بسا خویشاوندی که از بیگانه دورتر است، و بسا بیگانه ای که از خویشاوند، نزدیک تر است . [امام علی علیه السلام]
yazd blog
درباره



yazd blog

وضعیت من در یاهـو
کوشا
ما بر سر پیمان خود استواریم . . .
آهنگ وبلاگ


نشنیدید که وقتی هاشمی با حرف‌های خود، قند در دل غربی‌ها آب کرد، ملت غیرتی شد و ندا داد: «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند»... و آقای رفسنجانی این بار خطاب به مردم‌ و نه جرزن‌ها گفت: ان‌شاءالله موفق باشید! ماجراها داریم ما با این آقای هاشمی.
روزنامه وطن امروز در یادداشت امروز خود نوشته است:
حسین‌قدیانی: جیرجیرک‌ها حشرات عجیبی هستند؛ چند روز بیشتر عمر نمی‌کنند اما به اندازه یک موجود صدساله سروصدا دارند. در یک مزرعه برنج، رنج را برنج‌کاران می‌برند ولی جیرجیرک‌ها چنان با جیرجیر خود هیاهو می‌کنند که انگار، گنج دانه برنج با رنج ایشان حاصل شده است!
آدمی را هم قصه همین است؛ آنکه در مزرعه انقلاب کار می‌کند و فریب علف هرز را نمی‌خورد، فروتن است اما برخی همواره خود را طلبکار انقلاب می‌دانند. یکی‌شان را من با همین چشمان خود دیدم که دم از موسوی، خاتمی، کروبی و یک چندتایی نقطه‌چین ناقابل(!) می‌زد و شعار می‌داد: «هاشمی، هاشمی! سکوت کنی، خائنی» ... نه، راه دوری نرو. پسر یکی از همین حضرات بود. آقازاده باشی و بعد مدعی باشی که این انقلاب برای ما چه کرده، از آن حرف‌هاست. حرف‌ها با هم زدیم: از این همه پیامبر، گشته بود جرجیس را انتخاب کرده بود. پدرش مدعی خط امام است و مرجع تقلید خودش شیخ ساده‌لوح! من حالا اصلا کاری به اثرات لقمه شبهه‌ناک ندارم؛ هرچند از هیچ و پوچ، سر از ویلای فرمانیه دربیاوری بی‌تاثیر نیست! البته این را منکر شد. می‌گفت: پدر من هم مثل «هاشمی» از قبل انقلاب وضعش خوب بوده است. این ادعا را من دست‌کم از زبان 10، 20 آقازاده شنیده‌ام. اغلب دروغ می‌گویند. دیوار حاشا بلند است اما دیگر نه اینقدر! در ثانی «حضرت روح‌الله» به چه کسانی با خطاب و عتاب می فرمودند: «یادتان نرود که شما را همین مردم از حجره‌های تنگ و از نداری‌ها و از فقر و زندان به این مقام رسانده‌اند». امام راحل ما مظهر صداقت بود. دروغ نگویید. از کوخ وارد کاخ شده‌اید و حالا دروغ‌های شاخ‌دار می‌گویید. جرم این است که تا خرخره خورده باشی و بعد مدعی باشی که این انقلاب برای ما هیچ کاری نکرده است. گفتم که؛ جر زدن فقط خصلت جیرجیرک‌ها نیست. البته آقازاده قصه ما با کفش نماز نخواند، قبله را هم درست بلد بود. تازه «و لا الضالین» را هم از من و شما بهتر می‌کشید، اما... اما با «ولایت» که نباشی، خواه به نماز ایستاده باشی، خواه به شراب نشسته باشی. «شریعتی» راست می‌گفت. کوفیانی که «علی(ع)» را تنها رها کردند، چه فرقی می‌کرد در کعبه باشند یا در بتخانه... . اینجا ولی کوفه نیست، کوفه یک شهر بود ولی اینجا «مدینه عشق» است. ایران ما مجموعه‌ای است از مدائن ولایتمدار. شعار نمی‌دهم؛ در دیار ما هر جا که لازم بود، گل لاله شکوفه زد. اینجا کوفه نیست که آه ولی‌الله را با سینه چاه بتوان گره زد. ما حسرت این آه را بر دل مخالفان حزب‌الله خواهیم گذاشت. نشنیدید که وقتی هاشمی با حرف‌های خود، قند در دل غربی‌ها آب کرد، ملت غیرتی شد و ندا داد: «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند»... و آقای رفسنجانی این بار خطاب به مردم‌ و نه جرزن‌ها گفت: ان‌شاءالله موفق باشید! ماجراها داریم ما با این آقای هاشمی. بسیار دوستش داشتیم ولی اینک! اینک فاصله‌ها بین ما افتاده. مطلب «جناب موسوی! بسم‌الله» را یادتان هست؛ قرارمان این نبود ولی تو قرارمان را به‌هم زدی... وانگهی! اصلا بحث