سفارش تبلیغ
صبا ویژن
و به سوی محبّتت، راهی آسان برایم بگشا که بدان، برایم خیر دنیا و آخرت را کامل گردانی . [امام سجّاد علیه السلام ـ در دعا ـ]
yazd blog
درباره



yazd blog

وضعیت من در یاهـو
کوشا
ما بر سر پیمان خود استواریم . . .
آهنگ وبلاگ

29 اسفند سال 1386 براى افتتاح خط لوله ى انتقال گاز ایران به ارمنستان و
امضاى قرار داد برق با این کشور، عازم مرز بین ایران و ارمنستان بودیم.
رئیس جمهور ارمنستان از شب قبل آمده و در نقطه ى مرزى منتظر ما بود.
تا تبریز را با هواپیما رفتیم. قرار بوداز آنجا به بعد را تا "مِقرِى" مرز ارمنستان
با هلی کوپتربرویم.
بین راه گرفتار کولاک و توفان شدیم. همه متفق القول بودیم که هوا نامساعد است
و باید به تبریز و از آنجا به تهران برگردیم.
اما دکتر گفت هر طورى شده باید به محل قرار برسیم.
از خلبان خواست در نزدیکترین جاى ممکن فرود بیاید.
خلبان هلی کوپتررا در ورزشگاه مرند فرود آورد.
آنجا بچه ها با فرماندار هماهنگ کردند. چند اتومبیل پاترول آماده کردند و ما با آن
اتومبیل ها به سمت مرز راه افتادیم. هر چه پیشتر مى رفتیم، کولاک شدیدتر مى شد.
هر چه هم به دکتر اصرار مى کردیم برگردیم، ایشان نمى پذیرفت و مى گفت هر طور
شده باید سر قرار برسیم.
محافظان دکتر نگران و مستأصل بودند که نکند دیگر نتوانیم جلوتر برویم.
آن وقت راه پس و پیش نداشته و در برف و بوران گیر بیافتیم. اما دکتر طمأنینه ى
خاصىداشت.
با کلى دعا و نذر و نیاز، بعد از چهار-پنج ساعت، بالاخره به محل قرار رسیدیم.
رئیس جمهور ارمنستان و همراهانش مبهوت و متعجب به استقبالمان آمدند.
باورشان نمى شد ما در آن شرایط جوى به آنجا رفته باشیم.
دکتر به رئیس جمهور ارمنستان گفت: آمدیم که به شما بگوییم،"رئیس جمهور ایران
اگر قولى بدهد،به آن عمل مى کند."
122
نخست وزیر یکى از کشورهاى صنعتى با دکتر جلسه گذاشته بود.
گفت در کشورشان در موضوع استفاده ى بهینه از انرژى پیشرفت چشمگیرى داشته اند.
و حاضر است تمام این امکانات ونیروى متخصص را براى اصلاح و بهینه سازى انرژى در
اختیارایران قرار دهد به شرطى که ایران هم دست از هسته اى شدن بردارد.
دکتر خیلى صریح گفت: شما اجازه مى دهید کسى در اداره ى
کشورتان دخالت کند؟
نه!ما این کار را نمى کنیم.
نخست وزیر این بار وعده و وعید هاى چرب و نرم ترى داد.
اما جواب دکترهمان" نه" بود.
نخست وزیر آن کشور صنعتى به دکتر گفت: شما خیلى سخت هستى!
دکتر هم جواب داد:پاى منافع ملى است.
همراهان نخست وزیر که معاونان و وزیر امور خارجه ى آن کشور بودند، همگى هورا
کشیده و خندیدند.
دکتر علتش را از وزیر امور خارجه، آقای متکی پرسید.
او هم توضیح داد که همراهان نخست وزیرظاهرا" با نخست وزیرشان شرط بندى کرده بودند که شما نمى پذیرید.
123
در مناسباتى که دکتر با روساى سایر کشورها دارد، به هر کشورى که مى رود، با
توجه به امکاناتى که دارند، برایش سنگ تمام مى گذارند.
بعضى هایشان هم از رفتارها و عمکردهاى دکتر الگوبردارى مى کنند. امیر امارات
متحده ى عربى به بچه هاى تیم تشریفات گفته بود من هم مثل آقاى احمدى نژاد
گاهى از دست محافظانم فرار مى کنم. و به صورت ناشناس بین مردم مى روم. با آنها
ماهى گیرى مى کنم و...
پادشاه عربستان؛ملک عبدا...هم یک بار تلفنى به دکتر مى گفت او هم مثل دکتر به
سفر استانى رفته و از یکى از استانهاى کشورش دیدن کرده.
124
یکى از شیعیان اندونزیایى در سفرى که دکتر لنکرانى به جاکارتا داشت براى او
تعریف کرد؛ در دانشگاه جاکارتا همه مى دانند که من شیعه و طرفدار جمهورى
اسلامى و شخص احمدى نژاد هستم.
زمانى که دکتر به دانشگاه جاکارتا آمد و درجمع دانشجویان قرار گرفت،یک دفعه دیدم
دو نفر از دانشجویا ن وهابى دویدند سمت دکتر.
با خودم گفتم حتما"مى خواهند کارى بکنند!
دویدم دنبالشان تا اگر خواستند کارى بکنند، جلویشان را بگیرم.
دیدم پریدند دست دکتر را بوسیدند و برگشتند عقب.
یک گوشه اى گیرشان آوردم و علت کارشان را پرسیدم.
به خصوص که وهابى ها اعتقادى به این کارها ندارند! و حتى بوسیدن قبر پیامبر(ص)
را حرام مى دانند.
گفتند: ما دیدیم که رهبران وهابى خودشان نوکر آمریکا هستند و تنها کسى که از
سران کشورهاى اسلامى جلوى
آمریکا و رژیم صهیونیستى محکم ایستاده دکتر احمدى نژاد است.
تنها کارى که مى توانستیم بکنیم این بود که دستش را ببوسیم تا استغفار اشتباهات
قبلیمان در مورد انقلاب وجمهورى اسلامى باشد!
125
در سفرهاى خارجى، دکتر هر جا مى رَوَد، مردم براى دیدنش هجوم مى آورند.
خیلى ها هم از ایشان امضاء مى گیرند.
در یکى از سفرهاى خارجى، در کنار جوانانى که براى دیدن و امضاء گرفتن از دکتر
دور او را گرفته بودند، پیرمرد متشخص 60 ساله اى هم بود.
دکتر نگاهى به پیرمرد انداخت.کاغذش را گرفت تا امضاء کند و از او پرسید اهل
کجاست؟
پیرمرد گفت آلمانى است.
بعد در حالى که کاغذ امضاء شده را از دکتر مى گرفت، با شور جوانانه ى گفت: آقا
راهتان را بروید! همه مدافع شما هستند!
126
در اجلاس فائو، در حاشیه ى جلسه، جلسه اى بود با تجّار ایتالیایى، تجّار ایرانى و
نمایندگان کمپانى ها براى سرمایه گزارى در ایران.
درآن جلسه یک نفر بلند شد و گفت مى خواهد با دکتر خصوصى صحبت کند.
دکتر گفت باشد براى بعد از جلسه.
جلسه که تمام شد، آمد پیش دکتر. گفت در ایتالیا استاد دانشگاه است.
به دکتر گفت:حرف هایى که شما مى زنید،حرف دل ماست. ما متأسفانه اینجا آزاد
نیستیم حرف مان را آزادانه بزنیم.اما حرف هاى شما،حرف دل ما و ملت ماست.
127
قرار بود دکتر به عراق سفر کند. اطرافیان و دوستان دکتر گفتند اوضاع آنجا نا آرام
است. ممکن است از طرف آمریکا خطرى شما را تهدید کند.
دکتر هم خندید و گفت:ما در زمان صدام رفتیم.آنجا راهپیمایى هم راه انداختیم.
کسى نتوانست کارى بکند. چه رسد به حالا.
بعد خاطره را براى آنها تعریف کرد: در زمان صدام، وقتى امکان سفرهاى زیارتى
براى ایرانى ها فراهم شد، به همراه پدر و مادرم رفتیم عراق براى زیارت
عتبات عالیات.
آنجا در فرودگاه رفتار بدى با زائران ایرانى داشتند و اصلا"رسیدگى نمى کردند.
ایرانى ها را جمع کردیم.
در شرایطى که کسى از ترس صدام جرأت نمى کرد صدایش در بیاید، شروع کردیم
به ا... اکبر گفتن.
مسئولین فرودگاه آمدند. سریع رسیدگى کردند.
128
به دعوت نخست وزیر مالزى رفته بود آنجا.
دم هتل محل اقامت دکتر، دانشجوها اورا شناختند و ریختند اطراف دکتر تا از او
امضا بگیرند.
محافظ ها مانع شدند.
دکتر محافظ ها را کنار زد و تا نیم ساعت-چهل دقیقه ایستاده بود و به دانشجویان
آنجا امضا مى داد.
129
در آخرین سفرى که دکتر به نیویورک رفته بود.محافظان آمریکایى، در هتل محل اقامت
دکتر هر دفعه از یک مسیر ویژه اى ایشان را مى بردند تا خطرى دکتر را تهدید نکند.
یک بار مسیرى که بردند، از پشت آشپزخانه ى هتل بود.
کارگرهاى آشپز خانه با این که مرتب مقامات مختلف از آن جا تردد کرده بودند، به محض
دیدن دکتر، دست از کار کشیده پشت شیشه صف کشیدند و ابراز احساسات کردند.
دکتر هم مسیرش را تغییر داد. رفت داخل آشپزخانه و با آنها احوالپرسى کرد.
130
درسفر حج وارد عرفات که شدیم، دیدیم یک افریقایى که کنارى براى خودش دراز
کشیده و خوابیده بود، با دیدن دکتر بلند شد. ایستاد. شروع کرد
به شعار دادن "احمدى نژاد"بعد طاقت نیاورد و افتاد دنبال ما.
هر کدام از مسلمانها که در عرفات دکتر را مى دید و مى شناخت، ابراز احساسات
مى کرد. طورى که کنترل اوضاع براى محافظ ها سخت شده بود. به خصوص محافظان
عربستانى که دادشان درآمده بود.
البته در پایان مناسک حج،دکتر از ما، بچه هاى تشریفات، خواست به آنها هدیه
دهیم. ما هم به یکى از محافظ ها که بیشتر از بقیه زحمت کشیده، مدام جلوى
اتومبیل ما دویده و راه را باز مى کرد، یک هدیه دادیم.
امّا بالاترین هدیه براى آنها به قول خودشان گرفتن عکس یادگارى با دکتر بود.
131
گرفتن عکس یادگارى با رئیس جمهور ایران؛دکتر احمدى نژاد حتى براى رهبران مسلمان
حاضر در مناسک حج هم مهم بود.
مادر رئیس جمهور یکى از کشورها مى گفت باورش نمى شود با احمدى نژاد عکس انداخته!
132
در فرودگاه بولیوى تعدادى از کارکنان آنجا با اصرار از محافظان وبچه هاى تشریفات
خواستند، دکتر را از نزدیک ببینند و با ایشان عکس بگیرند.
به همراه آنها، چند ایرانى مقیم بولیوى هم بودند.
به دکتر گفتند از چندى قبل،رسانه هاى غربى تبلیغات وسیعى علیه شما و جمهورى اسلامى
راه انداخته بودند.اما با استقبال و ابراز ارادتى که مردم این کشور از شما کردند تمام
نقشه هاى آنها معلوم است که نقش برآب شده!
دکتر هم به شوخى خطاب به آنها وهمراهان گفت:اینها از یک شبکه غافلند. آن هم
شبکه ى خدا (تى وى)است!
133
براى شرکت در اجلاس اتحادیه ى آفریقا، به عنوان مهمان به دعوت رئیس جمهور این
کشور به آنجا رفتیم.
بعد از ده ساعت سفر، بالاخره هواپیما در فرودگاه بانجول؛پایتخت این کشور به زمین
نشست.
رئیس جمهور گامبیا با وجودى که میزبان ده هاکشور دیگر هم بود،خود شخصا"به
استقبالمان آمد.
اتومبیل هاى اختصاصى خودش را دراختیار هیئت ما قرار داد.
تا مقرى هم که براى هیئت ایرانى در نظر گرفته بودند ما را همراهى کرد.
هر چه دکتر مى گفت شما مهمانهاى دیگرى هم دارید، مى گفت: نه! حساب شما
جداست.
