در حالی که افکار عمومی منتظر بودند پس از این همه مدت رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، فتنهگران و وقایع پس از انتخابات را محکوم کند و موضع خود را در خصوص ظلم بزرگی که به نظام رفته است و بانیان آن فتنه عظیم، روشن و شفاف کند، او در یادداشتی معنادار و قابل تأمل، به مناسبت سالگرد نوزدهم دیماه، رگههایی از نوشته سه روز قبل از انتخاباتش به رهبر انقلاب در نامه بدون سلام و والسلام را بروز داد.
به گزارش رجانیوز، هاشمی در این یادداشت، خود را نگران روحانیت و علما معرفی کرده و از بقایای تفکر روحانیتستیزی در کشور خبر داده است. او بعد از اشاره به وقایعی از تاریخ انقلاب نوشت: «اینک ?? سال از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد و بقایای فکری دینزدایی و روحانیتستیزی که در بهار هوشیاری مردم ایران، چون مارهای افسرده سر در خاک انتقام فرو برده بودند، در پاییز بداخلاقیهای سیاسی و اختلافات سلیقهای، پوستاندازی کرده و سر برآوردهاند و خاکریز به خاکریز جلو میآیند و شاهدیم که پس از توهین و تهمت به سران روحانی عرصه سیاست در ?? سال گذشته، به فضلا، علما و مراجع قم رسیدهاند.»
مقصود از سران روحانی عرصه سیاست در 30 سال گذشته، احتمالا خود هاشمی و چهرههایی نظیر سید محمد خاتمی است و انگار هاشمی مثل همان سالهای دوران سازندگی علاقه دارد انتقادات نسبت به خود را هجمه به نظام و روحانیت قلمداد کند. اما به راستی آیا واقعا هاشمی نگران جایگاه علما و روحانیت است یا هدفی دیگر در ورای این نوع نگارش وجود دارد؟
تاریخ گواهی میدهد هاشمی رفسنجانی در سالهای سازندگی و اصلاحات درخصوص جریانی که میرفت تا نه تنها روحانیت و علما که دین و آموزههای دینی را به گونهای افراطی تخطئه کند، قلم به دست نگرفت و نسبت به آن نگران نشد. آن روزها، روحانیت جماعتی سادهدل و فریب خورده و بدون تحلیل سیاسی خوانده میشد(1) و تقلید از مراجع حرکتی میمونوار بود.(2) محسن کدیور به صراحت تاکید میکرد که: «تبعیت از بزرگان، خصیصه جوامع عقب افتاده است.»(3) روحانیت، قشریگرا و انحصارطلب لقب می گرفت و گفته میشد: «آنها عوامپرور و مقلدپرورند، نه عاقلپرور.»(4)
توهینها و جسارتها البته به روحانیت و مرجعیت ختم نمیشد. همه دینمداران، عامل خشونت و قشرینگر تلقی میشدند. میگفتند: «عوامل خشونت در ایران سه دسته اند: 1- رزمندگان جبههها 2- گروهی از روحانیون 3- بعضی مسئولین مملکتی.»(5) زیارت عاشورا هم نماد خشونت بود!