عشق و نفرت نیست. سینه ما پر از کینه دشمن است. در این سینه پر سکینه، زخمی هم از جانب دوست اگر رسد عیبی نیست. شیعه از این زخم‌ها زیاد خورده و از این زخم‌زبان‌ها زیاد شنیده اما آقای هاشمی! ماجرایمان را از همین شعار «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند» شروع کنیم؛ شما از این شعار هیچ خوشتان نمی‌آید. آن «موفق باشید»ی هم که نثار ما کردید، لطف شما بود. عزت زیاد! خوب یادم هست سال‌ها پیش، از همین جایگاه، به بهانه یک بحث تاریخی، گریزی هم به این شعار زدید و ضمن تجلیل از نقش کوفیان، فرمودید که این شعار، ایشان را خوش نمی‌آید. من نمی‌دانم کدام ساکن کوفه امروز هست که از شعار ما ناراحت شده باشد؟ و مگر مراد ما از «کوفه» در شعار «ما اهل کوفه نیستیم» کوفه امروز است؟ باورم هست کوفیان امروز هم وقتی بعد از خروج موقت نظامیان غربی از عراق، دست به جشن و پایکوبی زدند، ترجمان دیگر هلهله‌شان همین شعار بود اما دلمان برای کوفیان نسوزد، آنکه از این شعار، غمی به دل گرفت، شما بودید نه کوفیان. چرا؟ براستی چرا؟ ما آن زمان هنوز به شما اقتدا می‌کردیم و نمازمان فرادیَْ نبود، ولی شما که ضمیر مرجع شعار ما نبودید، چرا؟ شما چرا؟ ما این شعار را می‌گفتیم که لرزه بر اندام دشمن بیفتد. ما این شعار را می‌گفتیم که بگوییم« خامنه‌ای، خمینی دیگر است». ما این شعار را سرمی‌دادیم که بگوییم دوران بعد از «محمد(ص)» دیگر تکرار نمی‌شود. ما این شعار را سر می‌دادیم که بگوییم دیگر «علی (ع)» خانه‌نشین نمی‌شود. کجای شعار ما تعرض به شما بود که شعارمان ناراحت‌تان کرد. می‌گویید بحث تاریخی، اصلا در این شعار، کوفه، نماد هیچ شهر و دیاری نیست که حالا بخواهد درگیر تفاسیر مورخان شود. ما مرادمان نه تاریخ بود، نه جغرافیا. کوفه در شعار ما نماد خوارج است. نماد ناجوانمردان. نماد آنان که نان نظام را خورده‌اند و مثل آن آقازاده محترم، سنگ دشمن را به سینه می‌زنند. حالا من از آیت الله مصباح یزدی و آیت‌الله یزدی حرفی نمی‌زنم که شما بگویید اینها با من زاویه دارند.
من از کسی حرف می‌زنم که عکسش را در دست گرفته بودند؛ از شریعتی. خدا رحمت کند شریعتی را. می‌گفت، خوارج کسانی هستند که کلمات دشمن را تکرار می‌کنند به زیان دوست. جناب هاشمی! یادتان هست روزهایی را که بچه‌های حزب‌الله می‌گفتند: «خطبه هاشمی،‌نماز خامنه‌ای»؟! باورمان نمی‌شد خطبه ‌هاشمی بیشتر از دوست، به دل دشمن بنشیند. تو نیز قرارمان را به‌هم‌زدی! ما البته شما را برای انقلاب می‌خواستیم، نه برای خودمان و نه برای خودتان. اما شما در دولت سازندگی به کارگزارانی میدان دادید که شما را فقط برای خودشان می‌خواستند و همین جماعت به اسم توسعه و به بهانه سازندگی، چرخ زندگی اغلب مردم این مرز و بوم را فلج کرد. حوادث حاشیه شهرها که یادتان نرفته است. حادثه همین اسلامشهر تهران را در یاد دارید؟ جناب هاشمی! ما علاقه‌مند به شما بودیم، اما چه کسانی در دل ما بذر تردید نسبت به حضرتعالی را کاشتند؟ نگویید احمدی‌نژاد. ما بسی قبل‌تر از افشاگری‌های او نسبت به پاره‌ای از رفتارهای دوستان، بستگان و وابستگان شما مردد شده بودیم. قصه مال سال‌ها قبل بود. قبل‌تر از آنکه به پادشاه یکی از این کشورهای همسایه، وعده داده شود دولت احمدی‌نژاد 6‌ماه بیشتر دوام نمی‌آورد! داستان ما دست بر قضا از لابه‌لای خاطرات خود شما تیره و تار شد. آنجا که مردان شهید من در «بیت‌المقدس» و «کربلای پنج» و «خیبر» و «بدر»، آسمانی شدند و این را به شما «محسن رضایی» خبر داد و شما چند خط بعد، فرزندان خود را روانه «جواهر ده»، این منطقه خوش آب و هوای نزدیک رامسر کردید. اینکه دیگر تهمت احمدی‌نژاد