سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دل ها بر دوستی آن که به آنها نیکی کند و دشمنی آن که بدان ها بدی کند، سرشته شده است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
yazd blog
درباره



yazd blog

وضعیت من در یاهـو
کوشا
ما بر سر پیمان خود استواریم . . .
آهنگ وبلاگ


هاشمی رفسنجانی؛
سهل انگاری در مبانی نظری ؛ دوگانگی در میدانهای عمل

طرح بحثی در بررسی روش شناسی مدیریّت نظام سلطه در
به انحراف کشاندن نظری و سپس عملی دولتمردان جمهوری اسلامی
از راهبردهای ترسیمی ولایت فقیه

کلیدپرسش بحث : چرا و چگونه گروههای برآمده از استقلال طلبی و استکبارستیزی توده های عزّتمدار مردم کشورمان در عرصه ی اجرایی استدراجاً به چرخش 180 درجه ای مواضع دچار می شوند؟

 


همانطور که عرض شد در مطالعات و پیگیری های خود در رفتار شناسی مدل سیاسی "هاشمی رفسنجانی" به پرسش هایی بر خورده ام که بدلیل اهمیت و حساسیت پاسخ ها نخواستم به تحلیل یا استنتاج غیر مستقیم یا ذهنی (ولو با قرابت زیاد منطقی) بپردازم . اگر چه پرسشهای مشابه دیگری نیز جای طرح دارد اما در این مرحله به عنوان فراز پنجم و آخر این عنوان پژوهشی به طرح سه موضوع دیگر (با امید بیان پاسخ صاحب نظران جهت تنویر افکار عمومی و تصحیح مسیر روایات و مستندات غیر قابل انکار پژوهشگران تاریخ معاصر ) به این رفتارشناسی می پردازم :

موضوع چهارم اینکه کدام روایت از ولایت "امام" پذیرفتنی تر است ؟ روایت خارج شده از فحوای پردازش بیانِ "هاشمی رفسنجانی" که "امام" در عرض و یا حتی مدیون او قرار میگیرد یا روایت آشکار عقل و تاریخ ؟!
 