اما دعوا نه بر سر مسائل خرد و سطحی که در واقع بر سر اسلام ناب شکل گرفت. صاحبنظران غربگرای اصلاحات، آن روز که فرح پیروزی وجودشان را فرا گرفته بود، میگفتند: «فقه متداول حوزهها مستمسک خشونتطلبان است.»(6) و کار البته به خط امام هم میرسید؛ یعنی سیره همان کسی که میخواستند در برلین به موزههای تاریخ بسپارندش. روزنامه نشاط مینوشت:«جریان کسروی و حکیمزاده قمی اصلاحطلب بودند و امام و نواب صفوی خشونتگرا و در مقابل جریان اصلاحطلب قرار میگیرند.»(7)
هاشمی البته آن روزها هیچگاه نگران نشد! میگفتند: «انقلاب اسلامی ایران شبیه استبداد قجری است.»(8) دبیرکل نهضت آزادی به صراحت تصریح میکرد:«بعد از انقلاب، شاه مستبد رفت ولی استبداد همچنان باقی است، تازه رنگ شرعی هم به خود گرفته است!»(9)
اگر به حوادث قبل از انتخابات 88 نیز برگردیم، همین فضا را مشاهده میکنیم. در آستانه انتخابات، همایشی با عنوان "سبزها و دین" در تالار ابنخلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، تشکیل شد که خبر از ظهور دین جدیدی میداد! آن روزها هاشمی اصلا نگران نشد. در این همایش این دین جدید، "دین سبز" لقب گرفت؛ دینی که موسوی قرار شد پیامبر آن باشد. در مقابل هم دین حوزههای علمیه "دین سیاه" نامیده شد.
"دین سبز" دینی بود که از بند شریعت میرهد و در آن حرفی از دیندار و بیدین به میان نمیآید. مقدمهای که محدثی قبل از تعریف "دین سبز" و برای تمسخر ایران شیعی در دانشگاه تهران بیان کرد، این بود: «دین سبز در نظر متفکران غربی به معنی حفاظت از محیط سبز و مقولههای زیستی است که ما فعلا هنوز زود است به این مقوله برسیم. چرا که در بحث حفاظت از انسانهای خود کماکان مشکل داریم!»
او پس از جملات تحقیرآمیز خود به سراغ اصل مطلب رفت و در تشریح جزئیات "دین سبز" گفت: «دین سبز دینی است که دیندار و غیردینی را از یکدیگر جدا نمیکند.» او همچنین ادامه داد: «نظام مورد علاقه این دین، کثرتگرایی است و با جامعه مدرن و تحولات جهانی همسو است و اگر جنبش سبز بخواهد بین دیندار و غیردیندار تفاوتی قائل شود این جنبش دیگر موفق نیست!»
دکتر قانعیراد دیگر سخنران همایش نیز پای تریبون آمد تا آب پاکی را روی دست همه ریخته باشد. او آینده این جنبش و نسبتش با دینی بودن را امری اقتضایی و نامشخص خواند و این بدین معنی بود که نه تنها جنبش به اصطلاح سبز تفاوتی میان دیندار و غیر دین دار قائل نیست، بلکه نسبت منطقی خود و دین را نیز نامشخص و وابسته به اقتضائات زمان میداند. اگر شرایط اقتضا کرد، این جریان میتواند از دین سخن بگوید؛ اگر هم اقتضا نکرد که دیگر هیچ!(10)
آن روزها آقای هاشمی نه نگران دین شد و نه نگران روحانیت و علما. حرفها البته حرف جدیدی نبود. سالها بود که حجیت دین در عرصه جامعه را اصلاحطلبان به انکار نشسته بودند. آنان با صراحت میگفتند: «حکومت دینی قدرت اداره دنیای مردم را ندارد و ناگزیر به دین دولتی خواهد انجامید و این به وضوح در دیدگاههای امام در قبل و بعد از انقلاب یافت میشود و دین دولتی هم قهراً به حکومت سکولار منجر خواهد شد، یعنی به قوانین زاییده عقل بشری و این همان حاکمیت مردم بر مردم است.»(11)
در چنین شرایطی و در آن سالها که برخی از پروتستانتیزم اسلامی سخن میگفتند، هاشمی هیچ گاه این گونه قلم به دست نگرفت تا با این لحن نامه بنویسد. او هیچگاه این گونه به منکران وحی نبوی و حجیت کتاب آسمانی نخروشید و با وجود هجمههای ناتمامی که علیه حوزههای علمیه سامان یافته بود، نگران علما نشد تا قلم به دست بگیرد و یادداشت بنویسد. پس ماجرای نگرانی اکنون او چیست؟! برای بررسی این مهم نیازمند مروری در سیر نقشآفرینیهای رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام هستیم. این مرور نتایجی بسیار مهم و کلیدی را به دست میدهد.
