سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از شهوت پنهان بپرهیزید : دانشمند دوست دارد که کنارش بنشینند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
yazd blog
درباره



yazd blog

وضعیت من در یاهـو
کوشا
ما بر سر پیمان خود استواریم . . .
آهنگ وبلاگ

تمنای قدرت چنان دل از طلحه بن عبیدالله ربوده بود که نه پیش رو می دید و نه پشت سر. نه علی(ع) را در سپاه روبرو می دید تا از خود بپرسد من و جنگ با «مدار حق»؟! و نه پشت سر را می کاوید تا از خود بپرسد مروان بن حکم را در اردوگاه ما چه کار؟ و آن که پیش رو نتواند دید، پشت سر را تواند؟!

چه جبهه آشفته ای! که کشندگان خلیفه سوم عثمان و خویشاوندان و وزیران و استانداران وی یکجا جمع شده بودند. آیا معاویه، طلحه الخیر و زبیر سیف الاسلام را جنبانده بود برای پیمان شکستن و رویاروی امیرمؤمنان صف آراستن که برای هر یک نامه ای جداگانه و محرمانه فرستاده بود، که خلیفه تویی اگر بر علی برآشوبی و پیروز شوی؟! یا پیشاپیش، هیجان قدرت و خلجان نافرمانی در جانشان افتاده بود و معاویه از جبهه شام، فقط هیزم در این آتش افکند؟ هرچه بود مسلم اینکه «مروان بن حکم» در این میان واسطه جنباندن و شوراندن این دو صحابه پیامبر علیه امیرمؤمنان شد.

آخر این قصه تلخ از همه عبرت آموزتر است. آنجا که طلحه هزیمت سپاه جمل را دید- و شاید به تردید افتاد- و خواست کناره گیرد از جنگ یا بگریزد. همان هنگام چشم مروان به او افتاد و به خاطر آورد که همین طلحه در کنار کسانی چون زبیر چگونه بر خلیفه سوم شوریدند و با این شورش، بساط برخورداری ویژه از امارت و بیت المال به هم خورد. پس تیری در چله کمان گذاشت و بر جان طلحه نواخت. طلحه دانست که این تیر از اردوگاه خود وی بر پیکرش نشسته است. غلامش او را به خرابه ای کشاند. ماجرای 8-7ماه گذشته در همان حال نزار و احتضار، به سرعت برق و باد از مقابل چشمان طلحه گذشت. شهوت و سودای قدرت حالا فرونشسته و عقل وی دوباره به کار افتاده بود. چه دیر هنگام! یک جمله بیش نگفت «خون هیچ مرد بزرگی مثل خون من هدر نرفت» و چنین سر آمد عمر مردی که در احد در کنار پیامبر جانانه جنگیده و زخم برداشته اما اینک به فریبی از معاویه دل خوش داشته بود که اگر پیروز شوی، خلیفه تویی!

طلحه و زبیر و هم اردوگاه شدن با کسانی چون مروان بن حکم، سعیدبن عاص، مغیره بن اخنس، عبدالرحمن بن عوام؟!... نفاق و عداوت در خاندان مروان میراثی بود که برای یکدیگر به یادگار می گذاشتند. حکم بن ابی العاص پدر مروان از دشمنان لجوج و استهزاکنندگان رسول خدا(ص) بود و مطرود آن حضرت واقع شد. مروان و پدرش حکم به دستور پیامبر اکرم(ص) از مدینه تبعید شدند و به خاطر سوابق منفی، شفاعت عثمان درباره آنها چه نزد رسول خدا(ص) و چه نزد ابوبکر و عمر پذیرفته نشد. اما خلیفه سوم، مروان را به دامادی خویش درآورد و وزارت و دبیری به وی سپرد.

پس از شکست اصحاب جمل، مروان به اسارت درآمد. امیرمؤمنان به شفاعت حسنین علیهما السلام، مروان را آزاد کرد. اصحاب پرسیدند یا علی! آیا با تو بیعت می کند؟ امام پاسخ داد «مگر پس از کشته شدن عثمان بیعت نکرد؟ مرا به بیعت او نیازی نیست. دست او دست یهودی است، اگر با دست خود بیعت کند، در نهان بیعت را می شکند. بدانید که او حکومت کوتاه مدتی خواهد داشت مانند فرصتی که سگی با زبان، بینی خود را بلیسد. او پدر 4حاکم است و امت اسلام از دست او و پسرانش روزگار خونینی خواهند داشت.» (خطبه 37 نهج البلاغه)