{به نقل از مصاحبه ی "هاشمی رفسنجانی" با نشریه ی مدیریت ارتباطات 18/5/1389 :}
من خودم وقتی میخواستم کارم را در حوزه های اجتماعی در کنار درس خواندن شروع کنم، احساسم این بود که طلبه های آن زمان حوزه خیلی با واقعیتهای جامعه فاصله دارند، چون سیاسی نبودند، روزنامه و مجله نمی خواندند و در حوزه رادیو نبود.
...اوایل که میگفتند حرام است و داشتن رادیو لااقل برای یک روحانی عیب بود. وقتی وارد مبارزه شدیم و دیدیم نیازهای سیاسی داریم، "امام" به من دستور دادند یک رادیو بخرم و نصف پولش را هم دادند.
... سال 1342 بود؛ آن زمانی که قرار بود کاپیتولاسیون اتفاق بیافتد. یک دفعه خبری را از جایی گرفتم و مطلع شدم که بناست در مقابل تصویب کاپیتولاسیون 200 میلیون دلار وام به ایران بدهند. این خبر را به امام دادم و گفتم چنین خبری است و در مجلس نیز در حال تصویب است. "امام" گفت: «ما این چیزها را نمیدانیم». همانجا 200 تومان به من دادند و گفتند: «برو یک رادیو بخر» مغازه ای در خیابان حرم قم به نام «الکترولوکس» بود. من رفتم یک رادیو «ارسر» به قیمت 400 تومان خریدم. 200 تومان را دادم و بقیه اش را هم قسطی پرداخت کردم که اقساطش را خودم میدادم.
{سوال:} بعداً پولش را از "امام" گرفتید یا نه؟
نه، دیگر نگرفتم. قسطی بود. آن رادیو را الان در موزه ام {؟!} در رفسنجان گذاشته ام. چون آن رادیو برای من وسیله اطلاع رسانی و استفاده از ابزار بود. همان موقع "امام" مرا مأمور کردند که به تهران بیایم تا خبر این مسأله را به طور مستند ببرم. من هم به تهران آمدم و با کمک آقای "فلسفی"، آقای "تولیت" و آقای "بهبهانی" آن مصوبه مجلس و مصوبه مجلس سنا و اسناد پیمان وین را که مبنای این کار بود، گرفتم و خدمت امام بردم که امام سخنرانی نیرومندی علیه کاپیتولاسیون کردند و بعد هم تبعید شدند.
ما 5 یا 6 سال قبل از آن در حوزه برای اینکه طلبه ها مطلع شوند، مجله ای را راه انداختیم که سالنامه مکتب تشیع و فصلنامه مکتب تشیع بود. 8-7 سال هم منتشر شد و خیلی هم موفق بود. با نویسندگان بزرگ کار میکردیم. آن نشریه واقعاً حوزه را بیدار کرد، چون مقالات بسیار سنگین از شخصیتهای بزرگ کشور میگرفتیم. آن موقع تیراژ کتابها 500 تا 1000 و در همین حد بود. اولین نشریه ما 10 هزار نسخه تیراژ داشت و فوری چاپ دوم خورد و 5 هزار نسخه دیگر چاپ کردیم. حوزه و محافل مذهبی با آن کار -چون به سراسر کشور ارسال کردیم- هوشیار شد و حوزه ها وارد سیاست شدند. این مربوط به قبل از مبارزات، یعنی سال 36 - 1335 بود که این کار را کردیم.
{سوال:} پس مجله قبل از قضیه ی رادیو بود؟
بله، 7 سال قبل از رادیو بود. کار اجتماعی ام را با مطبوعات شروع کردم. من، آقای "باهنر"، آقای "مهدوی" و آقای "صالحی"، 4 نفر طلبه ی کرمانی بودیم که این کار را میکردیم و محور ما هم حضرت امام بود. مجله مکتب اسلام هم بود که محورش آقای "شریعتمداری" بود. هنوز هم به آن صورت سیاسی نشده بودیم.
اصلاً زندگی من از کار اجتماعی و کار آموزشی و ارتباطی اینچنینی و استفاده از ابزارهای اطلاعرسانی آغاز شد و تا الان هم همیشه همین بوده است ...
{فرازی دیگر از همان مصاحبه :}
...اصولاً جامعه ما به خاطر سنتی بودنش و گرفتار خشک مقدسها و متعصبین بودنش همیشه چند گام از دانش و علم عقب بوده است. البته اسلام برعکس است. اسلام در یک دنیای جاهلی صرف آمد و موتور توسعه و علم و دانش شد که حتی بعداً اروپا و مناطق دیگر را احیاء کرد. ما درست برعکس شدیم. الان دنیای اسلام تقریباً عمدتاً به این صورت است و در ایرانِ ما هم همین وضع است. مثلاً همین که میگویید رادیو، رادیو وقتی که شروع شد، بعضیها تحریم کرده بودند. روزنامه هم همینطور.
{سؤال:} آن موقع فقط امام رادیو را تحریم نکرده بودند؟
قبلش را نمیدانم که امام چه فتوایی داشتند. اینکه من میگویم، مربوط به دورهای است که خیلی زمان از ورود رادیو گذشته بود و در دوران مبارزه به این حرفها رسیدیم. روزنامه ها را در کیوسکها میگذاشتند و ما میرفتیم آنجا و گاهی تیترها را میخواندیم. در روزنامه نگاری هم حوزه عقب بود، اما کمکم پیشرفت کردند. …
 