به شما نیست. بخشی از خاطرات خود شماست... و قصه ما و شما سر دراز و پر رمز و رازی دارد. جناب هاشمی! گفته بودید عاشق رهبر انقلاب هستید. گفته بودید «هیچ دو نفری را آن اندازه‌ای که من و آقای خامنه‌ای به همدیگر نزدیک هستیم، نمی‌شناسید». رسم عاشقی، دلتنگی است نه نامه سرگشاده! ما اما عاشق شما نیستیم. پس بر ما حرجی نیست که به شما نامه سرگشاده بنویسیم. اما رسم عاشقی،‌ نامه‌ای بدون سلام و بی‌والسلام نیست. رهبری مگر فتنه را تمام شده نخواندند، پس دیگر راهکار شما برای خروج از بحران چیست؟! کدام بحران؟ کدام 18 تیری در این مملکت، ختم به 23 تیر نشده است؟ می‌گویید مردم در سلامت انتخابات تردید دارند؟ کدام مردم؟ از فرزندان سرمایه‌دارانی حرف می‌زنید که در دولت سازندگی همه‌کاره کشور شدند؟ از فرزندان کسانی حرف می‌زنید که پدرانشان به جرم جاسوسی در زندانند. از کسانی حرف می‌زنید که با اتومبیل‌های دانشگاه آزاد، پای مبارک‌شان توسط جناب جاسبی به نماز جمعه باز شد و با کفش به نماز ایستادند؟ و اما اگر بنا به تردید مردم باشد، مردم نسبت به مسائل دیگری هم مردد هستند؛ مردم تردید دارند که مسؤولان، مثل آنها زندگی معمولی دارند یا خیر؟ مردم در شک و دودلی هستند که آیا آقازاده‌ها، اهل سوءاستفاده از جایگاه پدرانشان هستند یا خیر؟ مردم مرددند که چگونه برخی‌ها در پست‌های کلیدی مسؤولیت دارند اما از حرفشان، دشمنان نظام شاد می‌شوند؟ مردم پر از ابهام شده‌اند که چرا معترضان به نتیجه انتخابات به جای سند و دلیل رطب و یابس می‌بافند.
مردم در بهت فرو رفته‌اند که چرا مدعیان امام راحل به جای پشتیبانی از ولایت فقیه، حرف دشمن را تکرار می‌کنند. مردم در حیرتند که چرا بستگان شخصیت‌های برجسته نظام، اوباش را تحریک به آشوب می‌کنند؟ مردم متاسفند که چرا آقازاده‌های برخی حضرات در نماز جمعه از آنها می‌خواهند که نماز را به اغتشاش بکشانند؟! مردم متحیرند که چرا یک آقازاده، با نفوذ خاص خود باعث آزادی یک تبهکار خائن می‌شود؟! مردم متعجبند که چرا به بیگانه وعده سقوط دولت‌شان داده می‌شود؟! و... و مردم نگرانند که چرا باید در نماز جمعه به جای آنکه به امام جمعه اقتدا کنند، باید نماز را به صورت فرادی به جای آورند؟! جناب هاشمی! می‌دانم، نماز جمعه را نمی‌شود فرادی خواند. اما گاه هست که حج را با تمام عظمتش باید نیمه تمام رها کرد و راهی کربلا شد، اینکه نمازجمعه است! آنکه حسین(ع) مولای اوست در بند عادت عبادت نیست و هیچ سعادتی برای او لذت‌بخش‌تر از شهادت نیست. پس بگذار در قنوت خود نیز خرق عادت کند و «اللهم‌رزقنا شهادهًْ فی سبیلک» بخواند. جناب هاشمی! اما این بذرهای تردید را می‌توان تدبیر کرد و مردم را از شک و دودلی درآورد. ما نیز راهکارهایی ارائه می‌کنیم؛ نخست اینکه فرمایش خودتان، آری، همه باید پایبند قانون باشند. اگر آقازاده‌ای خلاف قانون و با زدوبند موجب آزادی یک مفسد اقتصادی شد، با او باید همانطور برخورد شود که با دیگران می‌شود. دیگر راهکار اینکه با مردم و نظام و رهبری روراست باشیم؛ این نمی‌شود که عاشق یار باشیم و با حرف خود، استقبال اغیار را باعث شویم. راهکار دیگر اینکه به همان اندازه که بعضی به دروغ فکر سلامت انتخابات هستند، فکر سلامت زندگی خود نیز باشند و اجازه ندهند احیانا امورات عده‌ای خاص با دودره‌بازی و دور زدن قانون بگذرد و مشکلات مابقی ملت را بیندازند روی دوش احمدی‌نژاد. دیگر راهکار ما این است؛ افرادی که رئیس‌جمهور درباره آنها سخن گفت در دادگاهی علنی از خود دفاع کرده و حق دفاع احمدی‌نژاد را نیز برایشان محترم بدانیم. این دادگاه حتما باید علنی باشد تا بذر تردید از دل مردم زدوده شود.