«هاشمی رفسنجانی هدایت جبهه دوم خرداد را به دست گرفته است.» این جملهای است که یک سال قبل از انتخابات 88 محمد عطریانفر از چهرههای کارگزاران سازندگی بر زبان راند تا نقش هاشمی در فرآیندهای سیاسی را بیش از پیش آشکار کرده باشد. فائزه هاشمی نیز در همایش ورزشگاه آزادی همراه خاتمی و همسر موسوی حاضر شد تا توضیح دهد که اصلاحات ادامه راه سازندگی بود و اکنون همه باید تلاش کنیم تا قطار به ریل خود بازگردد. او در جای دیگر توضیح داد که تنها در دوره احمدینژاد است که آقا، آقا شده است!
در معادلات سیاسی نقش هاشمی را باید به عنوان یک چهره پشت پرده و استراتژیک دانست؛ کسی که بسیاری کلیدواژهها و جهتگیریهای سیاسی نخستین بار از سوی او مطرح میشود و برخی خواسته و برخی دیگر ناخواسته در پازل او عمل میکنند. دولت وحدت ملی و سلسله طرحهای دولت ائتلافی که هر بار از سوی جریانی مطرح شد، ریشه در زاویه نگاه او داشت. واژه گداپروری که بعدها در ادبیات اصلاحطلبان و برخی اصولگرایان به اصطلاح منتقد نیز برای هجمه به طرح تحول اقتصادی و قانون هدفمند کردن یارانهها به کار گرفته شد، نخست از جانب هاشمی مطرح شد. اتهاماتی نظیر قانونگریز، ضدروحانیت، فاسد و... به دولت نیز تعابیر شخص هاشمی بود.
در جریان فتنه 88 و قبل از انتخابات هاشمی یک نامه مهم و اثرگذار دارد که در قالب نامه سرگشاده و بدون سلام خطاب به رهبری نوشته شده است. نامهای که البته یادآور نامه بدون سلام او در سال 59 خطاب به امام نیز هست. همان نامهای که در آن امام به نوعی آسایشطلب خوانده شده بود.
نامه سرگشاده هاشمی به رهبر انقلاب همان نامهای بود که علی هاشمی در ستاد قیطریه و در جمع شش نفر از اعضای اصلی ستاد موسوی بدان اشاره کرد:«این نامه حاج آقا خیلی تند است و ما داریم آن را چاپ میکنیم، شما هم بگوید چاپ کنند. باید دست به دست هم بدهیم تا موج ایجاد کند. حاج آقا گفته یا اینجا کار خراب می شود یا فضا برمیگردد.»
نامه آن روز هاشمی شباهت بسیار زیادی به یادداشت امروزش دارد. هاشمی در این نامه نوشته بود:«اینجانب قصد ندارم که دولت موجود را مثل دولت بنیصدر معرفی کنم و یا سرنوشتی شبیه آن دولت را برای این دولت بخواهم، بلکه مقصود این است که باید مانع گرفتار شدن کشور به سرنوشت آن روزگار شد.»
رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام خطاب به رهبر انقلاب افزوده بود:«معتقدم جنابعالی بخوبی میدانید که اینجانب و بسیاری از بزرگان تأثیرگذار انقلاب و حتی خود جنابعالی از دوران مبارزه و سالهای اول انقلاب و در تعدادی از مقاطع مورد تهاجم افراد لاابالی و ضدانقلاب بودهایم و همیشه صبورانه تهمتها و اهانتها را پشت سر گذاشتهایم و در دور جدید تهمتها و هجمهها هم از حدود پنج سال پیش تاکنون دندان روی جگر دارم و به خاطر خداوند و مصالح انقلاب و کشور اندوه خویش را مکتوم میدارم و از این جهت هم مورد گلایه بسیاری از دلسوزان اسلام و انقلاب و بستگانم قرار میگیرم و مهم این است که اینبار این تهمتها توسط رئیس جمهور و در رسانه ملی مطرح شده است.»