{فرازی دیگر از همان مصاحبه :}
{سؤال:} کتاب به عنوان یکی از ابزارهای ارتباطی تلقی میشود و شما هم کتاب خاطرات زیادی دارید. انگیزه شما از خاطره نویسی و انتشار این خاطره ها چیست؟
در جوانی خاطرات بعضی از شخصیتهای قدیم مثلاً سلاطین یا وزرا را میخواندم و میدیدم که استفاده میکنم. این خاطرات واقعیات آن زمان را ( نمیتوان گفت همه اش راست است) خیلی خوب نشان میدهد. بعد از انقلاب خودم به این فکر افتادم که مرتب خاطراتم را بنویسم، به این منظور که بر من یک روز چه میگذرد؟
{فرازی دیگر از همان مصاحبه :}
{سؤال:} آقای "هاشمی"! چرا این خاطرات پراکنده منتشر میشود؟ شما فرمودید بعد از انقلاب شروع به خاطره نویسی کردید اما خاطرات چند سال اول انقلاب منتشر نشده است.
منتشر شده است. من از سال 60 خاطرات را نوشتم. قبل از انقلاب از ترس اینکه زندگی ما دست ساواک بیافتد، چیزی یادداشت نمیکردیم. اول انقلاب هم مباحث شورای انقلاب را که مسائل مهمی داشت، ثبت نکردیم. همینطوری حرف زدیم. البته آقای شیبانی چیزهای مختصری نوشته که گاهی منتشر میشود. من از سال 60 شروع به نوشتن کردم. ولی آن دو، سه سالی که شما میگویید، نوشته شد. از اول که وارد مبارزه شدم، از بچگی تا سال 60 را نوشتم. از 60 تا امروز هم در تقویمی وجود دارد و سال به سال منتشر میشود. ..
{سؤال:} پس کار تدوین کتابهایتان را به خاطر همین به خانواده، فرزندان و نوه ها میسپارید که اگر احیاناً مطلبی هست که قرار است حذف یا اضافه شود، انجام شود؟
اضافه که نمیکنیم. اگر اضافه کنیم، در پاورقی یا پرانتز اضافه میکنیم یا در مورد اسمی توضیح میدهیم. متن اصلی من دست نمیخورد. مثلاً خاطرات روزهای جنگ را نوشتم. میبینم هنوز با عراق صلح نکردیم و بعضی از مطالب سرّی را نوشتم که نباید آن منتشر شود. البته آن موقع هم مسائل سرّی را نمینوشتم، ولی گاهی پیش میآید که خیلی کم است. همان موقعی که داشتم مینوشتم، توجه داشتم که اسراری که ممکن است یک روزی فاش شود و مصلحت نباشد، ننویسم و جز با اشاره چیزی نمینوشتم.
{سؤال:} پس اسرار را نمی نویسید.
نه، منتها به گونه ای مینویسم که بعداً اگر خواستم در زمان خودش توضیح بدهم، امکان توضیحش باشد.
{سؤال:} عده ای به خاطرات شما انتقاد میکنند و میگویند در خاطرات قبل از انقلاب که بعد از انقلاب منتشر شد، شما یک راوی هستید و وقایع نگاری میکنید، اما در خاطرات دهه 60 به بعد که نگارش کردید، تنها یک راوی نیستید و در مقام دفاع از حقانیت دیدگاهها و عملکرد خودتان خاطره نویسی میکنید. پاسخ شما به این انتقاد چیست؟
{سؤال:} خاطرات قبل از انقلاب مصاحبه است. دو مصاحبه با من شد. یکی مصاحبه آقای "زیارتی" است که آن موقع تاریخ مینوشت و آمد و مصاحبه کرد و یکی هم آقای "معادیخواه" برای بنیاد تاریخ انجام داد. هر چه سؤال کردند، جواب دادم. جواب تحلیلی هم میخواستند و من هم آنگونه گفتم. اگر بنا باشد کسی مصاحبه کند، همینجور میشود. از آن به بعد مصاحبه نیست.
{به نقل از خاطرات "هاشمی رفسنجانی" در گفتگو با پایگاه "هاشمی رفسنجانی" دات آی آر :}
من ?? ساله بودم که به قم آمدم و در منزل اخوان "مرعشی" ساکن شدیم. اخوان "مرعشی" خانه‌ای روبه‌روی خانه "امام"(ره) در کوچه یخچال قاضی خریدند که آن خانه‌ هنوز هست. طبیعتاً چون روبروی خانه "امام" بودیم، ایشان را گاهگاهی در مسیر درس و حرم می‌دیدیم. من در آن مدت وصف "امام" را زیاد شنیده ‌بودم. کم‌کم در مسیر به دنبال ایشان می‌رفتم و سؤالاتم را مطرح می‌کردم. مدتی ارتباط ما به این شکل بود.
 



بعداً به مقطعی رسیدیم که توانستیم در کلاس درس ایشان حضور یابیم. درس ایشان، از درس‌های ممتاز در حوزه بود. ما هم از شاگردانی بودیم که اگر در درس ابهامی برایمان پیش می‌آمد، سؤال می‌کردیم و این باعث آشنایی بیشتر ما شد. بعد یک نشریه به نام مکتب تشیع منتشر کردیم که بعد از نشریه مکتب اسلام بود. محور نشریه مکتب اسلام آیت‌الله "شریعتمداری" بود و بزرگانی که از ما جلوتر بودند، آن را اداره می‌کردند.
 
 

ما چهار نفر بودیم ومی‌خواستیم محور کارهایمان "امام" باشد. امام محوریت را نپذیرفتند، اما پذیرفتند که به ما درباره مطالب و نویسنده‌ها مشورت بدهند. ایشان با توجه به نظر خودشان افرادی را معرفی یا مطلبی را عنوان می‌کردند. تا این زمان روابط ما در همین حد بود.
قبل از شروع مبارزه به این فکر افتادیم که چرا شخصیتهای پایین‌تر از "امام"(ره) رساله داده‌اند، ولی ایشان رساله نمی‌نویسند؟ من و آقای ‌ربانی‌املشی، آقای شیخ‌حسن صانعی و چند نفر دیگر خدمت ایشان رفتیم. امام خیلی بنا به ملاحظاتی در جمع حاضر نمی‌شدند و در اعیاد در خانه نمی‌نشستند، درحالی که مراجع دیگر در خانه می‌ماندند تا مردم برای دیدارشان بروند. خیلی اصرار کردیم تا امام(ره) در خانه ماندند و مردم و طلبه‌ها برای دیدار با امام هجوم آوردند. خواهش کردیم که ایشان هم رساله بنویسند. ایشان قبول نمی‌کردند. کم‌کم قانع شدند. با شروع مبارزه ارتباط ما به تدریج عملیاتی شد و جزو اولین‌ها بودیم که خدمت امام رسیدیم.
البته توجه داشته باشید که امام در زمان آیت‌الله بروجردی به دلایل خاصی که برخاسته از ادب و احترام ایشان بود، زیاد در مسائل وارد نمی‌شدند. از طرف دیگر عدم حضور مقطعی امام(ره) در جمع در حوزه هم به خاطر وجود بعضی از تفکرات افراطی و تفریطی در عدم تمایل امام بی‌تأثیر نبود.
ما گروهی از طلبه‌ها به عنوان شاگردان حلقه اول درس ایشان اصرار می‌کردیم که ایشان وارد مسایل شوند. پس از فوت آیت‌الله بروجردی خود ایشان هم کم‌کم وارد میدان شدند و وقتی رساله خویش را نوشتند، با استقبال کم‌نظیری روبرو شد. حوادث سیاسی کشور به‌تدریج امام را علاوه بر یک مرجع مذهبی، به عنوان یک رهبر سیاسی مطرح کرد که با نخستین اعلامیه‌ها شروع شد. در این برهه زمانی نیز ما طلبه‌ها در نوشتن، تکثیر و پخش اعلامیه‌ها دخالت داشتیم و این کار با روحیه جوانی ما نیز سازگار بود. حتی در زمان حیات "آیت‌الله بروجردی"، با همه علاقه‌ای که به ایشان داشتیم، سکوت و مدارای ایشان را نمی‌پسندیدیم و بعدها متوجه شدیم که همان سکوت پایه‌گذار انقلاب اسلامی بود.
چون ایشان با تقویت بنیان حوزه علمیه قم که در زمان "رضا"خان ویران شده بود، به پرورش طلبه‌هایی پرداختند که بعدها مبارزان اصلی علیه پهلوی بودند.حداقل امام اعلامیه که می‌دادند ما در چاپ آن خیلی‌موثر بودیم. بازاریها هم وارد شدند و گروه کاری ما بهتر شد. درزمان مبارزه روابط خیلی نزدیک می‌شد. زیرا اسرار و خطر و مشورتهای سیاسی زیاد بود.
آن زمان امام اسرار سیاسی را بیشتر به ما می‌گفتند. فکر می‌کنم نقطه جهش ارتباط ما با امام در مبارزه بود. آن زمان من مجذوب امام بودم و برای سؤال کردن از کوچه یخچال قاضی تا حرم دنبال ایشان می‌رفتم. سؤال بهانه بود، دلم می‌خواست ایشان را ببینم. کم‌کم تبادل مسائل سرّی سیاسی در مبارزه بین ما ایجاد شد که باعث گسترش روابط ما شد. این وضع تا زمانی که امام در ایران بودند، ادامه داشت.
زمانی که ایشان به ترکیه تبعید شدند، حدود یک سال جز چند باری که خانواده ایشان به ایران رفت و آمد داشتند، اطلاع دیگری از ایشان نداشتیم. به عراق که رفتند، ارتباطات قوی‌تر شد. ایشان متوجه شدند که ما اجازه نداده‌ایم تا پرچم مبارزه ایشان زمین بماند. البته آقای منتظری از ما قوی‌تر و بهترو پناهگاه بودند، اما ما عملیاتی‌تر بودیم.
 


زمانی که متوجه شدند در طول تبعید ایشان، این شعله خاموش نشده، ‌رضایتشان جلب شد. می‌دانستند که چه کسی این کارها را کرده، البته ما نمی‌خواستیم این مسائل در جامعه علنی شود. زمانی که کمی از مسائل علنی می‌شد، بازداشت می‌شدیم.
ارتباط ما با امام در عراق از طریق حاج‌آقا "مصطفی"، حاج"‌احمدآقا" و آقای "دعایی" بود. بعضی از طلبه‌ها به طور مخفی امکان رفت و آمد داشتند. حساسیت زیادی روی آنها نبود. ما مسائل ایران را از این طریق برای امام می‌فرستادیم. در زمانی که امام در عراق تبعید بودند، مبارزه از حوزه فراتر رفت و گروههای خاصی از دانشگاهیان و تحصیل‌کرده‌ها و بازاریان و متدینین نیز وارد بستر مبارزاتی شدند. وجود گروههای متعدد و اختلافات سلایق در مقطعی باعث رکود مبارزه شده بود....
بعد از آزادی من از زندان، اولین کاری که حضرت امام به من ارجاع دادند، عضویت در هیئت رفع مشکل سوخت مردم کشور بود. کارکنان شرکت نفت در جنوب، مخصوصاً در پالایشگاه آبادان اعتصاب کرده بودند و مصرف داخلی مشکل پیدا کرده‌بود. ما به آنجا رفتیم و این مشکل را حل کردیم. آقای مهندس بازرگان رئیس بودند و دکتر سحابی هم بودند.
امام قبل از مراجعتشان پنج نفر را برای تشکیل شورای انقلاب تعیین کردند. بعد از تبعید امام به فرانسه به پاریس نرفتم. احمد آقا می‌گفتند که امام می‌پرسند «شما چرا نمی‌آیید؟» گفتم: «با توجه به اینکه پس از آزادی من از زندان، آن‌قدر کار برایم ایجاد شده که در صورت آمدن، خیلی از کارها عقب می‌ماند. به ایشان سلام برسانید و بگویید به وقت خودش ان‌شاءالله زیارتشان می‌کنیم.»
بعد از بازگشت ایشان هم در شورای انقلاب بودیم و به خاطر تصمیمات اساسی کشور که در آنجا می‌گرفتیم، به صورت مرتب با ایشان روابط داشتیم، زیرا باید کارها را با ایشان مطرح می‌کردیم. با توجه به اینکه در دهه فجر قرار داریم، خوب است خاطره‌ای در این‌باره بگویم. روزی که امام به کشور برگشت، من، آیت‌الله بهشتی، دکتر باهنر و آیت‌الله موسوی اردبیلی به فرودگاه رفتیم، اما انبوه جمعیت نمی‌گذاشت به ایشان نزدیک شویم. امام به سوی بهشت زهرا رفتند و ما هم به دلیل حجم زیاد کارها، به منزل آیت‌الله موسوی اردبیلی در حوالی میدان توحید رفتیم و مسائل را با تلفن پیگیری می‌کردیم.
بعد از سخنرانی امام در بهشت زهرا، خبر آوردند که امام را با هلی‌کوپتر بردند و از ایشان خبری نیست. خیلی نگران شدیم. چون همه‌گونه احتمال وجود داشت. پس از پرس‌وجوهای فراوان معلوم شد که در منزل یکی از بستگان خویش در «دروس» هستند و همان شب به مدرسه رفاه در خیابان ایران رفتند.آقای ناطق نوری که در هلی‌کوپتر همراه ایشان بودند بعد ماجرا را تعریف کردند. در مدرسه رفاه خدمت ایشان رفتم و با دیدن من با لحنی که آمیخته به گلایه و محبت بود، فرمودند: «معلوم است، کجایی؟ گفتم: «مشغول کارها بودم و انشاءالله در فرصت‌های بعدی خدمت می‌رسم». فکر می‌کنم همان روز یا فردای آن روز بود که وقتی خدمت ایشان بودیم، ظاهراً از اخبار و موسیقی‌ها و سرودهایی که از رادیو و تلویزیون پخش می‌شد، ابراز ناراحتی کردند و به من و شهید مطهری گفتند: به آنجا بروید و سروسامان بدهید.
{ به نقل از یادداشتهای پژوهشی آرشیو "ر.گ.چ" :}
...نویسنده ی متعهد سایت باز باران به زیبایی تعارض گوئی های ناشی از توهم خود را در عرض فقیه دیدن "هاشمی" را مورد اشاره قرار داده است :
"هاشمی رفسنجانی" : بله بعضی افراد در بحث ولایت فقیه می¬گفتند که ولیّ فقیه را خدا تعیین کرده است و اکنون هم بعضی ها این اعتقاد را دارند این عده معتقدند مشروعیت ولیّ فقیه به رأی مردم نیست و ولیّ فقیه هر تصمیمی که بخواهد می¬تواند بگیرد... (به نقل از مصاحبه "هاشمی" با ایسنا منتشره در??بهمن ???? )
"هاشمی رفسنجانی" : ما از همان روز اول به پدید? قدرت نگاه زمینی و واقع بینانه داشتیم... از همان ابتدا "امام خمینی" هم همین را می¬گفت. شما حرفهای ایشان را ببینید که مشروعیت را به مردم می-دهد. این چالش نیست و دردسری هم به وجود نمی¬آورد، البته اگر تعصبهای بیجا برداشته شود(به نقل از حرفهای "هاشمی رفسنجانی" .منتشره در روزنامه اعتماد، (ویژ? سیاستنامه) ?? آبان ????)
 


شاید این حرفهای مهم را "امام "(ره) فقط در گوش او گفته¬اند (البته این هم درست نیست چون میگوید: "شما حرفهای امام را ببینید که ) وگرنه در هیچ جایی که طبق معیار خود "امام"، قابل استناد به ایشان باشد، اثری از این ادعاها نیست. بلکه آنچه در سرتاسر سخن و سیر? "امام" موج می¬زند کاملاً در جهت عکس ادّعاهای یاد شده است:
اگر فقیه در کار نباشد طاغوت است، یا خدا یا طاغوت. اگر به امر خدا نباشد، رئیس جمهور اگر با نصب فقیه نباشد غیر مشروع است، وقتی غیر مشروع شد طاغوت است، طاغوت وقتی از بین می¬رود که به امر خدای تبارک و تعالی یک کسی نصب شود. شما نترسید از اینکه ? نفر آدمی که نمی¬فهمند اسلام چه است! نمی¬فهمند فقیه چه است و نمی¬فهمند ولایت فقیه یعنی چه! آنها خیال می¬کنند که یک فاجعه است به جامعه..." (صحیفه نور جلد نهم صفحه ی 253)
...فدایی ولایت: کسانی در این وادیند که به درک بسیجیان و شهید "صدر"، بزرگفدایی ولایت فقیه، رسیدهاند که فرمود: "ذوبوا فی الخمینی کما هو ذاب فی الإسلام" اینان عشقشان "امام خمینی" و "خامنهای" است و ترنمشان از دوست یک اشارت از ما به سر دویدن است. مدعیان عشق به ولی خدا بگویند چه کسانی بر خلاف نظر "امام خمینی" در ده? پنجاه میلیونها تومان از وجوهات سهم "امام" و آبروی اسلام و "امام زمان" را در حلقوم منافقین ریختند؟ بخاطرشان شکنجه شدند و به زندان افتادند و حالا طلبکارند! ...
{به نقل از صحبت های "هاشمی رفسنجانی" در مشهد 14 آذر 1388منتشره در سایت "هاشمی رفسنجانی" دات آی آر :}
واقعاً مردم بودند که انقلاب را پیروز کردند. ما در زندان بودیم، اصلاً مأیوس بودیم که روزی ما را آزاد کنند. دوره زندانی افراد تمام می‌شد، ولی می‌گفتند: باید آن قدر بمانید که زیر پاهایتان علف سبز شود یا موهای سرتان مثل دندانهایتان سفید شود. این تعبیرات را ساواکی‌ها خیلی بکار می‌بردند و دوران محکومیت خیلی‌ها تمام شده بود، ولی سال‌ها در زندان مانده بودند. به هر حال مردم آمدند و ما را از زندان‌ها بیرون آوردند...

* موضوع پنجم پیرامون سفرهای قبل از انقلاب "هاشمی رفسنجانی" به خارج از ایران بویژه بلژیک و ایالات متحده ی آمریکا و نقش کلیدی باجناق مقیم بلژیک ایشان که در تمام منابع رسمی خاطرات از افشای هویت او گریزانند. (در برخی منابع قابل توجه از او با نام "رضا امینیان" نام برده شده است .)
{به نقل از حرف های "هاشمی رفسنجانی" در گفتگو با پایگاه "هاشمی رفسنجانی" دات آی آر : }
در جوانی، در حدود سال 13?? یا?? به همراه پدر و مادرم به سفر مکه رفتم تا چون عربی بلد بودم، کمکشان کنم. بعد از آن هم سفری با آنها به کربلا داشتم که باعث شناخت خوبی از عراق شد. سفری هم با جمعی از دوستان طلبه از جمله "آیت‌الله خامنه‌ای" به عراق رفتیم و مدتی در نجف ماندیم برای دیدن درسهای علمای بزرگ نجف، البته قبل ازانقلاب آقای "برقعی" مشاور وزیر آموزش و پرورش بودند و آقای "باهنر" هم برای کتب درسی کمک می‌کردند.
 
 


آنها مأموریتی یک ماهه به ژاپن داشتند که ما هم از موقعیت استفاده کردیم و به ژاپن رفتیم. آن سفر وضع خاصی داشت. در مسیر به پاکستان آمدیم. پاکستان یکی از هجرت گاههای نیروهای فراری ما بود. در همان سفر به سوریه و لبنان رفتم که آنجا هم یکی از جایگاه های نیروهای فراری بود. و به کشور های اروپایی هم برای آشنایی با انجمن‌های اسلامی دانشجویان مبارز رفتم.
یک بار آقای "رجایی" مأموریتی از طرف جمع ما پیدا کرد و به فرانسه برای ایجاد شبکه رفت که کارهای بسیار خوبی هم انجام دادند. بعد از آن بود که مدرسه رفاه را تأسیس کرده بودیم.
سفری هم بعداً رفتیم. این دفعه به آمریکا رفتم. دانشجویان در آمریکا برنامه خوبی داشتند. اخوی "محمد" آنجا را اداره می‌کرد. در بازگشت از آن سفر خدمت "امام" رفتم، کلاً این سفرها و آشنایی با پیشرفتهای علمی و صنعتی آن کشورها، تأثیر زیادی بر اندیشه من قبل از پیروزی انقلاب گذاشت.
...در سال 13?? - ?? به بهانه سفر، از کشور خارج شدم و در لبنان، اروپا و آمریکا با دانشجویان مبارز مثل "قطب‌زاده"، "حبیبی"، "بنی‌صدر" و "یزدی" و دیگران صحبت کردم و پس از حصول نتایج با همکاری شهید "محمد منتظری" که در لبنان بود، تذکره‌ای تهیه شد و با هواپیما به عراق رفتم. به کمک آقای {"سید محمود}دعایی" از فرودگاه بغداد به کربلا و سپس نجف اشرف رفتم و پس از زیارت، به دیدار "امام" رفتم.
... به هر حال در آن دیدار گزارش کارهای داخل کشور و اختلافات مبارزان در خارج از کشور را خدمت ایشان ارائه کردم و برای ادامه مبارزه و چند و چون آن رهنمود گرفتم. هم تجدید عهدی شد و هم مسائلی را که لازم بود، رودررو به ایشان گفتم. بعد از آن ما به زندان افتادیم و ارتباط ما با "امام" قطع شد.
{به نقل از مصاحبه ی "هاشمی رفسنجانی" در گفتگو با پایگاه اطلاع‌رسانی "هاشمی رفسنجانی" دات آی آر : }
...از ویژگیهای منحصر به فرد "هاشمی"... سال 13?? و ???? ... وی ... توانست ... گام به سفر به کشورهای نظیر ژاپن ، بلژیک ، ترکیه ، انگلستان ، آلمان ، سوریه و لبنان { و البته ایالات متحده ی آمریکا! که اینجا از قلم انداخته شده است} گذاشته و مشاهدات خود را ازساختارهای تشکیلاتی و سیاسی آن کشورها ارتقاء ببخشد هر چند که در بازگشت دوباره دستگیر و به زندان رفت.
 

" در این زمینه من دو سفر نسبتاً طولانی کردم : یکی در سال 13?? و یکی در سال ?? . هر دو سفر تقریباً یک هدف را تعقیب می کرد که تقویت مبارزه در داخل کشور بود با استفاده از امکانات خارج . انگیزه دیگری هم شخصاً داشتم که عبارت بود از شناخت و آشنایی بیشتر و از نزدیک با غرب ...
کاری که ما بعد از آن سفر اول انجام دادیم ، عمدتاً جلب حمایت آقای "تولیت ( سید ابوالفضل" ) بود . ایشان امکانات مالی زیادی داشت ، بچه هم نداشت . فردی بود روشنفکر و از نظر اعتقادی هم بیشتر جریان مبارزه اسلامی را قبول داشت ؛ او آماده شد که همه ثروت خود را وقف مبارزه بکند ، به عنوان تاسیس حکومت اسلامی.. .

