپ خبری نبود!
میرسد لحظههای تلخ وداع
میرود نوبهار خانهی من
خون دل میچکد ز چشمانم
میتراود ز لب ترانه من
دست بر گردن پدر افکند
اشکهایش به گونه پرپر شد
آبی آسمان چشمانش
تیره شد، تار شد، مکدر شد
خداحافظ پسر
مرد در پیچ کوچه سرگرداند
چشم در چشم همسرش خندید
چشم زن دید جبهه در جبهه
مرد او مثل شیر می جنگید
خداحافظ بابا، خداحافظ آقا، خداحافظ برادر، خداحافظ پسر
مرد اندیشناک جبههی نبرد
دشنه و تیر و آتش افروزی
کی میآیی پدر؟ پدر خاموش
در دلش گفت: روز پیروزی
خداحافظ مادر، خداحافظ خواهر، خداحافظ همسر، خداحافظ دختر
بنوش به یاد لبان تشنه حسین و یاران حسین. بنوش به یاد لب تشنهی بابا!
پس پدر کی ز جبهه میآید
باز کودک ز مادرش پرسید
گفت مادر به کودکش که بهار
غنچهها و شکوفهها که رسید!
گفت: ای غنچههای خوب چرا
لبتان را ز خنده میبندید
زودتر بشکفید و باز شوید
آی گلها چرا نمیخندید؟!
سلام نوجوون
سلام پیرمرد
سلام مادر عزیزم، من خوبم، نگران من نباشید. امام را دعا کنید!
چند سالته پسر جان؟!
تو که 12 سالته
کلمات کلیدی: