دُم ایشان بالا!<\/h2>
شاید او میخواهد<\/h2>
معرفت گوش کنیم!<\/h2>
تا بدانیم چرا<\/h2>
توی گِل مانده ولی رو دارد!<\/h2>
وَز همان “رو“ی، بسی،<\/h2>
کینه و بغض و حسد در دل تار<\/h2>
به غریبان دارد<\/h2>
<\/h2>
<\/h2>
امسال بعضی ها در تهران با مشت و لگد و چاقو و قمه به جان عزادارن امام حسین(علیه السلام) افتادند. گناه افراد فوق که در تصویر میبینید این بوده است که به جای همراهی با تروریست های گروهک منافقین و یاری کردن بهائی ها و کمونیست ها و مارکسیست ها و دیگر خدانشناسان، داشتند در ظهر عاشورا و در اقدامی خائنانه! عزای سالارشهیدان را برگزار می کردند.
دشمنی با من و امثال منش بود؛<\/h2>
چرا<\/h2>
بغض ایران دارد؟<\/h2>
بهر جنگ آمده با دین خدا<\/h2>
وای بر ما اگر این بار ببندیم دهان<\/h2>
که خیالش برود<\/h2>
کوفه سالار ندارد امروز<\/h2>
که بگوید با خویش:<\/h2>
کوفه “محراب“ ندارد فردا<\/h2>
وای بر ما اگر این بار خورَد شمشیری<\/h2>
“فرق” مولا حیدر<\/h2>
<\/h2>
****<\/h2>
.
.
.
.
کینه جو، هلهله “زن”<\/h2>
خورده هوشی به سرش آیا هست؟<\/h2>
سر سوزن ذوقی<\/h2>
هم ندارد آیا؟!<\/h2>
به همین علت و بی ذوقی و بی هوشی بود<\/h2>
که دگر آب، ز جو رفته کنون<\/h2>
رفته از جوی دگر،<\/h2>
آبهائی چه زلال<\/h2>
پول هائی چه حلال!<\/h2>
شاید آن بالاها<\/h2>
خورده کفگیر، تهِ دیگ چلو<\/h2>
شامشان گشته کنون<\/h2>
الکی شفته پلو!!!<\/h2>
آب را گِل نکنیم<\/h2>
شاید آن بالا دست<\/h2>
توی لندن مثلاً،<\/h2>
پسری میخورد آب<\/h2>
پس گوارای وجود!<\/h2>
نوش جانت این آب<\/h2>
<\/h2>
جان شاعر اما میلرزد<\/h2>
که پدر زور زیادی دارد!!!<\/h2>
در دلم میخندم<\/h2>
به همان کودک هفتاد بهاران دیده<\/h2>
قدمش بر دیده<\/h2>
همسرش فهمیده<\/h2>
<\/h2>
“میر” یا همسر آن بانوئی<\/h2>
که گمانش رفته<\/h2>
وطنم ملعبه ی اوباش است<\/h2>
و بُود نوبت اقرار به تکرار خطا<\/h2>
او ولی میخواهد<\/h2>
شب و هر روز میان دو خیابان شلوغ<\/h2>
برود کِل بزند<\/h2>
<\/h2>
موی خود را چو هوادارانش<\/h2>
اَلکی ژل بزند<\/h2>
گاه و بیگاه به درگاه سروش!<\/h2>
حرف باطل بزند<\/h2>
توی لفافه ی صد ناز و اَدا<\/h2>
به من و ما و شما جمله همی،<\/h2>
طعنه ی خنده فزا، هِی بزند<\/h2>
رهنورد است آخِر<\/h2>
میر باشد به گمانم شویَش<\/h2>
<\/h2>
بگذارید برای خودش امروز اینجا<\/h2>
خرده حالی بکند<\/h2>
یا کمی آنسو تر،<\/h2>
کنج حیاط<\/h2>
قیل و قالی بکند<\/h2>
عشق و حالی بکند<\/h2>
شاید او میداند؛<\/h2>
نتواند امروز<\/h2>
بهر آن توبه نصوح مجالی بکند<\/h2>
این چنین بود که گفتیم اکنون:<\/h2>
دُم ایشان بالا!<\/h2>
شاید او میخواهد<\/h2>
معرفت گوش کنیم!<\/h2>
تا بدانیم چرا<\/h2>
توی گل مانده ولی رو دارد!<\/h2>
چشم نامحرم و بیگانه بدین،<\/h2>
بومِ ایران دارد<\/h2>
ناسزا میگوید<\/h2>
به من و ما و شما<\/h2>
معرفت بر لب ایشان جاری!<\/h2>
علتش بی عاری<\/h2>
حاصلش بیماری<\/h2>
خفته در بیداری!<\/h2>
باز هم میگویم:<\/h2>
دم ایشان بالا!<\/h2>
معرفت گوش کنیم<\/h2>
معرفت بر لب آن قاتل ملعون جاریست<\/h2>
رجوی کیست مگر؟<\/h2>
نه همان مردک زالو صفتیست<\/h2>
که تکان داد دمش تا که بخندد صدام؟<\/h2>
نه همان دشمن قرآن خداست؟<\/h2>
که ز ایران در رفت؟<\/h2>
نه مگر کشت هزاران تن ایرانی را؟<\/h2>
او مگر نوکر صدام نبود؟<\/h2>
کردها را مگر اعدام نکرد؟<\/h2>
شیعیان را نه مگر کشت هم او<\/h2>
تا بخندد صدام<\/h2>
تا اَبَد میگویم:<\/h2>
دُم ایشان بالا!<\/h2>
شاید او میخواهد<\/h2>
معرفت گوش کنیم!<\/h2>
تا بدانیم چرا<\/h2>
توی گِل مانده ولی رو دارد!<\/h2>
وَز همان “رو“ی، بسی،<\/h2>
کینه و بغض و حسد در دل تار<\/h2>
به غریبان دارد<\/h2>
نوشته شده توسط
کوشا
88/12/1:: 1:24 عصر
|
() نظر