او وعده داده بود:«البته در موقع مناسب انحرافات و حقکشیهای ناگفته انتخابات و اعمال دولت نهم در اختیار مردم و تاریخ قرار خواهد گرفت.» هاشمی همچنین ادامه داده بود: «احتمالاً عوامل دولت از نظر اینجانب مطلعند که من ادامه وضع موجود را به صلاح نظام و کشور نمیدانم و خود جنابعالی هم از این نظر من مطلعید و دلایل آن را هم میدانید.»
اما مهمترین فراز نامه آن روز هاشمی این بود: «با این همه بر فرض اینکه اینجانب صبورانه به مشی گذشته ادامه دهم، بیشک بخشی از مردم و احزاب و جریانها این وضع را بیش از این بر نمیتابند و آتشفشانهایی که از درون سینههای سوزان تغذیه میشوند، در جامعه شکل خواهد گرفت که نمونههای آن را در اجتماعات انتخاباتی در میدانها، خیابانها و دانشگاهها مشاهده میکنیم.»
هاشمی از رهبر انقلاب خواست تا برای رفع فتنههای خطرناک و خاموش کردن آتشی که دودش در فضا قابل مشاهده است، هرگونه که صلاح میداند اقدام مؤثری کند و مانع شعلهورتر شدن این آتش در جریان انتخابات و پس از آن شود.
وقتی عبارات این نامه را در کنار نقل قول علی هاشمی میگذاریم، میتوانیم آن را در حکم سرفصلی در وقایع سیاسی کشور تلقی کنیم. سرفصلی که خیلی زود آثار خود را نشان داد و هزینههای زیادی را نیز به نظام بار کرد. البته این بدین معنی نیست که تمام آنچه گذشت، طرحریزی شخص هاشمی باشد؛ بدین معنی است که نامه هاشمی مانند بسیاری از سخنان و کلیدواژههای او، گرای یک راه را به کنشگران سیاسی اصلاحات داد.
به یادداشت اخیر هاشمی نیز از همین منظر باید نگریست. این یادداشت نه تنها برخلاف ظاهر آن، اصلا تاریخی نیست، بلکه کاملا و دقیقا برای شرایط همین امروز نوشته شده است. اگر این یادداشت را شخص هاشمی نوشته باشد، باید اذعان کرد مدل به روز شدن سایت منتسب به او نیز دقیقا با نظر او طراحی و تنظیم شده. چه آنکه این دو، یک رویکرد مشخص را در مواجهه با تاریخ به دوش میکشند. رویکردی کم هزینهتر که در آن هم حرفها گفته شود و اتهامات زده شود؛ هم کسی نتواند حرفی بزند و خردهای بگیرد. به عنوان مثال سایت هاشمی طی این ماهها به صورت غیرمستقیم تلاش بسیاری برای تشابهسازی بین رئیسجمهور و بنیصدر انجام داد و نتیجه اخبار تاریخی آن ضد روحانیت، بیبرنامه، بیمنطق، تندرو، خشونتطلب، فاسد، دروغگو و... جلوه دادن دولت بود. و این همه اتهامزنی البته چون غیرمستقیم بود، از نگاه مدعی العموم مخفی ماند.
نکته دیگر اینکه یادداشت هاشمی در شرایطی منتشر شده که خاتمی با برخی اعضای فراکسیون اقلیت مجلس شورای اسلامی دیدار کرده است. او شرط هایی برای بازگشت گذاشته و با گستاخی از موضع مجرم به موقعیت طلبکار نظام تغییر جایگاه داده است. این مسئله را میتوان در سخنرانی او که واکنش غیرمستقیم به اظهارنظر آیت الله جنتی است، مشاهده کرد. خاتمی در این سخنرانی ضمن برخی اتهامزنیها حتی خواستار مناظره و اعتراف طرفین به اشتباهات خود میشود!