براى استقبال از سایر رؤساى جمهور هم وزراى کابینه اش را فرستاد.
آن شب شام را در مقر ما با دکتر صرف کرد و تا پاسى از شب هم در نزد دکتر بود.
134
روز دوم اجلاس اتحادیّه ى افریقا، با یکى - دو نفر از بچه ها تصمیم گرفتیم بازدیدى
از شهر بانجول داشته باشیم.
شهر، فوق العاده فقیر و عقب مانده بود. در گوشه اى از خیابان ها مردى بساط دست
فروشى پهن کرده بود و صنایع دستى آنجا را مى فروخت.
راننده، ما را کنار بساط آن مرد برد.
چون گامبیا مستعمره ى انگلیس بوده،زبان دوم مردم آنجا انگلیسى است.
فروشنده موقع خرید به انگلیسى از ما پرسید از کجا آمده ایم؟
گفتیم:ایران.
گفت: ایران! احمدى نژاد؟!
بعد گفت از علاقه مندان دکتر است. یک تعداد از کالاهایش را هم در کنار خرید ما
گذاشت و گفت آنها را بدهیم به آقاى احمدى نژاد !
مانده بودیم چطور هدایایش را به او برگردانیم و به این بنده ى خدا بگوییم دکتر از
کسى هدیه قبول نمى کند!
***
راننده،عکس بزرگى را نشانمان داد.عکس یکى از رؤساى جمهورى یکى از کشورهاى
افریقایى بود که ادعاى رهبرى افریقا را داشت.
بعد به انگلیسى گفت هزینه ى زیادى خرج تهیه و نصب این عکس شده ! اما به این
عکس نگاه نکنید. به پول خرج کردن نیست. اینجا همه طرفدار احمدى نژاد هستند!
135
در سفر دکتر به اندونزى مردم براى دیدن دکتر آن قدر هجوم آورده بودند که دکتر
از این همه شوق و اشتیاق مردم گریه کرد!
وقتى براى شرکت در نماز جمعه رفتیم،دکتر طبق معمول حاضر نشد از
در تشریفات برود.
امّا مسئول امنیت آنجا آن قدر اصرار کرد تا بالاخره دکتر متقاعد شد.
با این حال مردم "اللهُ اکبر"گویان دور دکتر را گرفتند. مدام دست مى کشیدند روى
سر وصورت و لباس دکتر و بعد دست مى کشیدند روى سر وصورت خودشان!
مأموران، دکتر را به زور از بین مردم کشیدند بیرون.
***
در طول مسیر هم تا محل اقامت هیئت ایرانى،جوانهایى که پیراهن هایى که تصویر
دکتر احمدى نژاد رویش بود پوشیده بودند، دنبال اتومبیل مى دویدند و شعار مى دادند.
دکتر هم از پشت شیشه ى اتومبیل به ابراز احساسات آنها پاسخ مى داد.
136
جوانان اندونزیایى براى استقبال از دکتر در سفرى که ایشان به این کشور داشت به
صورت خود جوش پارچه نوشته هایى درست کرده بودندکه هر حرف از یک جمله
دست یکى از آنها بود.
وقتى با هم پارچه ها را بالا مى گرفتند، یک جمله مى شد.
یک بار با این پارچه نوشته ها نوشتند"ایران در قلب ماست." وبار دوم "انرژى هسته
اى حق مسلم ایران است. "
137
بعضى ها تلقیشان از بحث هسته اى، خود موضوع هسته اى است.
این که ایران تولید انرژى بکند. خودکفا شود و وابستگى در این موضوع نداشته باشد.
امّا دولت هایى که مى خواهند جلوى هسته اى شدن ایران را بگیرند، تنها هدفشان
دخالت در تصمیم گیرى ها ى کشورمان است. و تحمیل اراده ى خودشان بر اراده ى ملت
ایران.
بحث هسته اى،تجلى اراده ى ملت ایران بود و در واقع جنگ اراده ها بود.
اراده ى ملت ایران برهسته اى شدن بود و دکتر هم مى خواست اراده ى ملت ایران حاکم
شود.
امّا دولت هاى بزرگ مى خواستند این اراده را بشکنند.که اگر موفق مى شدند،پیروز
این میدان بودند.