چه شد که چنین کسی پس از رانده شدن از سوی پیامبر(ص) از عمق حکومت سردرآورد و میراث دار قدرت و بیت المال شد؟ او چگونه صاحب منصبان و استانداران بد نام معزول در روزگار حکومت علی علیه السلام را گرد هم آورد؟ مروان در چه فرآیندی توانست طلحه و زبیر را تحریک کند و پشت سر آنها برای معارضه با حکومت عدل علوی پنهان شود؟ او چگونه خود را در بارگاه معاویه بالا کشید تا بالاخره توانست مروانیان را جای امویان خلیفه- سلطان- امت اسلامی کند؟ این «دست یهودیه» چگونه توانست آشوبی چنان برپا کند؟

چرا راه دور برویم؟ از همین روز و روزگار خود بپرسیم که چگونه زخم فتنه سرباز کرد و رجالی را در کام خویش کشید؟ و چرا تا این زخم می خواهد به هم بیاید و بهبود یابد، دیگر بار تازه می شود؟ اگر قرار باشد یک بررسی ضداطلاعاتی درباره حوادث پرفراز و نشیب این چند سال و ماه اخیر داشته باشیم، چه قضاوتی باید بکنیم؟ ما دستگاه ضداطلاعاتی قوی داریم و اگر به یافته های آن پایبند باشیم، این فتنه ها و رخنه ها آسیب شناسی شده است. فتنه هایی از این دست، یک روند است در تاریخ. قاعده و قانون و فرمول دارد. با نگاه فلسفه تاریخی، می توان آن قواعد را شناخت. اگر خلاصه کنیم همان است که علی بن ابیطالب علیه السلام پس از هزیمت سپاه شتر سرخ مو فرمود. پیش از آن که شورش شود، دل هایی از جای جنبیده و بی ثبات شده بود. ابتدا قلب هایی دچار آشفتگی و آشوب شده بودند. فرمود «ربط جنان لم یفارقه الخفقان. بر جای و استوار باد دلی که یاد خدا و پروای او از آن قلب جدا نشده باشد». آفریدگار جان و جهان آنجا که خواست مردان دوری گزیده از سلطنت دقیانوس و برخورداری حرام آلود را بستاید، فرمود: «آنها جوانمردانی بودند که به خدا ایمان آوردند و ما بر هدایت آنها افزودیم. و ربطنا علی قلوبهم اذ قاموا. و قلب های آنها را استوار کردیم زمانی که قیام کردند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمان و زمین است. غیر از او خدای دیگری را نمی خوانیم.» (آیات 31 و 41 سوره کهف).

برجا و استوار ماندن قلب یا از جا جنبیدن آن. مقتدای مؤمنان در کنار کشتگان فتنه جمل فرمود «ناشنوا و سنگین باد گوشی که نصیحت و صدای بلند را نشنود و چگونه صدای آهسته را بشنود آن که فریاد بلند او را کر ساخته است. استوار باد قلبی که یاد و پروای خدا هرگز از آن جدا نشده است. همواره منتظر پیامدهای خیانت شما بودم وآ ثار فریب خوردگی را در سیمای شما دریافته بودم. لباس دین شما را از من می پوشاند اما صدق باطنم، پنهان شما را بر من می نمایاند» (خطبه 4 نهج البلاغه). بزرگ مردی که می فرمود «علی را با نعمتی که فناپذیرد و لذتی که نپاید چه کار؟! به خدا پناه می بریم از به خواب رفتن و خفتن عقل و زشتی لغزش ها، و از او یاری می جوییم» (خطبه 224)، فقط او می توانست مانند طبیبی حاذق درباره روشنایی و بینایی قلب سخن بگوید که «خداوند منزه و بلندمرتبه، ذکر و یاد خویش را صیقل دهنده و جلابخش قلب ها قرار داد تا پس از سنگینی گوش بشنوند و پس از نابینایی ببینند وپس از عناد و نافرمانی اطاعت کنند» (خطبه 222 نهج البلاغه). و همو عقل و خرد را ستود و انواع آن را بازگفت آنجا که در توصیف آل پیامبر(ص) فرمود «آنها نه با حق مخالفت می ورزند و نه در آن اختلاف می کنند... در دین تعقل ورزیدند و اندیشیدند، عقل فرا گرفتن و رعایت کردن نه عقل شنیدن و روایت کردن، که راویان علم بسیارند و راعیان و مراعات کنندگان آن اندک». (خطبه 239 نهج البلاغه)