یادداشت هاشمی را باید در این فضا تحلیل کرد. او تصریح میکند: «توهین و تهمت به کسانی که جایگاهی در قلوب مردم یک سرزمین یا پیروان یک آیین الهی دارند، شیوه همیشگی کسانی است که پایههای قدرت خویش را بر تارهای عنکبوتی بنا نهادهاند و شگفتا در تاریخ بسیار دیدیم و شنیدیم که حاکمان ناحق بسیاری، برای بقای خویش به این شیوه نخنما تمسّک جستند و هر بار نیز آفتاب حقیقت از پس ابر توهین و تهمت بردمید و اساس شبپرستان را درنوردید، اما اذناب جور به این میراث اجدادی خویش پایبندند.»
هاشمی به صدر اسلام باز میگردد و از اتهاماتی که به پیامبر اکرم میزدند، سخن میگوید. او این اتهامات را نافرجام تلقی میکند و جمعیت کثیر مسلمانان را نیز دلیلی بر مدعای خود میداند. پس از این نوبت به تاریخ انقلاب میرسد. در تمام این فضاها، مضمون اصلی یادداشت هاشمی دقیقا همان مضمون نامه سرگشاده خطاب او به رهبر انقلاب است. یعنی او به گونهای غیرمستقیم میگوید مورد اتهام قرار گرفتم. مظلوم هستم. این اتهامات راه به جایی نخواهد برد و کسانی هم که به من اتهام میزنند، چنین و چنان هستند.
هاشمی بعد از بیان سیری از مبارزات امام با طاغوت و حکومت استبدادی، به ماجرای شهادت جاج آقا مصطفی اشاره میکند. او مینویسد: «رژیم پهلوی براساس اطلاعات میدانی ساواک که بعضاً تا عمق خانوادهها نیز نفوذ داشت، مانند سران مشرک قریش، پی به عجز خویش در مقابله با اقبال روزافزون مردم به امام و نهضت روحانیت برد و در همان سال، دو سیاست را برای ترور فیزیکی و شخصیتی امام پی گرفت.»
رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام ادامه میدهد: «برای ترور فیزیکی نور چشم امام، حاج آقا مصطفی خمینی را در آبان ماه ???? نشانه گرفتند تا امام را از ادامه مبارزه مأیوس کنند. اما وقتی استواری امام را در تداوم مبارزه و صلابت مردم در حمایت از امام دیدند، در دی ماه همان سال سیاست ترور شخصیتی امام را در دستور کار خویش قرار دادند و مقالهای سراسر توهین و تهمت به امام را در روزنامه اطلاعات منتشر کردند که به اعتراف دوست و دشمن، اتفاقات پس از آن، سقوط رژیم پهلوی را در سراشیبی تسریع نهاد.»
به نظر میرسد نیازی به توضیح معنای سیاسیای که این فرازهای یادداشت میتواند داشته باشد، نباشد. هاشمی خود را در مقام امام تصویر میکند و گویا در این میان مهدی هاشمی هم همان آقا مصطفی است. بعد از مقاله توهینآمیز روزنامه اطلاعات هم زمینههای سقوط رژیم پهلوی فراهم میشود.
فرازهای بعدی یادداشت باز هم یادآور همان نامه سرگشاده است: «مردم همه شهرهای ایران، به خصوص مردم شهر قم که امام را با همه سوابق میشناختند، چون آتشفشانی به خروش آمدند و اگرچه در ?? دی در خیابانهای قم در خون خویش غلتیدند، اما گدازههای خشم و نفرت خویش را بر کاخ پوشالی و سست بنیاد پهلوی ریختند.»
هاشمی ادامه میدهد: «همراهی پیر و جوان و زن و مرد قم با طلبهها، فضلا، علمای بیدار و مراجع بزرگوار برای دفاع از حقانیت وجود یک سید جلیلالقدر از سلاله پاکان ثابت کرد که تقدیر الهی در قرار دادن مضجع شریف حضرت معصومه(س) در قم و بعدها تأسیس حوزه علمیه در این خطه از جغرافیای وسیع ایران بیحکمت نبوده است.»