138
از وقتى در ر سانه هاى داخلى اعلام شد جشن هسته اى با حضور مقامات جمهورى
اسلامى در نطنز برگزار خواهد شد، آمریکا و غربى ها تهدید کردند در مراسم جشن
هسته اى نیروگاه نطنز را بمباران خواهند کرد.
مسئولین وقت بحث هسته اى کلى به دکتر اصرار کردند که جشن را در نطنز برگزار
نکنند.
اما حرف دکتر این بود که حالا که اعلام رسمى شده برگزار نشدن جشن درنطنز یعنى
ترس ما از تهدید دشمنان.
براى همین، هر طور شده باید طبق برنامه درنیروگاه نطنزمراسم برگزار شود.
مراسم با اصرار و پافشارى دکتر بدون کوچک ترین مشکلى برگزار شد و آب هم از
آب تکان نخورد.
139
در بحث هسته اى بعد از ماهها مقاومت و تحمل فشارهاى داخلى، خارجى و انواع
تحریم ها علیه ایران، دکتر در سفر استانى بود که خبر دادند تحت فشار غربى ها در
مذاکرات، موضوع تعلیق یک هفته اى غنى سازى اورانیوم مطرح شده است.
کارى که دکتر در آن شرایط انجام داد این بود که در سخنرانیش در جمع مردم آن شهرستان
در همان ساعاتى که مذاکره در اروپا در حال انجام بود، اعلام کرد که:مردم!غربى ها از ما
مى خواهند که براى حفظ آبروى آنها هم که شده نه یک ماه،نه یک هفته،براى یک
روز غنى سازى را تعلیق کنیم.
ما مى گوییم این ملت براى لحظه اى زیر بار ظلم نخواهد رفت.
پاسخ دکتر و فریاد حمایت مردم از ایشان، باعث به هم خوردن روند مذاکراتى شد
که با غربى ها در حال انجام بود.
140
تنها پشتیبانى که دکتر در قضیه ى هسته اى داشت، مقام معظم رهبرى بود.
خیلى ازمسئولین نظام مى گفتند خط قرمز ما قطع نامه است.ما باید تا جایى پیش
برویم که قطعنامه صادر نکنند.
اگر خواستند قطعنامه صادر کنند، ما باید کوتاه بیاییم. در غیر اینصورت ممکن است هر
اتفاقى بیافتد. قطعنامه که صادر شود، کن فیکون مى شود.
دکتر مى گفت خط قرمز ما عزّت ملت ماست.
قطعنامه ى اول-دوم –سوم را هم صادر کردند.
خیلى از سران کشورها که براى دیدار با مقامات ایران مى آمدند، مى گفتند خبر
دارند که در روز...ساعت... از پایگاههاى نظامیشان در منطقه به ایران حمله خواهند
کرد.
حتى متخصصان مى گفتند آرایش نظامى نیروهایشان هم نشان از حمله ى
قریب الوقوع به ایران را دارد.
مرکز استراتژیک روسیه هم حمله ى نظامى به ایران را خبر مى داد.
اما دکتر با توکل برخدا و اعتقاد به این که خدا از همه ى اینها بالاتر است و اینها توان
و قدرت مقابله با خدا را ندارند، با پشتیبانى مقام معظم رهبرى و حمایت مردم ایستاد
و با یارى خدا پیروز این میدان شد.
خداوند دلهاى مردم ایران را در موضوع هسته اى، با هم همراه کرده بود و در تمام
شهرهاى ایران که دکتر براى سخنرانى رفت فریاد همه" انرژى هسته اى حق مسلم
ماست "بود.
141
در سفر استانى به زنجان، براى نماز ظهر هلى کوپتر نزدیک مزرعه اى فرود آمد.
یک نفر روستایى با موتور از آن جا رد مى شد. هلى کوپتر را که دید مسیرش را کج کرد
و آمد سمت ما.
دکتر مشغول نماز بود. ما هم نمازمان را خواندیم.
نماز که تمام شد، دیدیم جمعیتى از روستائیان از سمت راست و چپ هلى کوپتر به
سمتمان آمدند. طورى که دیگر مزرعه دیده نمى شد.
شروع کردند به شعاردادن:انرژى هسته اى حق مسلم ماست.