جهان زلزله خیز است و جان ما زلزله خیزتر. مگر در ماجرای خوف انگیز هجوم احزاب به مدینه، خدا نفرمود «هنا لک ابتلی المومنون و زلزلوا زلزالا شدیداً. آنجا مومنان همه آزمایش شدند و تکان سختی خوردند» تا آنجا که گروهی گفتند خدا و رسولش به ما دروغ گفتند و شماری دیگر، شروع به رعب افکنی و بحران نمایی و خالی کردن دل مسلمانان کردند که «ای اهل یثرب برگردید، اینجا دیگر جای ایستادن شما نیست.» و مگر عبدالله بن ابی سردسته منافقین پس از ناکامی سپاه اسلام در جنگ احد، مسلمانان را سرزنش نکرد که چرا خود را به کشتن می دهید، اگر محمد ]ص[ پیامبر خدا بود، یاران او گرفتار قتل و اسارت نمی شدند. مگر آیه نازل نشد «آیا گمان می برید وارد بهشت می شوید در حالی که سرنوشت پیشینیان بر شما نیاید؟ سختی و زیان آنان را فرا گرفت و تکان خوردند تا آنجا که پیامبر(ص) و کسانی که به همراه او ایمان آورده بودند گفتند نصرت خدا کی می رسد. بدانید که یاری خدا نزدیک است» (آیه 214 سوره بقره)

دگرگونی و زلزله، قانون تکوینی خداست. یک به یک تکان سختی خواهیم خورد، بی تردید. باید معلوم شود کدام دل و جان ضدزلزله است و برقرار می ماند و پایه های کدام قلب را غارتیان، سست کرده اند. می شود همین روزها به عیان دید رجال پرآوازه ای را که چه آسان از جای می جنبند و چونان برگی جدا افتاده از درخت بازیچه هوا می شوند، معلق میان زمین و آسمان. پا بر زمین بفشار مرد! تو ریشه داری تو مال این دیاری. تو را به مروان ها چه کار؟

انتخابات بهانه است، دولت احمدی نژاد هم. «سید علی» خار چشم است و نظام مقتدر جمهوری اسلامی هم. مقتدای ما و ملت و نظام اسلامی به تبعیت از او، پروژه قرن جدید آمریکایی و خاورمیانه جدید را به تلی از خاکستر بدل کردند و ابهت ابرقدرت قرن را قدرتمندانه به چالش گرفتند. این کم گناهی نیست در نگاه فراعنه ای که دنیا را زیر پنجه خویش می یافتند اما ناگهان رویای بزرگشان به کابوسی واقعی بدل شد. دشمن ما آنانند و ما نیز منزجر از آنان. بی عقلی و خرد آشفتگی است اگر کسی در این میان، جبهه دشمن و دوست را گم کند و به خیال خود در درون جبهه های خودی پاپیچ ملت و حاکمیت شود. البته به صبر و سعه صدر ماموریم در این معرکه. اما خطاست کسی یا کسانی خیال کنند نظام و مردم در برابر خط خطا و خیانت فقط صبوری می کنند یا احیانا باج می دهند. از اینجا به بعد را نمی توانند پیش بینی کنند و چه بسا خطری کرده باشند پرهزینه و ناسنجیده. جبهه بزرگ انقلاب اگر تا اینجا در برابر فتنه انگیزان بردباری کرده و شکیبایی ورزیده، نه از سر ضعف و انفعال یا خوف که صرفا به اعتبار متابعت از مقتدای عزیزتر از جان بوده است. خطاست گمان کنند اینجا کوفه و علی تنهاست. نه، اگر قرار باشد کسانی از اردوگاه انقلاب بیرون بروند، سر به شورش بگذارند و نصیحت در آنها اثر نکند، ملت بزرگ ایران و مردان پاکباخته و بی تعلق آن پای مولا و مقتدای خویش ایستاده اند. صبر را حدی است و اگر فتنه گران کار به گردن کشی کشاندند، با همه تلخی ابا نداریم از پی کردن شتر فتنه که خداوند فرمود «الفتنه اکبر من القتل».

اینجاست که ساعتی اندیشه و تعقل از 70 سال عبادت برتر می شود. خداوندا به تو پناه می بریم از خفتن عقل و زشتی لغزش هایی که زیبا می نماید. و از تو یاری می جوییم ای دگرگون کننده قلب ها و دیده ها!


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/5/3:: 10:33 عصر     |     () نظر