راهکار دیگر ما مجازات آشوب‌طلبان اصل‌کاری است. راهکار دیگر ما این است که آقای کروبی بگوید به چه دلیل مسؤولان ستادش قصد بمب‌گذاری در مراسم سخنرانی آقای موسوی را داشته‌اند. دیگر راهکار ما این است که ایشان بگوید چرا از شهرام جزایری پول گرفته و چرا برای این عمل زشت از امام عزیز، مایه می‌گذارد. راهکار بعدی ما این است که آقای موسوی به دلیل مشارکت در قتل شهروندان و زمینه‌سازی برای هرج و مرج محاکمه شود. در این صورت مطمئن باشید که بذرهای تردید از دل ملت برداشته خواهد شد. آری، ملت یعنی توده مردم؛ یعنی آحاد ملت. ملت که فقط همان دو، سه هزار نفری که خواستند مراسم نماز را برهم بزنند، نیست. اگر آنها به سلامت انتخابات تردید دارند، اگر آنها متاثر از چانه‌زنی در بالا، مشغول فشار از پایین هستند، آحاد ملت به سلامت همه این نق‌زن‌ها، همه این جرزن‌ها و همه این کسانی که قصد دارند سمن را جای یاسمن قالب کنند و خود را به جای ملت جا بزنند، تردید اساسی و جدی دارند. خیابان‌های منتهی به نماز، یادگار بسیاری از شهدای ما است. من نمازم را درست در جلوی محوطه معروف به زمین فوتبال می‌خوانم که پدر شهیدم همیشه آنجا نماز جمعه می‌خواند؛ «جلوی کلیسا»، «خیابان طالقانی»، «میدان فلسطین»، «زیر سقف»، «جلوی مسجد دانشگاه»: همه اینها روزگاری محل صلاهًْ پرستوهای مهاجری بود که به «فکه» رفتند تا «نماز سرخ» بخوانند. دین اگر خون بخواهد، سیدالشهدا نیز مکه را، این خانه خدا را رها می‌کند تا این‌بار بر گرد «خدای خانه» طواف کند. آن زمان هم البته بودند کسانی که از حلقوم دوست، فریاد دشمن سر می‌دادند و فرزند ابوتراب و یاران وفادارش را خطاب می‌کردند که: حسین(ع) از دین خدا خارج شده است! ... و درست به همین دلیل است که ما امروز از دشمن زخم می‌خوریم و از دوست زخم زبان. اگر رهبرمان امر بر صبر می‌کند، پس ای ناسزاها، ما را دریابید و اگر امر بر جهاد می‌کند، ما اهل توفانیم نه باد.
القصه، امام خوبی‌ها گفت، کاری نکنید که من با ملت، صریح سخن بگویم. زنهار! اگر امر مولا صریح شد، واکنش ما هم در این جمل واپسین، برق‌آسا و سریع خواهد بود.
***
و اما نوشته‌ام با جیرجیر جیرک‌ها شروع شد. ژورنالیسم حکم می‌کند این وجیزه را با نوشتن درباره این موجودات، پایان دهم. ژورنالیسم را بی‌خیال؛ خواننده فهیم ما درگیر این عادات سخیف نیست. او الان به این می‌اندیشد که راستی، آن آقازاده، آقازاده‌ای که چشم در چشم نویسنده مقاله انداخت و بی‌هیچ شرم و حیایی گفت: «پدرم از انقلاب طلبکار است»، فرزند کدام‌یک از این مدعیان خط امام بود؟!
بگذریم که ژورنالیسم هم رعایت شد. به جیرجیرک‌ها(آقازاده‌های فوق) رو بدهی، خود را صاحب مزرعه انقلاب هم می‌دانند.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 88/4/30:: 10:15 عصر     |     () نظر