142
در سفر استانى به لرستان، بعد از سخنرانى و دیدار دکتر با مردم الیگودرز، با هلى
کوپتر به ازنا مى رفتیم.
ظهر که شد، دکتر گفت براى نماز خلبان هلى کوپتررا هر جا توانست، فرود بیاورد.
رودخانه ى بزرگى در مسیر بود که آب قسمتى از آن پایین رفته و خشکى جزیره
مانندى وسط آن پیدا شده بود.
خلبان هلى کوپتر را همان جا فرود آورد.
هنوز نمازمان تمام نشده بود که شنیدیم یک عده اى در 30 مترى ما فریاد مى زنند"انرژى
هسته اى حق مسلم ماست."
نماز که تمام شد، دیدیم عده اى از بچه هاى9- 8ساله هستندکه با دیدن هلى کوپتر
به سمت ما آمده بودند.
چند لحظه بعد روستائیان هم با شنیدن صداى هلى کوپتر آمدند ببینند چه خبر
است.
یکى از روستائیان در حالى که گوسفندى را زیر بغلش زده بود، خود را به آب زد.
بنده ى خدا تا کمر در آب رفت و خودش را به ما رساند.
با دکتر و ما روبوسى کرد. بعد خواست گوسفند را جلوى پاى دکتر قربانى کند. اما
دکتر طبق معمول اجازه نداد.
مى گفت از خدا خواسته بوده توفیق دیدار رئیس جمهور، احمدى نژاد را به او بدهد.
هرگز فکر نمى کرده اینجا و در کنار روستاى خودش خدا چنین توفیقى به او بدهد.
143
در سفر استانى به استان همدان، هلى کوپتر به دستور رئیس جمهور براى نماز ظهر
کنار یک مزرعه اى فرود آمد.
روستایى صاحب مزرعه در مزرعه اش مشغول کار بود.
از دکتر خواست مهمان سفره اش باشد.
بچه هاى تشریفات ناهار را که در ظرف هاى یکبار مصرف ریخته بودند،آوردند.
همگى با هم کنار روستایى ناهار خوردیم.
باورش نمى شد رئیس جمهور مهمان سفره اش است.
با چوب خشک اطراف مزرعه اش آتش روشن کرده و روى آن چایى درست کرده بود.
از چاییش براى دکتر ریخت وبا رئیس جمهور مملکت بدون هیچ تکلفى چایى خورد!
144
دکتر نسبت به مسئولیتى که مردم بر دوشش گذاشته اند. خیلى مراقب است.
حساب مدت زمانى هم که در این منصب بوده و مدت زمانى که از این چهار سال مانده
راهرروز که از او سوال شود، دارد.
این حساب –کتاب فقط یک معنى دارد و آن این است که از این فرصتى که در
اختیار او گذاشته شده بیشترین استفاده را کرده وکارها و پروژه هایى که برنامه
ریزى کرده، طبق زمان بندى به اتمام رسانده، کارى روى زمین نماند.
یک بار صحبت در مورد مدت زمانى بود که از عمر دولت نهم مى گذرد.
من گفتم دوسال و نیم.
دکتر حرف مرا تصحیح کرد: دو سال و شش ماه و هفت روز!
145

در زمان تصدى شهردارى، یک بار از راننده اش خواست یک بیل بخرد و بگذارد
داخل ماشین.
راننده با تصور اینکه دکتر مزاح کرده، قضیه را فراموش کرد.
چند روز بعد دکتر از راننده پرسید که بیل را خریده یا نه.
راننده بیل را تهیه کرده و پشت ماشین گذاشت. اما هنوز نمى دانسته بیل به چه
کار دکتر مى آید.
تا اینکه همان شب در گشت شبانه در سطح شهر، متوجه گرفته گى جوى آبى شدند.
دکتر از راننده خواست ماشین را نگه دارد. بعد پیاده شد و با آن بیل راه آب جوىرا
بازکرد.
از آن به بعد، این کار، بارها و بارها تکرار شد.
146
پنج شنبه، جمعه ها که کار ادارات سبک تر شده و تعطیل مى شد.کار شهردار، از
بقیه ى روزهاى هفته بیشتر بود.
هر هفته از یک منطقه تهران بازدید مى کرد.