نقشی که هاشمی برای مردم قم تصویر میکند در کنار اتهاماتی که در بند پایانی به دولت میزند، باز هم معنادار است. این شاید اولین بار باشد که او این چنین در سالروز قیام 19 دی یادداشت مینویسد و این انتخاب زمانی بدون منطق نیست. هاشمی میافزاید: «مردم قم در ?? دی ???? با خون خویش درختی را آبیاری کردهاند که سالها پیش خون مردم تهران و کفنپوشان ورامین و خود قم در پای نهال آن ریخته شده بود. درختی که شاگردان امام در طول ?? سال تبعید رهبر خویش با تحمل مرارتهای شکنجه و زندان نگذاشتند شاخههای انحرافی بر آن رشد نماید، درختی که یک سال پس از قیام خونین مردم قم با عنوان "جمهوری اسلامی" ثمر داد. درختی که در سالهای پس از پیروزی، تثبیت و تداوم خویش با حضور مردم و اهدای خون جوانان در دفاع مقدس، سایه گستر شده است.»
بعد از این همه و بعد از ذکر معنادار تلاشهای روحانیت و علما برای مقابله با انحرافات، هاشمی به زمان اکنون میرسد و میگوید: «اینک ?? سال از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد و بقایای فکری دینزدایی و روحانیتستیزی که در بهار هوشیاری مردم ایران، چون مارهای افسرده سر در خاک انتقام فرو برده بودند، در پاییز بداخلاقیهای سیاسی و اختلافات سلیقهای، پوستاندازی کرده و سر برآوردهاند و خاکریز به خاکریز جلو میآیند و شاهدیم که پس از توهین و تهمت به سران روحانی عرصه سیاست در ?? سال گذشته، به فضلا، علما و مراجع قم رسیدهاند.»
دو پاراگراف آخر در واقع مهر تأییدی است بر تحلیلهایی که از پاراگرافهای قبل ارائه شد. هاشمی خود را بر حق میبیند. معتقد است به او و شاید فرزندش اتهام زده شده است. جریان مقابل جریانی است که دینزدا و روحانیتستیز است و مردم قم، یعنی علما و روحانیت در مقابل تخریبها و هجمههای این جریان قرار دارند، نه شخص هاشمی. اکنون نیز آنان باید به صحنه بیایند و دست آخر به این وضعیت پایان دهند. لازمه منطقی این هم طبعا بزرگ کردن خطر انحرافات دولت و جاانداختن ضدروحانیت بودن آن است.
هاشمی در پاراگراف آخر مینویسد: «تأسفآور است که این بار برای توهین و تهمت، لباس رشیدی مطلقها را درآورده و خرقه دوستی و ارشاد پوشیدهاند، رندانه با چراغی که دروغ را اخلاق، تهمت را مبارزه و توهین را جهاد میدانند، مزوّرانه پشت خاکریزی پناه گرفتهاند که مطمئناً آخرین و بالاترین هدف آنها خواهد بود.»
با این همه و در شرایطی که خاتمی نیز نقشآفرینیهای جدیدی را آغاز کرده، احتمال برگزاری دادگاه مهدی هاشمی در آینده نزدیک وجود دارد و در شرایطی که تلاشهای عمدهای برای ضدولایت فقیه، ضد روحانیت و فاسد نشان دادن دولت آغاز شده، آیا باید یادداشت هاشمی را چراغ سبزی برای شروع ماجرایی دیگر قلمداد کرد؟ این سوالی است که پاسخ به آن چندان آسان به نظر نمیرسد. اما شناختن پازل ترسیم شده میتواند از غلطیدن آگاهان سیاسی و خصوصا حوزوی به درون آن جلوگیری کند.
کلمات کلیدی: