سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مازاد دانشت را که به برادر بی بهره از دانشت می رسانی، صدقه تو بر او به شمار می آید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
yazd blog
درباره



yazd blog

وضعیت من در یاهـو
کوشا
ما بر سر پیمان خود استواریم . . .
آهنگ وبلاگ

 

 میزان سوزشی که جلبک ها سبز در کامنتهای خود با حرفهای رکیک بروز دادند باعث شد تا این مطلب رو هم به فاصله کمی از مطلب قبلی بذارم. تا کور شود هر آنکه عظمت انقلاب و اسلام را نتواند دید. قسمت دوم مصاحبه با همون روشنفکر کذا رو  هم بزودی کار میکنم انشاءالله.   آماده باش، پس:

"یا فحوش خزینی" (فحوش: جمع فحش. فحوش را وحوش هم خواندید خیلی توفیر نمیکند)

 

 

مطلع شدیم جناب میرحسین موسوی که قریب یکسال و اندی از 4 سال اول به زباله دان تاریخ پیوستن ایشان میگذرد استقبال مردم لبنان از دکتر محمود احمدینژاد را با گفتمان سبزکی تحلیل کرده و گفتند که از ایران با اتوبوس و قطار و هواپیما برای استقبال از احمدینژاد آدم برده اند لبنان.

این فرمایش ایشان دلیل بر وجود برخی چیزها و عدم وجود برخی چیزهای دیگر است که یکی از آنها که وجود دارد این است که گفتمان جنبش سبزکی یک گفتمان منعطف است و قابلیت قرار گرفتن در هر ظرفی را دارد. از اینرو گروه تئاتر جرس(مخفف: جمع روانیهای سادیسمی) نمایشنامه ای را به رشته تحریر درآورده است که طی آن جامعه آرمانی سبزکی ها نشان داده شده است:

 

(روز، بیرونی، صف نانوایی، ساعت 7 صبح)

یه نفر: آقا بدو یک ساعته تو صفیم.

یه شاطر: به درک. من که با اتوبوس برام صد تا دست از شهرستان نیاوردند که؛ دو تا دست بیشتر ندارم.

 یه نفر: والا منم با قطار از شهرستان نیومدم. بچه همین محلم.

 یه شاطر: زکی، شما از نوادگان همونهایی هستید که با اتوبوس از شهرستان اومدید تا مردم خداجو رو با دمپایی زیر بگیرید.

یه نفر: مواظب حرف دهنت باش کچل

یه شاطر: آدم کچل باشه بهتر از اینه که با اتوبوس از شهرستان مو بیاره بکاره تو سرش.

یه نفر دیگه: بابا بی خیال شید. شاطر جون نون ما رو بده. به خدا یه اتوبوس مهمون از شهرستان برامون اومده بابا!

 

(روز، داخلی، اداره، ساعت 11 صبح)

یه کارمند: یه اتوبوس کار ریخته سرم

یه ارباب رجوع: جون مادرت این کار ما رو راه بنداز.

یه کارمند: کارت چی هست حالا که مثل آدمی که اتوبوس از روش رد شده ناله میکنی؟

یه ارباب رجوع: یه اتوبوس آدم از شهرستان آوردم برای استقبال، تو گمرک گیره، یه امضا لازم دارم.

یه کارمند: ببینم پروندت رو... خیال کردی من اسیر این صحنه آرایی های مهندسی شده خطرناک میشم؟ اینها یه فولکس آدم هم نیستند؛ با فتوشاپ زیادشون کردی.

یه ارباب رجوع: حالا تو بیا این یه گونی سیب زمینی رو بگیر کار ما رو راه بنداز.

یه کارمند: یه بار دیگه به من پیشنهاد رشوه بدی میرم بالا پشت بوم ا... اکبر میگم تا همه دنیا بفهمند ها.

 

(روز، نیمچه خارجی...نیمچه داخلی، داخل اتوبوس شرکت واحد، ساعت 4 بعد از ظهر)

یه مسافر: آقای راننده یه کم تند برو بابا جون.

یه راننده: این اتوبوس شهریه، از اونها نیست که باهاش از شهرستان آدم میارن

یه مسافر دیگه: راست میگه دیگه تند برو دیکتاتور.

یه راننده: تو حرف نزن که از قیافت پیداست از شهرستان آوردنت.

همون یه مسافر دیگه: حالا که من رو شناختی با این نی ساندیسم چشمت رو کور میکنم تا نتونی من رو لو بدی.

یه راننده: فکر کردی؛ همه مسافرا با منند. نمی تونی من رو اذیت کنی.

بازم همون یه مسافر دیگه: از کجا معلوم؟

یه راننده: چون زن من با اتوبوس اینور و اونور میره و خودش مسافر ثابت اتوبوسه. فکر کردی این مسافرها میان دامادشون رو ول کنند تا تو کتکش بزنی؟

همچنان بازم همون یه مسافر دیگه: ای بابا. این روزها چقدر روشنفکر ترین زن ایران زیاد شده.

 

(آخرای روز، خارجی، جلوی درب خانه، ساعت 7 بعد از ظهر)

یه بچه: کیه؟

منم، در رو باز کن.

یه بچه: تو کی هستی؟

یه پدر: من باباتم پدر سوخته، در رو باز کن.

یه بچه: با من درست صحبت کن، میرم انگلیس برای ادامه تحصیل ها!

یه پدر: غلط کردی، همچین وقفت بکنم که همیشه زیر دست خودم باشی.

یه بچه: اگه این صحنه فحاشیت رو بلوتوث نکردم.

یه پدر: کاری نکن که زنده زنده تو مجلس ختمت شرکت کنم ها!

یه بچه: حتما میخوای قبلش رو من هفتاد و دوتا اسم بذاری و بعد هم بری شهید شی که وقتی از من هتک حرمت میکنی، بگی به هفتاد و دو تا فرزند شهید تعرض کردند. درسته؟

 

(شب، داخلی، سر سفره شام، ساعت ده و سی دقیه)

یه پدر: بچه اینقدر نخور، شبه نمیتونی راحت بخوابی.

یه بچه: ما اصلا قرار نیست امشب بخوابیم. میخوایم بریم در اعتراض به خفقان، خداجو بازی دربیاریم و عللاح و عکبر بگیم.

یه پدر: دقت کنید ا... اکبر رو با الف و ه بگید نه با ع و ح.

یه بچه: بابا تو مثل اینکه فکر میکنی همه عین خودتن ها. درسته که این طنز مکتوبه اما تو چطوری از صدای من غلط دیکته ای گرفتی؟ چطور فهمیدی؟

یه پدر: همونطور که میشه قبل از شمارش آرا فهمید پیروز انتخابات کیه، از رو صدا هم میشه غلط دیکته ای گرفت.

یه بچه: عجب، راستی امشب کارمون سبکه چون باید زود بیایم بخوابیم که فردا بتونیم بریم نماز جمعه.

یه پدر: فردا که دوشنبه است.

یه بچه: بچه ها گفتن وقتی میشه نماز جمعه رو مختلط و با کفش خوند، حتما میشه دوشنبه هم خوند دیگه.

یه پدر: با اتوبوس نرید ها؛ براتون حرف در میارن.

یه بچه: حواسمون هست.

یه پدر: خانوم یه بشقاب دیگه غذا برام بریز.

یه روشن فکر ترین زن ایران: با من درست صحبت کن. من روشنفکر ترین زن ایرانم.

یه پدر: تو که مدارج ترقی رو یکی در میون طی کردی.

یه روشن فکر ترین زن ایران: اتفاقا همین که با همین سوادم دارم میشم رییس دانشگاه نشانه روشنفکریمه.

یه پدر: این نشانه روشنفکریه بقیه است نه تو.

یه بچه: من رفتم.

یه روشن فکر ترین زن ایران: پسرم همیشه همراه اونهایی باش که من هم شهریشون هستم.

یه بچه: چرا.

یه روشن فکر ترین زن ایران: آخه اونها در هنگام خطر حتما حواسشون به پسر دامادشون میشه و تو رو تنها نمیذارن.

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 89/8/14:: 9:0 عصر     |     () نظر