ساعت 5 صبح از خانه بیرون مى آمد. در منطقه ى مورد نظر گشتى مى زد و بعد
مى رفت شهردارى آن منطقه تا با مردمى که از قبل، از حضور شهردار در منطقه ى
خودشان خبردار شده و به شهردارى آمده بودند،دیدار کند.
147
شنبه چهارم تیرماه 1384 نتایج آراء پیروزى دکتر احمدى نژاد را در انتخابات نشان
مى داد.
طرفداران دکتردر سطح کشور اظهار خوشحالى مى کردند.و شور و حال خاصى در
کشور بود.
اما دکتر مثل همیشه سر ساعت در دفتر کارش در شهردارى حاضر شده ومشغول
کارهاى معمولش بود. انگار نه انگار که او حالا رئیس جمهور کشور است.
148
در یکى از مراسم ها یکى از بچه حزب اللهى ها آمد کنار دکتر.
زد روى شانه ى دکتر و گفت: "شهید بشی ان شاءا...".
دکتر یواش در گوش او گفت: اشتباه نکن. شهادت مزد اعمال ما است نه هدف اعمال ما!
149
گاهى وقت ها بعضى از خانواده هاى شهدا یا جانبازان با لحن طلبکارانه اى مدعى
حقى مى شوندکه دیگران از آنها گرفته اند.
کلى هم در حضور دکتر داد و بیداد مى کنند که ما جوان دادیم. جان کندیم یک عده ى
دیگر دارند مى خورند و مى چاپند و...
دکتر در این مواقع یک جمله دارد که به همه ى آنها مى گوید و آن این است که
ارزش کارَت را یا خون فرزندت را دارى ارزان مى فروشى! ارزان نفروش!
150
در دانشگاه علم وصنعت دانشجوى دِکتر بودم و از وقتى شهردار شده بود، مثل
خیلى از دانشجوهاى دیگرش گاهى وقت ها براى دیدنش به شهردارى مى رفتم.
یک بار سفارش یکى از دوستانم را کردم تا دکتر در شهردارى کارى برایش ردیف
کند.
چند ماه گذشت و خبرى نشد. در این مدت چند بار به دیدن دکتر رفتم و
یاد آورى کردم اما دکتر هیچ کارى براى آن بنده ى خدا انجام نمى داد.
بالاخره صبرم تمام شد.نشستم و یک نامه ى تندى خطاب به دکتر نوشتم که اگر
ساختمان هم بود تا به حال ساخته شده بود! اگر قرار بود سد ساخته شود،تا به حال
ساخته شده بود.شما چرا نسبت به خواست دیگران این همه بى توجه هستیدو...
نامه را داخل پاکت گذاشتم و بردم دادم به دفتر دکتر تا به دست ایشان برسانند.
دفعه ى بعد که به دیدن دکتر رفتم،از دم در مرا داخل راه ندادند.
دفعه ى بعد هم همین طور.
کلى داد و بیداد کردم تا اجازه دادند بروم داخل ساختمان.
داخل دفتر دکتر،همان کسى که نامه را گرفته بود به من گفت: آقاى...! شما باید حد
خودت را بدانى.
پرسیدم:یعنى چه؟
گفت:شما بالاخره یک دانشجوى ساده هستى.آقاى دکتر شهردارتهران هستند.
لحنش آن قدر تحقیر آمیز بود که له ام کرد.
بغض کردم و چیزى نگفتم.فهمیدم قبل از این که نامه را به دکتر بدهد آن را خوانده.
خلاصه رفتم داخل اتاق دکتر.
با همان بغضى که در صدایم بود از ایشان پرسیدم:شمااز دست من ناراحتید؟
پرسید:براى چى؟!
من که بغضم ترکیده بود با گریه گفتم:به خاطر آن نامه!
کیفش را باز کرد. سررسیدش را در آورد. باز کرد و نامه را از لاى سررسید برداشت
و گفت:نامه ات آن قدر قشنگ بود که آن را یادگارى نگه داشتم!
آقاى...! اگرمن با شهردار شدن، عوض شدم و دیگر آن رفیق قبلى و استاد دانشگاه
قبلى نیستم، بگو تا خودم را اصلاح کنم!


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کوشا 90/5/23:: 8:36 عصر     |     () نظر