{به نقل از مصاحبه ی "هاشمی رفسنجانی" با نشریه ی مدیریت ارتباطات 18/5/1389 :}
... ما که انقلاب کردیم، تونل مترو به صورت روباز از خیابان میرداماد تا حوالی عبّاس آباد حفّاری شده بود. ولی بعد از انقلاب بخشی از نیروهای انقلابی گفتند که این کار لوکس است و وابستگی غربی میآورد. شرکت را منحل کردند. زمان دولت آقای "بازرگان" بود. گرفتار ترافیک شدیم. من هم سابقه مسافرت به خارج و کشورهای فرانسه، انگلیس و آمریکا را داشتم و دیده بودم چقدر مترو در این کشورها مؤثّر است و تحت تأثیر قرار گرفته بودم، در نمازجمعه یک خطبه خواندم که معروف به خطبه ی مترو شده است. اما خیلیها حتی آقای "منتظری" و دیگران مخالفت میکردند.
باید در خطبه ها مسائل اساسی که نیاز جامعه بود، میگفتم و قدری به روزتر صحبت میکردم. به هر حال توضیحاتی دادم. گفتم این مترو چقدر موجب صرفه جویی در وقت میشود، در سلامت مردم مؤثر است، چقدر موجب صرفه جویی در سوخت میشود، زیر زمین است و فضای بیرون را اشغال نمیکند، چقدر اشتغال ایجاد میکند و... خیلی چیزها گفتم، چیزهایی که میدانستم، گفتم. عدد و رقم هم درآورده بودم. عدّه ای مخالفت میکردند و میگفتند یک کار لوکس است. مثلاً میگفتند: این همه خاک که از زیرزمین درمیآورید، کجا میبرید؟ {؟!} یکی از سؤالات اساسیشان این بود و ما توضیح میدادیم. اینها را در نماز جمعه گفتیم، چون نماز جمعه را همه میگرفتند و بهترین وسیله ارتباطی ما آن موقع {دقت در مفهوم کلام !} همین نماز جمعه بود. گاهی خطبه های طولانی یکی، دو ساعته میخواندم. قانون مترو منحل شده بود. به دولت رفتم و مباحثهای با دولت کردم. من دو ساعت در دولت آقای مهندس "موسوی" بحث کردم تا بالاخره اکثریت ضعیفی درست شد.
...اینها همه با اطلاع رسانی اتفاق افتاد. چیزهایی در ذهن مردم بود که همه چیز را راکد کرده بود. خطبه های نماز جمعه این قضیه را باز کرد. بعد گرفتار مجلس شدیم. مجلس حاضر نبود به تهران بودجه بدهد. اصولاً در مجلس اول روحیه ای حاکم بود که میگفتند تهران که آباد است و ما باید روستاها و شهرهای دیگر را آباد کنیم. از طرفی درست هم میگفتند. ولی گفتم به تهران هم باید رسیدگی کرد، اگرنه فردا در ترافیک خفه میشویم. بالاخره بودجه ندادند. من که رئیس مجلس بودم، نتوانستم آنها را قانع کنم. بعدها بودجه های فرعی درست کردیم که داستانهای عجیب و غریبی دارد. ساختمانش را راه انداختیم تا به تجهیزات و وسایل برسد. بعد که رئیس جمهور شدم کار مترو روی ریل افتاد...
{به نقل از مصاحبه ی "هاشمی رفسنجانی" با شبکه ی France24 منتشره در سایت "هاشمی رفسنجانی" دات آی آر 28/10/1388 :}
FRANCE24: برای اینکه درواقع از این مصاحبه یک نتیجه‌گیری داشته‌باشیم، نظر شما راجع به بهبود روابط ایران و فرانسه و کاری که باید برای بهبود روابط انجام شود چیست؟
"هاشمی‌رفسنجانی": ما معتقدیم باید با فرانسه روابطمان خوب باشد. من در دوران مسئولیت اجرایی خود خیلی تلاش کردم و پیشرفت هم کردیم،‌روابط را با آقای "شیراک" و دیگر آقایان بهتر کردیم. حالا هم اگر فرانسوی‌ها مایل باشند ما آماده هستیم روابطمان را حسنه کنیم. البته ما گله‌های زیادی از نشیب و فراز رفتار فرانسه در این ?? سال داریم، ولی اگر آنها بخواهند صفحه جدیدی باز کنند، ایران استقبال می‌کند. من شخصاً از زمان "دوگل" به فرانسه علاقه‌مند شدم. آن زمان تصمیم خوبی راجع به الجزایر گرفت.
FRANCE24: منظورتان کدام موضع آقای "دوگل" است؟
"هاشمی‌رفسنجانی": تصمیم مهمی ایشان گرفت که مسئله فرانسه و الجزایر به نفع الجزایر حل شد. در مورد فلسطین هم موضع بهتری نسبت به دیگران اتخاذ کرد. من آن موقع می‌خواستم برای اولین بار در ایران ماشین بخرم. به خاطر "دوگل" یک ماشین پژو دست دوّم خریدم{؟!}...
 

{به نقل از مصاحبه ی "هاشمی رفسنجانی" با نشریه ی مدیریت ارتباطات 18/5/1389 :}
یکی از کارهایی که میخواستم بعد از ریاست جمهوری بکنم و نتوانستم انجام دهم، این بود که در سفرهای خارجی که میرفتم، خیلی جاها را نشان کردم که بعداً بروم ببینم و جهانگردی کنم که نشد. اگر بخواهم به سفر داخلی هم بروم، برایم دشوار است، چون اگر بخواهم به جایی بروم، باید جمع زیادی از پاسداران همراه من باشند و آنجا هم که میرویم، شورای تأمین نیرو میآورند و همیشه زحمت دارد. برای همین سفرهایم را کم کردم.
* موضوع ششم پیرامون هماهنگی ورابطه ی سوابق و عملکردهای انحرافی برخی اعضای خانواده آقای "هاشمی رفسنجانی" با او!
{ به نقل از روزنامه ی عصر آزادگان 13/10/1378 :}
"اکبر هاشمی رفسنجانی" که به قم آمد ؛ با قراری میان پدرش و برادران ("اکبر" و "سید کاظم) مرعشی" میهمان آنان شد و هر ماه پنجاه تومان به عنوان هدیه زندگی به آنها می پرداخت. آنان به زودی خانه ای جدید ( استیجاری) تهیه کردند که روبه روی منزل "حاج آقا روح الله" {امام خمینی"}بود و از همین جا روابط سیاسی در خانواده "هاشمی" زاده شد...
 

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 89/11/10:: 8:16 عصر     |     () نظر